آفتابنیوز : با بهروز افخمی از فیلم های نساخته و جین فوندا رسیدیم به ناصر تقوایی و کیمیایی و سفارشی سازی و فیلم فرزند صبح. به سردار جنگل رسیدیم و کشف جدیدش در مستند سیاسی دوران پهلوی که می تواند نقش اول سری دوم کوچ جنگلی باشد. از حرف های او درباره نامه کیارستمی به احمدی نژاد تا اصرارش بر اینکه دوباره برگشته به همان عقاید دهه شصتی خود ، با همان شدت اولیه.
حرف هایش را در این بخش از گفت و گوی مجری پیشین هفت درباره سینمای ایران و ادبیات بخوانید و نقدهایش را بر لیبرالیسم فرهنگی بشنوید. البته این گفت و گو بخش دومی دارد که مروری است بر دوران حضورش در مجلس شورای اسلامی ، نقش دولت اصلاحات در تاریخ گذار دهه 70 و ماجرای یارانه های 50 هزار تومانی که او ایده اش را به کروبی داده بود. حرف هایش در ستایش ترامپ و حمله به هیلاری کلینتون و مکرون که در روزهای آینده منتشر خواهد شد.
از وقتی که از «هفت» رفتید گفتید که می خواهید فیلم بسازید و از آن زمان دو سال گذشته. قرار بود کمدی بسازید که نساختید. قرار بود احمد شاه مسعود را بسازید که آن را هم نساختید. گفتید قسمت دوم «سن پترزبورگ» را می سازم که آن را هم نساختید.
این را من نگفتم! الان 4 تا فیلمنامه دارم که خوشبختانه وقت کافی پیدا کرده ام برای اینکه آنها را بنویسم و فیلمنامه های نصفه ای که می توانم ظرف چند هفته تمامش کنم هم هست. یعنی مجموعه فیلمنامه هایی که کامل کرده ام و نیمه کاره رها کرده ام برای اینکه دیدم در اولویت نیست، فکر می کنم الان هفت تا باشد.
با اوج همکاری داشتید؟
دو تا فیلمنامه نوشتم و به اوج داده ام. درواقع الان 5 فیلمنامه آماده دارم که یکی از آنها «آذرباد» است که کامل نوشته شده و به اوج تحویل داده ام که فیلم جنگی کودک است. «خمسه خمسه» هم یک فیلم جنگی نوجوان است. «بارتلی محرک» که شبیه «گاوخونی» است و یک داستان کامل خوانده میشود. «پاریس محرمانه» هم کمدی است که خیلی هم بامزه از آب درآمده و ماجرای خاشقچی را هم در آن آورده ایم. اولین داستان از سلسله فیلمهایی که قرار است به صورت فیلم سینمایی سریالی درباره داستانهایی که بازپرس ناصر بیگدلی نوشته مثل جیمز باند را هم نوشته ام. بازپرس ویژه قتل که قاضی است و الان هم در کانادا زندگی می کند و سالهاست بازنشسته شده است.
پس 5 تا فیلمنامه آماده در سه ژانر کمدی و جنگی دارید.
بله، مثلا «احمد شاه مسعود» داستانی است که روی یک مقاله از خانم نسرین گراس و یک کتاب از یک نویسنده آمریکایی به نام باربارا بیک پایه گذاری شد. درواقع شروعش از روی این دوتا بود. کتابی به اسم «راه رفتن روی پرتگاه یا لبه» که متعلق به نویسنده ای ژورنالیست و فعال سیاسی آمریکایی به نام باربارا بیک است.
قبلا گفته بودید برایش یک گزینه هالیوودی نامی در نظر دارید!
اگر قرار است کسی نقش او را بازی کند، جین فوندا از همه بهتر است که سرش برای دردسر درد می کند. جین فوندا کسی است که در ویتنام شمالی با هوشمی عکس گرفت و صحبت کرد و کنسرت گذاشت.
شما بالاخره تصمیم دارید که اینها را بسازید یا قرار است کلی ایده نساخته بگذارید و بازنشسته شوید؟
حقیقت این است که از خیلی وقت پیش اینطوری شده ام که نسبت عمری که فرضا برایم باقی مانده باشد و تعداد فیلمنامه هایی که دارم بهم خورده است. یعنی اگر خیلی عمر کنم و 10 تا فیلم دیگر هم خودم بسازم، باز هم 70، 80 تا موضوع دیگر باقی میماند که باید به دیگران بدهم.
