آفتابنیوز : پدر رویا بابای مدرسه ای در تهران بود رویا از کودکی وقتی فهمید بین او و همکلاسی هایش در بالای شهر تفاوت زیادی وجود دارد شروع به دروغگویی کرد و چنان وانمود کرد که انگار خانواده اش پولدار هستند.
تا پایان دوران دبیرستان این دروغگویی ها خوب پیش رفت تا اینکه رویا روانه کار در یک شرکت شد و این بار برخلاف مدرسه که باید مانتوی مشابه دیگران می پوشید باید لباس های آنچنانی می خرید.
رویا باز دروغ هایش را ادامه داد اما این بار همکارانش از سر و وضع او می دانستند دروغ می گوید و شده بود نقل مجلس تمسخرهای آنان تا اینکه به حمید دل بست و آن دو با هم قرار ازدواج گذاشتند.
حمید دروغ های زیادی شنیده بود او برادر یکی از همکاران رویا بود که اتفاقی یکبار به شرکت رفته و با او بواسطه کاری آشنا شده بود.
حمید می خواست با رویا ازدواج کند اما تنها یک سوال از خواهرش کافی بود بداند هرچه شنیده دروغ است و خیلی سریع رویا را پس زد.
رویا باور نمی کرد حمید از خواهرش شنیده همه او را مسخره می کنند وقتی جسد رویا که با خوردن قرص خودکشی کرده بود پیدا شد کنار او دستنوشته ای بود که رویا برای بابای مدرسه نوشته بود و اینکه پدر من و ببخش !
رکنا