دیگر از این همه قهر و بچه بازی همسرم خسته شده ام، او بدون این که کمی فکر کند با هر جرو بحثی خانه را ترک می کند و به منزل پدرش می رود، هرچند تا حدودی حق با اوست اما 12 سال از زندگی مشترکمان می گذرد و او از اوضاع و احوال کاری من با خبر است با وجود این نمی دانم چرا با توقع های بی جا ، زندگی مان را تلخ می کند.
آفتابنیوز : مرد 33 ساله در حالی که دعا می کرد «خداوند هیچ مردی را شرمنده زن و فرزندش نکند»، به مشاور و مددکار اجتماعی پنجتن مشهد گفت: من به کار بستن داربست مشغول هستم. 12 سال پیش از طریق یکی از آشنایان برادرم با همسرم آشنا شدم و به خواستگاری اش رفتم. همسرم در یکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی می کرد. در مجلس خواستگاری به کبری گفتم من تمام تلاشم را برای خوشبختی ات می کنم و تنها از تو انتظار دارم که حجابت را رعایت و در مقابل نامحرمان حریمت را حفظ کنی. بدین گونه بود که زندگی ساده ای را در یکی از مناطق حاشیه مشهد آغاز کردیم.
از این که زندگی ام را با دختری روستایی و نجیب شروع کرده بودم، خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم که همسرم قناعت می کند و به درآمد کم من راضی است اما تنها صدای خنده و گریه فرزندی را در زندگی ام کم داشتم. بعد از گذشت چند سال من و کبری صاحب فرزندی نشده بودیم و این موضوع همسرم را آزار می داد. از آن جا که درآمد چندانی نداشتم، دار و ندارم را فروختم تا بتوانم هزینههای درمان برای بچه دارشدن را تامین کنم. بعد از این که چندین سال به دکتر متخصص مراجعه کردیم، نظر پزشک این بود که من نمی توانم صاحب فرزندی شوم. این گونه بود که کبری سر ناسازگاری با من گذاشت و با سرزنش من و جر و بحث بر سر موارد بی اهمیت با قهر از خانه بیرون می رفت و مدتی را در خانه مادرش می ماند ولی من به خاطر این که پدر و مادر همسرم معتاد بودند و نمی توانستند هزینه خورد و خوراک همسرم را نیز پرداخت کنند، به روستا می رفتم و کبری را به خانه برمی گرداندم.
او تمایلی به بازگشت نداشت و مشکل بچه دار نشدن مرا مدام بر سرم می کوبید. برای بار آخر از او خواستم چند ماه تحمل کند و اگر صاحب فرزند نشدیم به خواسته او از یکدیگر جدا می شویم. با دلی شکسته او را به منزلم آوردم و تنها توکل به خدا، روزنه امیدی را در دلم روشن می کرد. بعد از گذشت مدتی همسرم خبرداد که باردار شده است، با شنیدن این خبر اشک شوق می ریختم و خداوند را شکر می کردم. شب و روز تلاش می کردم تا همسرم کمبودی در زندگی اش احساس نکند. اما بعد از به دنیا آمدن پسرم تامین هزینه های زندگی و اجاره خانه خیلی برایم مشکل شده بود به همین خاطر تصمیم گرفتم طبقه دوم خانه پدرم را بسازم تا دیگر اجاره خانه ندهم و وضعیت مالی ام کمی بهتر شود.
با سختی و مشکلات زیادی یک واحد نقلی ساختم تا از مستاجری رهایی یابم . تازه می خواستم طعم آرامش و راحتی را حس کنم که پدرم بر اثر بیماری از دنیا رفت و اکنون برادرانم قصد دارند مرا از منزلم بیرون و با فروش منزل، ارثیه پدری را تقسیم کنند. این درحالی است که همسرم نیز اصرار دارد وسایل منزل را عوض و اسباب و اثاثیه جدیدی تهیه کنیم اما من در شرایط بحران مالی قرار دارم و از سویی بازار کار آن قدر خراب است که حتی هزینه های زندگی روزمره مان را به سختی تامین می کنم. همچنین باوجود بیماری که دارم وقتی بالای داربست می روم با سرگیجه شدیدی روبه رو می شوم که با گذشت مدتی از این بیماری حتی هزینه درمان خودم را هم نمی توانم تامین کنم. در این شرایط مدتی است که همسرم به همراه فرزندم مرا تنها رها کرده اند ، من بی انصاف نیستم ولی با دست خالی چگونه خواسته های همسرم را برآورده کنم؟ و تنها می توانم بگویم شرمنده آن ها هستم.
منبع: رکنا
الکی دوست دارید ظن خیانت و فحشا رواج بدید ؟