پس کار نصفه برای دیگران می گذارید که بسازند!
نه، آخر خراب می کنند و من از این هم پشیمان شدم. چون فیلمنامه ام را به کسانی دادم که خیلی خراب کردند. یکی از آنها همین «پایان خدمت» بود که به حمید زرگرنژاد دادم. حمید زرگرنژاد که «ماهورا» را ساخته است.
برسیم به صادق هدایت؟ الان می ترسیم سئوال بپرسیم خودمان را هم متهم کنید. در آن برنامه کاری کردید که خود صادق هدایت باید توضیح دهد و از خودش دفاع کند.
اولا که شما مثل اوباش و اراذل فضای مزاجی! نباشید که در بحثهایی که هیچ ورودی ندارند، (می خندد و تاکید دارد درستش فضای مزاجی است) حرف زیادی می زنند. وقتی من حرفی را می زنم قاعدتا کسانی که می خواهند اظهارنظر کنند باید بدانند کسی که گفته اسنادش را دارد. کسانی هم که اهل ادب هستند این مطلب را می دانند برای همین هم هیچکس که سرش به تنش بیارزد درباره این قضیه اظهارنظر نکرد. مهدی یزدانی خرم مطلب بامزه و شیرینی هم نوشت که از خواندش لذت بردم یعنی فکر کردم که خواسته مرا روانشناسی کند. ولی وارد این بحث نشد که این حرف اصلا درست است یا نیست. گذشته از این اصلا این یک بحث ادبی بود. یعنی 15 دقیقه در آن برنامه صحبت کردم که تنها سه دقیقه آن را روی فضای مجازی گذاشته اند و مشغول مزخرف گویی درباره اش شده اند که بالاخره تفریحشان است و برخی تفریحشان خیلی چیپ است یعنی همین که دو دقیقه از مطلبی که نمی دانند را بازنشر کنند و راجع به آن حرف زیادی بزنند. ماخذ این معلوم است و حتی اگر خود صادق هدایت تظاهر به این مطلب نکرده بود، من شاید اصلا سعی می کردم که اشاره ای هم بدان نکنم. ولی آقای انور خامه ای که همین 10 روز پیش از دنیا رفت در کتاب خودش گفته که صادق هدایت طی 4، 5 سال آخر عمرش اصرار به تظاهر داشت. کسان دیگری مثل دکتر فردید در مقاله ای که نوشته و همین الان در سایت «مد و مه» قابل جستجوست، گفته که تظاهر می کرد و این تظاهر برای ما عجیب بود. اینکه اصرار بود که مرا هم به آن وادی بکشاند، عجیب بود. تعبیر «وادی انحراف خودش» را دکتر فردید به کار برده است. ولی اصل مطلب این است که من اصلا در ادامه یک بحث ادبی درباره فرم داستانهای صادق هدایت و ارزش هنری آنها اشاره ای هم به این کردم که یک جور همجنسخواهی سرکوب شده و منفعل در داستانهایش احساس می شود که موجب بهوجود آوردن آن ساختار شده که ما می بینیم. حالا دیگر فکر می کنم عده ای که اگر از آنها بخواهیم اسم صادق هدایت را بنویسند باید کپی، پیست کنند وگرنه ممکن است غلط املایی داشته باشند، فکر کردند که با این قضیه تفریح کنند و وارد بحث شوند. بهقول معروف وقتی یک مهندس حرف می زند یک عمله نباید دخالت کند و حرف زیادی بزند. باید گوش کند و بگوید نمی فهمم که خب، در همین نفهمی بماند.
واکنش اصلی به شما این بود که چون حاکمیت هدایت را نمی پسندد پس روی نکات منفی او مانور دهید . چیزی شبیه گفته های معتضد مثلا.
