کد خبر: ۵۳۱۹۸۷
تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۱

زنگ را که زدم همسرم در را باز کرد و مردی که داخل خانه بود از پنجره به پایین سقوط کرد

"بعد از گذشت یک هفته از تعقیب همسرم فکر کردم که اشتباه کرده ام و به دوستم گفتم که دیگر با موتورسیکلتش به دنبالم نیاید اما باز هم برای آخرین بار با دوستم به تعقیبش رفتم. هر لحظه که او به مکان های متروکه اطراف مشهد نزدیک می شد اضطراب و دلشوره عجیبی در دلم به وجود می آمد تا این که او مقابل ساختمانی ایستاد و به همراه مرد غریبه ای وارد ساختمان شد..."
آفتاب‌‌نیوز :
مرد جوان در حالی که اشک می ریخت، به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: همسرم را دوست دارم و همه تلاشم را برای رفاه او به کار گرفته بودم اما نمی دانم چطور وجیهه این گونه قدم در بیراهه گذاشته است. من و همسرم زندگی خوبی داشتیم، روزی که به خواستگاری وجیهه رفتم به او قول دادم تا همه نوع امکانات رفاهی را برایش فراهم کنم. بعد از ازدواج  به خودم گفتم باید برای پیشرفت زندگی‌ام کار و تلاشم را دو برابر کنم به همین خاطر از صبح زود تا شب به صورت دو شیفت کار می کردم تا مخارج این زندگی عاشقانه را تامین کنم.

مدتی از ازدواج‌مان می گذشت و من همچنان به فکر پول و مادیات بودم تا به اصطلاح، خودم را به وجیهه ثابت کرده باشم اما نمی دانستم در ذهن همسرم چه می گذرد و چه انتظاری از من دارد؟ کار زیاد باعث شده بود که من خسته و بی حوصله شوم و هیچ توجهی به نیازهای عاطفی همسرم نداشته باشم.

بر اثر غفلت من، این خلأها و کمبودها در زندگی‌ام تاثیر بدی گذاشت. هر چند وجیهه با پیشنهاد خرید لوازم خانه و لباس از من می خواست که بیشتر در کنار او باشم اما من از فرط خستگی زمانی را برای تفریح و خرید نمی گذاشتم و تنها با دادن کارت عابربانک از همسرم می‌خواستم همراه مادرش به بازار برود.

کم کم متوجه رفتارها و حرکات مشکوک همسرم شدم، او مدام با گوشی تلفن همراهش مشغول بود و با بی اعتنایی به من، در شبکه های اجتماعی سیر می کرد. رفتارهای سرد وجیهه باعث ایجاد سوءظن در من شد. دیگر آرامش نداشتم و از سویی دیوانه‌وار همسرم را دوست داشتم. تصور این که او با کسی ارتباط داشته باشد، روح و روانم را به هم ریخته بود به همین خاطر از محل کارم مرخصی گرفتم و با یکی از دوستانم به تعقیب وجیهه پرداختم.

بعد از گذشت یک هفته از تعقیب همسرم فکر کردم که اشتباه کرده‌ام و به دوستم گفتم که دیگر با موتورسیکلتش به دنبالم نیاید اما باز هم برای آخرین بار با دوستم به تعقیبش رفتم. هر لحظه که او به مکان‌های متروکه اطراف مشهد نزدیک می شد اضطراب و دلشوره عجیبی در دلم به وجود می آمد تا این که او مقابل ساختمانی ایستاد و به همراه مرد غریبه‌ای وارد ساختمان شد. دست و پاهایم می لرزید، با نگرانی و دو دلی زنگ آن واحد را زدم که ناگهان با همسرم روبه رو شدم. او با دیدن من رنگ از چهره‌اش پرید و زبانش بند آمد. در همین هنگام مرد ناشناس قصد فرار از پنجره را داشت که به پایین سقوط کرد.

منبع: روزنامه خراسان
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین