آفتابنیوز : علی رضایی فرح آبادی - با رشد شهرها، تفکرات و دیدگاههای انسانی نیز تغییر کرده است. در دنیا حوادث روزمره به صورت آثار نمایشی نوشته و اجرا شده، اما در کشور ما روند تولید آثار ادبی و نمایشی کمی متغیر است. ما اساسا با فرهنگ بومی، ملی و مذهبی خود در فرآیند تولید نمایش کمتر ارج مینهیم و بیشتر با بیتوجهی، سبب از دست رفتن و گاه دزدیدن آنها از سوی فرهنگها و کشورهای دیگر شدهایم. از جمله کتاب هزارو یکشب است. افسانهای بسیار قدیمی که در فرهنگ ایرانی بوده و هست که متاسفانه در طول ادوار مختلف تاریخی دچار غارت فرهنگی شده است. بسیاری از کشورها و فرهنگها با ترجمه این اثر فاخر ادبی تلاش کردهاند تا ریشه و اساس این اثر را از آن خود بدانند و حتی با گردهمایی و برگزاری همایشهایی به نوعی این اثر را ریشه در فرهنگ خود میدانند. حال آنکه کتاب ارزشمند «هزار افسان کجاست» اثر بهرام بیضایی ما را کمی بیشتر با شیوه یورش فرهنگی به این اثر بدیع ایرانی آشنا میکند. بیضایی مطرح میکند که استاد مارزُف افسانههای کشور خود را با داستانهای ایرانی به خصوص هزار و یکشب تطبیق میدهد.
برای نمونه واژه «خرافه» - برابر عربی افسان و افسانه - را با داستان خرافه نام جنّزده ای از قبیله «بنو عذره» درهم میکند که موفق میشود هیچ حرفی از ترجمه «هزار افسان» به عربی نزده باشد و در عوض ما را به این نتیجه برساند که «هزار افسان» یعنی «هزارتازی مرد خرافه نام» از بنو عذره که زمانی دچار جن زدگی شده بود. این که هزارویکشب در قرن پانزدهم میلادی تالیف شده و آن هم در قاهره، نفی تمام اسنادی است که از پیشینه این کتاب میشناسیم.» همچنین بیضایی در بخش دیگری از کتابش میگوید: «سده هفتم هـ .قرن ناپدیدشدن هزار افسان بود. آنهم به مفهوم اخلاقی آن زمان که داستان بر مبنای کنش یک زن پیش میرفت. به حکم خشکاندیشی زمانه، در کشاکش یورش خانمان سوز تاتار و مغول، سرانجام پس از چند سده تمرین، اهل حکمت و قلم، هزار افسان عرفانی ِخود را به شعر در نیمه قرن هفتم مجددا پدید آوردند.»
مجموعه افسانه «هزار و یکشب» تنها یکی از منابع غنی ادبی و نمایشی است که هنرمندان ایرانی میتوانند با استعانت از آن آثار بدیعی یار خلق کنند. آثار ادبی منظوم و منثور دیگری همچون شاهنامه، گلستان، بوستان، تاریخ بیهقی و... مملوء از آثار و قصص بدیع است.
اما جایگاه متون ایرانی کجاست؟ آیا متون غربی میتواند بیانگر دغدغههای مردم ایران باشد؟ آیا نیاز به مشابهسازی است؟ برای درک موقعیت آثار نمایشی بدون توجه به آثار بدیع داستانی و نمایشی کهن ایران پای صحبت برخی از بزرگان نشستیم. از جمله بهزاد فراهانی در مورد ضرورت اجرا و نوشتن متون ایرانی گفت: «با یک نگاه سرسری به درام نویسی جهان متوجه میشویم که هر کشوری روش خود را در نمایشنامهنویسی خلق کرده است. از نروژ، روسیه، انگلیس و.. همچنین با بررسی آثار نمایشنامه نویسان بزرگ دنیا از جمله چخوف، تنسی ویلیامز، یوجین اونیل و حتی کشورهای آفریقای جنوبی و... متوجه میشویم که نمایشنامهنویسان از بطن خاک، جغرافیا و ... آثار بزرگ جهانی خود را آفریدند و ماندگار شدند. ما به طورجدی با آثار این بزرگان برخورد میکنیم. اما کمتر با فرهنگ و آثار کشورمان آشنا هستیم.