وقتی داریم درباره ادبیات حرف می زنیم باید درباره ادبیات حرف بزنیم. صرفنظر از اینکه درباره حاکمیت یا سیاست معنایی پیدا می کند. درباره سینما که داریم حرف میزنیم باید درباره سینما حرف بزنیم. اگر این انبوه آدمهای شکم سیری که پای تلفن های موبایلشان زندگی می کنند، آدمهایی که هم پول دارند برای اینکه موبایل برایشان خریده باشند و هم وقت زیادی دارند برای اینکه در موبایل هایشان حرف زیادی بزنند، وارد بحثی می شوند که حتی ابتداییات و الفبایش را بلد نیستند، با این توضیح که از لحاظ سیاسی فلان معنا را دارد و به نفع یا ضرر حاکمیت تمام می شود، حرف زیادی اندر حرف زیادی است. یعنی درحالی که طرف صلاحیت ندارد وارد اصل مطلب شود، راجع به سیاست هم حرف زیادی می زند. چه معنی ای دارد که درباره یک بحث ادبی بگوییم چه تاثیر سیاسی می خواهد داشته باشد؟! می گویند طرف را به ده راه نمی دادند سراغ کدخدا را می گرفت.
قبلا آقای کیمیایی ماجرایی درباره روز تشییع جنازه فروغ تعریف کرد که خیلی ها تکذیب کردند. اصلا به کل ماجرا تشکیک وارد کردند. الان روایتتان آن شکلی نشود؟!
آخر اینها گفته شده و من از خودم درنیاوردم. من که در دوران صادق هدایت به دنیا نیامده بودم. به خاطر اینکه در اسناد موجود است. آدمی مثل فرزانه که هم شاگرد هدایت بوده و هم خیلی دوستش داشته، هم گفته. کتابهایشان هست. آیا هرکسی که کتابی نوشته باید زنده باشد و بگوید که چیزهایی که در کتاب نوشته درست است؟
اما صراحتی وجود ندارد.
صراحت وجود دارد، معلوم است که نخوانده اید. صفحات 67، 68 و 69 و 219 کتاب فرزانه را که بعدا مجبور شدم نگاه کنم تا ببینم آنچه از روی حافظه خودم گفته بودم درست بود یا نه را بخوانید که از جنبه های مختلف راجع به این وضعیت توضیح داده است. مقاله دکتر فردید درباره صادق هدایت را در سایت مد و مه پیدا کنید که از هدایت تعریف کرده و هدایت هم خیلی دکتر فردید را دوست داشته و با او دوست بوده. در هشتاد نامه ای که از پاریس به تهران برای آدمهای مختلف نوشته و فرستاده، بیشترین تعداد دفعاتی که اسم یک نفر در این نامه ها می آید، اسم دکتر فردید است. دکتر فردید هم خیلی با مهربانی راجع به این وضعیت که خودش از آن با عنوان انحراف یاد می کند، صحبت می کند. درواقع با کوشش در توضیح و توجیه صحبت می کند. ولی اسناد موجود است و کسی نمی تواند اسناد را منکر شود. یعنی اگر جای حرف زدن و انکارکردن داشت خیلی ها انکار کرده بودند. اما نکته دیگر این است که اصلا این بحث ادبی بوده و به آدمهایی که اصلا نمی دانند ادبیات چند تا نقطه دارد، چه مربوط است؟
اگر می دانستید مصاحبه تان تکه می شود و می چرخد و چنین بازتابی دارد باز هم آن جمله را می گفتید؟ یعنی قرار است که تقطیع شود.
بله چون من اصلا به این بازیها اهمیت نمی دهم. اصلا این فضای مزاجی همانطور که حدس زده می شد، ابتذال خودش را متحقق کرده و شکفتانده! یعنی 4، 5 سال پیش خیلی ها فکر می کردند که دنیا دارد عوض می شود چون هرکسی دیگر الان می تواند روزنامه خودش را داشته باشد ولی واضح بود که این یک دریا و اقیانوسی به عمق یک سانت است که دیر یا زود معلوم می شود مرداب است.
یعنی منجر به آگاهی نمی شود؟
درواقع به جایی می رسد که خود افراد از فضای پوچ و باتلاقی که در آن فرو می روند، حوصله شان سر می رود. چنانچه این اتفاق الان افتاده و همین هایی که پای موبایل می نشینند و این مزخرفات را می نویسند و راجع به حرف همدیگر اظهارنظر می کنند، آرام آرام هرچه بیشتر احساس افسردگی و پوچی می کنند درحالی که اصلا دلیلی ندارد که جواب دهید و حتی مطالبشان را بخوانید. من هیچکدام از این چیزهایی که راجع به صحبتم درباره هدایت در سایت ها یا فضاهای مزاجی نوشته اند را نخوانده ام. بعضی ها را برایم تعریف کردند.
البته در رسانه ها هم به آن پرداختند.
آنهایی که در رسانه ها بدان پرداختند را اشاره کردم. یعنی گفتم که مطلب یزدانی خرم را خوانده ام.
دهباشی هم مطلبی نوشته بود. خانم شیرمحمدی نوشتند که دموکراسی فضای بازی است که هرکس می تواند برداشت خودش را بگوید و جا برای نقد هست. اما خود ایشان خیلی به عنوان یک داستان نویس مته به خشخاش نگذاشته بود که موافق یا مخالف است.
به خاطر اینکه او می داند اصل مطلب کجاست. چون مطالبی که من خوانده ام و به آن اشاره کرده ام را مرجان بیشتر از من خوانده است. او بالاخره نویسنده است و سرگذشت نویسنده ها و زندگی نویسنده ها هم برایش جالب است و زیاد می خواند لذا می دانست که مطلب چیست. نمی خواهم وارد این بحث شوم که خبرنگاری که از مرجان سوال کرده از خودش یک چیزهایی اضافه کرده برای اینکه اصلا ارزش تکذیب هم ندارد. باید با کسانی که نمی شناسید، اصلا حرف نزنید. برای اینکه وقتی حرفی زدید و چیزی هم روی آن می گذارند تا حرف را وارونه نشان دهند و منتشر کنند، سبک می شوید اگر بگویید من چنین حرفی نزدم. درستش این است که دیگر با چنین آدمهایی اصلا صحبت نکنید و حتی جواب تلفنشان را هم ندهید.
یک هفته می خواستیم مزاحم شما شویم ولی نمی شد به خاطر اینکه درگیر یک کار تاریخ معاصر بودید که البته خبرش هم رسانه ای شد. شاید تجربه اجرای مناظره را نداشتید آن هم مناظره هایی که مربوط به قبل از مشروطه باشند که احتمالا دوباره چالش برانگیز است. یعنی اجرای بهروز افخمی درباره روایتش از رضاشاه...
اگر این فضای مزاجی را فضای قابل آدم حساب کنید یعنی حساب کنید که اینها داخل آدمند آنوقت می توان گفت که ممکن است چالش ایجاد شود. ولی فکر نمی کنم برای کسانی که بالاخره اهل فن هستند یعنی کسانی که اهل تاریخ اند این برنامه خیلی برنامه چالشی باشد. چون کسانی که در آن شرکت کردند، همگی حداقل استاد دانشگاه هستند یا در این زمینه خیلی متخصص هستند. خوانده ها و دانسته هایشان خیلی بیشتر از من است و برای من هم این جالب بود که اگر قرار بود کتاب دوم کوچک جنگلی را بسازم، یعنی درباره جمهوری شورایی گیلان که آن سی و چند سال پیش به دلیل تمام شدن پولمان نتوانستیم بسازیم، چه اطلاعات تازه ای می توانم بهدست بیاورم. وسعت اطلاعات برخی کسانی که در این برنامه شرکت کردند برای من حیرتانگیز بود. اصلا از تسلطی که آقای علی پورصفر به همه اسناد مربوط به آن دوران و پیش از آن دوران از مشروطه به بعد تا پایان حکومت رضاشاه و حتی بعدها تا حکومت مصدق داشت، ترسیدم. ذهن حاضری که گویی همه فایلها دم دستش است و هر لحظه که لازم باشد فایلی را بیرون می آورد و راجع به آن هم با تسلط و قطعیت با یک تحلیل درست اظهارنظر می کند.
ایشان گیلانی بودند.
بله از گیلک هایی است که باعث افتخار گیلک هاست. من در این برنامه ها ایشان را شناختم.
حتی توصیف کردید که شاید به یک کاراکتر سینمایی تبدیلش کنید.
اصلا من همینطور حیران اجرایش بودم. به عنوان سخنران و کسی که دارد مناظره می کند، ادب و خونسردی و احترامی که برای طرف مقابل قائل بود با اینکه به شدت با او (زیباکلام) مخالف بود، نشان از جنتلمن بودنش داشت.
آقای زیباکلام به عنوان مدافع پهلوی اول و ایشان مخالف.
بله.
آیا پژوهشگر و استاد دانشگاه هستند؟
نه فقط کتاب نوشته اند.