بهتر است که پا فرا بگذاریم و با توجه به تکنیکهای خودمان از فرهنگ خودمان بگوییم. طبیعی است که برای نوشتن یک نمایشنامه در کاراکترها، جغرافیا، تاریخ، آداب و رسوم، سنت، مذهب و... را بشناسیم و بتوانیم با توجه به آنها نمایشنامه بنویسیم تا باعث رشد و بالندگی در این عرصه شویم. حال آنکه آثار برجسته هنری در فرهنگ ایرانی از جمله آثار بهرام بیضایی، علی حاتمی، ساعدی و... دورانهای مختلف و فضای حاکم را نشان میدهند. اما متاسفانه گاه به قدر نمایشنامههای غربی برایمان اهمیت ندارد. پدیدههایی که حوزه نمایشنامه نویسی ایرانی مورد تهاجم قرار میدهد بی نظمی، غیر تاریخی بودن، ممیزی و... اگر به این نکات توجه شود؛ میتوانیم روشی جدید در ایران خلق کنیم. در واقع با بسترهای مطرح شده حوزه نماشینامهنویسی به صورت بومی و ملی باید برخورد داشت.»
همچنین ایوب آقاخانی گفت: «نمایشنامهنویسی حلقه ضعیف در تئاتر کشورماست. لازمه تقویت این محور بدون شک تقویت حوزه فنی، تکنیکی است. نکته سادهای که گاه فراموش میشود، منظر درامنویسی ایران همچون جهان پلیفونیک نیست. بلکه تکصدایی بوده، در حالی که درامنویسی غرب یک پژواک جهانی پیداکرده است. فکر میکنم اصرار ورزیدن بر اجرای درامهای ایرانی بدون توجه به مقوله فراگیری و رقابت از درامهای فرهنگی برای رشد کافی نیست. چون این تنها به آمار بالاتر منتج نمیشود. ما به آمار و کیفیت بالاتر میرساند. نوع نوشتار تاریخی در واقع استفاده موضوعی از تاریخ است. همچنان تکنیک به عنوان حلقه مفقوده مورد بیمهری قرار میگیرد. » از سوی دیگر حسن باستانی کارگردان آثار نمایشهای سنتی آئینی معتقد بود که «همه میدانیم هر جامعهای یک فرهنگ و ادبیات مشخص به خود دارد و بخش اعظم آن به صورت ناشناخته مانده است. در هر برهه تاریخی به ادبیات نمایشی و فرهنگ خود رجوع میکند و آن را به عنوان طبقه قومی و ملی به مردم جهان معرفی میکند. فکر میکنم که روی آن مسئله در راستای معرفی فرهنگ، آئین ، تاریخ ادبیات، سنت به عهده قشر هنری است. همچنین وی افزود«ما در مورد گونه های مختلف نمایشی و گونه های روایتی، ادبیات داستانی و.. کم نداریم. البته ما تا پیش از دوران صفویه نیز تعزیه داشتیم. نمایش واره ها و بازی های محلی و منطقه ای از جمله یادگار زرایران، درخت آسوریک و... را داشتیم. این نمایشنامههای در متون پهلوی آمده و حاوی شاخصههای دراماتیک از جمله دیالوگ هستند و ادب پژوهان آن را شناخته و معرفی میکنند و نه اینکه با میرزا آقازاده کرمانی تئاترهای غرب را در ایران وارد شده باشد! البته شیوه صد در صدی وجود ندارد . گونهها و اجراهای مختلف برگرفته از سنتها، آئین ها ی خودمان است. ما را رو به جلو می برد. اگر قرار باشد چیزی را تکرار کنیم که ما صرفا یک هنرمند مقلد هستیم. بنابراین نیازمند فرصت، تحقیق،پژوهش و ... است. نوآوری و مدرنیته از دل سنت بوجود میآید. آنچه که از دل آئین، سنت و فرهنگ بوجود میآید؛ مدرنتیه نام میگیرد. آنچه که ما به عنوان فرهنگ داریم. غربیها هم دارند. اما وقتی ما به آثار غربی توجه میکنیم. فرهنگ بومی خود را کنار میگذاریم و به سراغ فرهنگ کشورهای دیگر میرویم و این بزرگترین لطمه به ادبیات نمایشی ایرانی است.
با توجه به نظریات صاحبنظران و کارگردانها، به نظر میرسد برای جلوگیری از آسیبهای جدی تر به بدنه ادبیات نمایشی ایرانی باید هم اکنون تلاش کرد تا در آینده افسوس بیتوجهی را نخوریم. زیرا اگر ما از پیشینه ادبی خود استفاده نکنیم بیگمان کشورهای دیگر دست روی آثار ادبی ایرانی گذاشتهاند و آنها را از آن خود میکنند!!!