با چه مسیر فکریای؟
فکر می کنم مارکسیست کلاسیک است. البته خودش اصرار دارد که توده ای نیست ولی کاملا معلوم بود که با دیدگاه براساس چارچوب مارکسیستی تحلیل می کرد.
آیا به نظرتان یک چنین نگاه هایی را مدیوم سیما پخش می کند.
من فکر می کنم الان دیگر معلوم شده که صداوسیما خط قرمزی ندارد. حالا دیگر کم کم دیگران هستند که باید بترسند و متوجه شوند که ممکن است نتوانند از حرفهایی دفاع کنند وگرنه خود صداوسیما همه چیز را پخش می کند. حتی در برنامه های زنده هم دیده ایم که مهمانانی آمدند که قبلا به نظر می رسید اجازه نداریم نشانشان دهیم و نباید چهرهشان پخش شود که الان دیگر اینطور نیست. برنامه شوکران را که دیده اید؟
برنامه تاریخی علاقه شخصی خودتان است؟
وقتی به من پیشنهاد شد، بهخاطر اینکه درباره دوران رضاشاه -غیر از چهار سال اولش که به دلیل سریال کوچک جنگلی قبلا آن را خوانده بودم- علاقه داشتم که معلوماتم تکمیل شود. سه، چهار سالی که وزیر جنگ و صدراعظم یعنی نخست وزیر بود. از اسفند 1299 تا 1304 که تاجگذاری کرد. این دوره را قبلا خوانده بودم و فکر می کنم ماخذها و مدارک خوبی برای سریال کوچک جنگلی جمع آوری کرده بودم که البته کتاب دوم ساخته نشد. ولی بین 1304 تا 1320 زیاد نمی دانستم و خیلی دوست داشتم که هم معلومات خودم تکمیل شود و هم اینکه فکر کنم اگر قرار باشد کتاب دوم سریال کوچک جنگلی را بسازیم چه چیزهایی احتمالا از دست ما در رفته و بلد نیستیم.
این هم از آن پروژه های بلندمدت است.
همیشه بوده و سناریوی آن را هم ناصر تقوایی نوشته است. یعنی 500 صفحه سناریوست که خیلی حیف بود. مجموعه سناریوی کوچک جنگلی هزار صفحه بود که ما 500 صفحه اول را ساختیم.
آیا ممکن است باز هم پروژه بزرگ بسازید.
اگر عمری باشد، نمی دانم. الان تلویزیون دیگر آن تلویزیون سابق نیست. پولهایی که برای چنین برنامه هایی خرج می شد الان دیگر پیدا نمی شود.
شما سفارشی ساز بودید؟ مثلا پیشنهادی برای ساخت فیلم هایی مثل سلطان یا ضیافت که ارگان های خاص در دهه ۷۰ سفارش می دادند، به شما شده بود؟
همان موقع ها مرا یکبار برای ساختن فیلمی درمورد عملیات مرصاد دعوت کردند. با مرتضی اصفهانی که بعدا سر فیلم «روباه» با هم کار کردیم در هتل لاله ملاقات داشتم. به اتاقی رفتیم که تلویزیون داشتند و فیلم های مرصاد را به من نشان دادند. من آنقدر ناراحت شدم و حالم بد شد که گفتم اصلا چرا می خواهید این کار را کنید؟ این فیلم را نسازید. تصویری که به من نشان دادند یک تعداد بچه 15، 16 ساله با کلاه های فلزی در خط نشسته و رنگ به رو نداشتند و مثل گچ همه وحشت زده بودند. معلوم بود که زیر آتش شدید هستند. فکر می کردم که چرا هیچکدام از اینها ریش ندارند و یکباره فهمیدم که همه آنها زن هستند که در خط مرصاد آن طرف به طرز وحشت زده ای بودند.
آتش شدید خمپاره و صدای رگبار می آمد. فکر می کردم که این را هر طور نشان دهید به وحشتناک ترین شکل بیننده را منزجر می کند و در واقع ضد همه چیز است. یعنی آدم فکر می کند گور بابای آنها اصلا چرا این را به من نشان می دهید؟ مثل اینکه سر بریدن های داعش را بخواهیم نشان دهیم برای اینکه مردم را از داعش متنفر کنیم. اصلا خود نشان دادن شکستن یک خطوطی است. گفتم من فکر نمی کنم و اصلا مرصاد آنقدر پرخرج می شود که اصلا به لحاظ اجرایی هم قابل ساخت نیست. ولی سوال من این است که چرا می خواهید این کار را بکنید؟ بعدا با مرتضی اصفهانی رفیق شدیم و کارمان به رد و بدل کردن ویدئو رسید ولی هیچوقت به فیلمسازی نرسید.
آیا آن طرز فکر در آن موقع فیلم ساخت؟
من اصلا در جریانش نبودم. یکبار کیمیایی تعریف کرد که در جلسه ای با بیضایی بوده و در آسانسور نگاه های خیلی گویایی بینشان رد و بدل شده. من بعدا فهمیدم که افراد دیگری هم دعوت شده بودند و به آنها هم پیشنهاد شده بوده ولی به من پیشنهاد ساختن یک فیلم خیلی سیاسی- جنگی شده بود برای اینکه من «روز شیطان» را ساخته بودم و می دانستند که من خرده برده ندارم و به شدت اهل شنا کردن در اینجور فیلم سیاسی بهاصطلاح سفارشی هستم ولی احتمالا به کیمیایی و بیضایی چیزهای دیگری پیشنهاد کرده بودند که فکر می کردند با شخصیت آنها بیشتر جور در می آید و کمتر اینجور مستقیم است. البته اینکه آنها هم پذیرفته بودند و به هر حال مذاکره کرده بودند قابل سرزنش نیست. هر فیلمسازی باید از موقعیت هایی که پیشنهاد می شود حداقل وارسی کند تا ببیند در جهت اهداف خودش می تواند قرار بگیرد و دوست دارد این کار را بکند یا نه؟ بنابراین صرف مذاکره کردنش که عیب و ایرادی نداشته است. بیضایی که اصلا فیلمی با این سفارش نساخت.
یک مدت هم خودش را پنهان کرد و فاصله گرفت که کسی کاری با او نداشته باشد.
کیمیایی هم که فیلمهای «ضیافت» و «سلطان» را ساخت و به نظرم هر دو فیلمهای خوبی است. من فکر می کنم این دو جزو فیلمهای خوب کیمیایی در این سالهاست و با سلیقه او جور درمی آمد و می توان گفت که فیلم کیمیایی است.
درواقع در فیلم کیمیایی قهرمان هیچوقت از نیروهای امنیتی یا پلیس نبود آنطور که در «ضیافت» بود.
این که خودبهخود اشکالی ندارد. در فضایی که داستان ها و فیلمهایی که کیمیایی ساخته، بخش مرکزی طهران قدیم و بچه های طهران های قدیم که خیلی از آنها بعد از انقلاب داخل دستگاه امنیتی رفتند، آنجا شخصیت خودشان را داشتند و کیمیایی هم به خوبی نشان داده که آنها را خوب می شناخته. اما نمی دانم که چرا باید به دلایل سیاسی یک فیلم نقد شود؟ فیلم ساخته و اگر قرار باشد بین فیلم های بعد از انقلاب کیمیایی چند تا را انتخاب کنیم حتما در 5 تا فیلم اول او هست. هرچند ممکن است اختلاف سلیقه داشته باشند اما «دندان مار»، «ضیافت»، «سلطان» در آن 5 فیلم کیمیایی قرار می گیرند.
سال 75 قبل از جشنواره فجر با آقای ضرغامی که معاونت سینمایی بود، قرار بود مصاحبه ای داشته باشیم. از کسانی که در هتل نشسته بودند، آقای مرتضی شایسته هم بود. من هم منتظر بودم تا صحبت تمام شود و مصاحبه را شروع کنیم ایشان به فیلم کیمیایی اشاره می کرد که فیلم «سلطان» را دیده اند و می گفت که کیمیایی رفته و فیلم خودش را ساخته است. ظاهرا رابطی که اینها را بهم وصل کرده بود آقای ضرغامی بوده و می گفت درست است که ما گفتیم فیلم بساز اما اینها چیست که ساخته ای؟ حتی اشاره کرد که پشت موتور نشسته...
شایسته اینها را گفت؟
نه ضرغامی می گفت. حرف ضرغامی این بود که از این فرصت استفاده کرده و فیلم خودش را ساخته است. می خواهم در مورد سفارشی سازی از شما بپرسم. شما خیلی هم با اینکه سفارشی ساز خطاب شوید، مشکلی ندارید؟
من فیلم اولم را برای تلویزیون ساختم. سریال «کوچک جنگلی» را برای تلویزیون ساختم و در شرایطی هم ساختم که خودم ناصر تقوایی را برکنار کردم و جای او کارگردانی کردم. یعنی اگر قرار باشد سفارشی سازی مذموم باشم من بالاتر از آن انجام دادم.
میانه ناصر تقوایی با شما خوب است؟
بله، رفیقیم.
مشکلی ندارید؟
سلام علیک داریم و رفیق هستیم البته من سالهاست که ندیدمش ولی هروقت که دیدمش...
با داریوش ارجمند مشکل دارید؟
نه، با داریوش ارجمند هم رفیقیم ولی ارجمند همیشه روراست و آشکار از من گله و شکایت می کند برای اینکه نگذاشتم نقش کوچک جنگلی را بازی کند.آن نقش را خیلی دوست داشت. احتمالا اگر آن نقش را بازی میکرد الان بیشتر از مالک اشتر از آن نقش به عنوان شاه نقش خودش صحبت می کرد. آن نقش را خیلی دوست داشت ولی رفاقت ما به هر حال برقرار است. با ناصر تقوایی آنقدر رفاقت و نشست برخاست داشتیم که اسم فیلم «شوکران» را ناصر تقوایی انتخاب کرد. وقتی سناریو را در کارگاه فیلمنامهنویسی حوزه می خواندم، موقعی که گفتند اسمش چیست؟ گفتم من هنوز اسم مناسبی ندارم ولی برای ثبت در پرونده «زهر شیرین» بنویسید تا فایل شود. تقوایی هم گفت که زهر شیرین همان شوکران است و من تا آن موقع نمی دانستم که شوکران زهر شیرینی است. بعد دیدم که چقدر اسم خوبی است و این اسم را ناصر تقوایی انتخاب کرده. این ماجرا سالها بعد از زمانی بود که سریال کوچک جنگلی را از دستش درآوردم و ساختم.
چند بار دیگر هم از این کارها کرده اید؟!
نه اتفاقا برعکس شده که نصفه رها کرده باشم.
«تختی» چطور؟
اصلا راه دیگرش این بود که همه میراث حاتمی و هر دکور یا لباسی که فیلم گرفته، نابود شود و به آرشیو گمشده ها بپیوندد. حداقل این است که من تصاویری که حاتمی در تختی گرفته بود به بهانه اینکه دارند دوبله و آماده اش می کنند در فیلم نشان دادم. با وجودی که «تختی» اصلا فیلم دیگری است که ربطی به کار حاتمی ندارد، اما تصاویر حاتمی به عنوان یادگاری باقی مانده.
البته آن زمان انتقاد کردند ولی پاسخ این بود که اصلا نمی توان چنین کاری کرد.
اتفاقا انتقادی هم نکردند و خوششان آمده بود و می گفتند که ما فکر نمی کردیم اینطوری برخورد شود.
اگر قرار باشد برای خودتان یک کارآکتر بگذارید.
من برای خودم یک کاراکتر بگذارم؟ مگر من خودم را از بیرون می بینم؟ گفتم که قبلا دن کیشوت هستم. مسعود فراستی هم سانشو! کاریکاتورش هم که کشیده بودند!
الان شما 62 ساله اید. در 82 سالگی می ترسم مثل آقای ابراهیم گلستان که بسیار آدم باسوادی است فقط به همه انتقاد کنید.
من که دارم از ترامپ تعریف می کنم.
البته این مخالفت است و شما دارید به ما می گویید که همه شما که در مورد ترامپ فکر می کنید اشتباه فکر می کنید. ترامپ این است.
وقتی من واقعیت را می بینم، نگویم و همرنگ جماعت شوم؟ یک نامه ای از عباس کیارستمی به احمدی نژاد موجود است. خوانده اید؟ اصلا خبر نداشتید. وقتی به شما می گویم لیبرالیسم یعنی سانسور، خفقان، دروغ گفتن و چشم بند بستن برای مردم. بروید آن نامه را بخوانید عباس کیارستمی موقعی که این احساس را کرده که بی معرفتی است نسبت به احمدی نژاد سمپاتی اش را نشان ندهد، چطوری روشن نشان داده. چون عباس کیارستمی برخلاف تصویرهای مزخرفی که الان می کنند، همیشه چپ بوده. چندی پیش در روزنامه سازندگی خواندم که سینمای چپ را نادیده می گرفت ولی عباس کیارستمی همیشه چپ بوده. حتی چپی که یک جایی احساس کرده بود نامردی است اگر سکوت کنیم و بگذاریم احمدی نژاد همینطور زیر حمله باشد. نامه را بخوانید تا بدانید آدمی که کاملا ضدسیاست و گوشه گیر به حساب می آید، موقعی که فکر می کند وجدانا باید از این آدم حمایت کرد، می کند. کیارستمی در نامه به احمدی نژاد می گوید که تو موفق نمی شوی و نمی توانی کاری که می خواهی را بکنی. بخوانید و ببینید ما چطور در دنیایی زندگی می کنیم که عباس کیارستمی که فیلمساز خودمان است، در فضایی که مثلا فضای مطبوعاتی آزاد است شما که حرفه ای این کار هستید هنوز نمی دانید چنین نامه ای وجود دارد.
این نامه در فضای مجازی وجود دارد.
عبارت عباس کیارستمی احمدی نژاد را جستجو کنید، نامه درمی آید.
اینکه ندیده ام واقعا تعجب می کنم.
برای اینکه سانسور می کنند.
آقای افخمی عزیز! از همه همین الان انتقاد می کنید.
تو می خواهی نتایج ژورنالیستی خودت را بگیری.
البته کاراکترهای این شکلی زیاد داریم. مرحوم حجازی در میان فوتبالی ها اینطوری بود. محمد مایلی کهن هم این شکلی است.
می خواهید مرا یک طوری طبقه بندی کنید. اصلا من می خواهم ببینم چه اصراری دارید. مثل اینکه می گفتم طرفداران نظریه مولف پدرشان محضردار بوده، شما هم لابد پدرانتان فایل بندی بلد بودند و خیلی طبقه بندی می کردند. اگر توانستید مرا طبقه بندی کنید و من اعتراضی ندارم ولی خود من که نباید زیاد علاقه ای به این قضیه داشته باشم.
شما ژست منتقد بودن را دوست دارید. یعنی پوزیشنی که می تواند از همه انتقاد کند و راحت هم انتقاد می کند. می دانید که منتقد بودن یکی از ساده ترین کارهای دنیاست.
نمی دانم! من کاری که دوست دارم فیلمسازی است و بیشتر از آن کاری که دوست دارم فیلم دیدن است و وقتی آدم فیلم می سازد دیگر نمی تواند انجامش دهد و خیلی چیز عجیبی است. بعد از ده، پانزده سال که فیلمسازی را شروع کردم متوجه شدم دیگر از فیلم ها آنقدر که لذت می بردم، نمی برم. یعنی به نظر می آید که موقع دیدن فیلم دارم فکر می کنم که این صحنه چه خوب یا چه بد درآمده. آن مستی که موقع دیدن فیلم پیدا می کردم را پیدا نمی کنم. غیر از این همه چیزهای دیگر فرعی است. یعنی مثلا ورود در سیاست به معنای کم و بیش جدی برای من همیشه فرعی بوده و همیشه فکر کرده ام که داستان خوب تعریف می کنم و دوست دارم برای این ملت داستان هایی را تعریف کنم که سر حال بیایند و کیف کنند. حالا لزوما همه داستان ها را خودم ننوشتم ولی داستان هایی که از دیگران هم می خوانم خوب تعریف می کنم. حتی اگر همینطوری هم تعریف کنم، خوب تعریف می کنم. چه وقتی که فیلم می سازم چه وقتی که سر میز شام تعریف کنم. اصلی ترین چیزی هم که دوست دارم انجام دهم همین است. این که برای ملت داستان تعریف کنم و فکر می کنم داستان خیلی مهم است. همانطورکه گفتم همه عالم ماده خام است برای اینکه داستان دربیاید. برای اینکه کتابی بهوجود بیاید. برعکس نیست یعنی اینطوری نیست که کتابها قرار است دنیا را تغییر دهند بلکه دنیا برای اینکه کتابها بهوجود بیایند، بهوجود آمده است. دنیا مقدمه بهوجود آمدن کتابها و یک عالم خیال است.
خبرآنلاین