آفتابنیوز : زن 47 ساله گفت: بعد از گرفتن دیپلم دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم و به همین خاطر وارد دانشگاه شدم.
این درحالی بود که همه خواهران و برادرانم ازدواج می کردند و من خواستگار مناسبی نداشتم. بعد از آن که تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی به پایان رساندم نزد پدر و مادرم ماندم و به امور خانه داری پرداختم تا این که پنج سال قبل پدرم از دنیا رفت و من در کنار مادر و برادر بزرگ ترم که هنوز به خاطر اعتیاد شدیدش به مواد مخدر ازدواج نکرده بود به زندگی ادامه می دادم اگرچه برادرم به خاطر مصرف مواد مخدر روان گردان رفتارهای نامعقولی داشت اما به خاطر مادرم کمی مراعات حال مرا می کرد ، سال گذشته وقتی مادرم را از دست دادم دیگر رفتارهای برادرم به مرز خطرناکی رسید انگار به سیم آخر زده بود به طوری که وقتی دچار توهم می شد وحشت زده از او می گریختم.
به همین دلیل مشکلم را با خواهران و برادرانم در میان گذاشتم ولی آن ها می گفتند چاره ای جز مدارا با او نداری! در حالی که وارد 47 سالگی شده بودم روزی خواهرزاده ام با من تماس گرفت و گفت: خواستگار خوبی برایت پیدا کرده ام، اگر می خواهی از دست دایی راحت شوی باید به آن چه می گوییم عمل کنی!
خلاصه برای اولین بار قرار ملاقات من و «هدایت» در منزل خواهر بزرگم گذاشته شد اگرچه کاملا مشخص بود که تفاوت سنی من و هدایت خیلی زیاد است اما برادر و خواهرم مرا دختری 37 ساله و ثروتمند معرفی کرده بودند در حالی که هدایت فقط 31 سال داشت من هم چاره ای نداشتم جز آن که به خواستگارم دروغ بگویم و این دروغ ها هر روز برای پوشش دروغی دیگر افزایش می یافت تا این که بالاخره پای سفره عقد نشستیم اما در مدت کوتاهی بعد از ازدواج تازه فهمیدم که هدایت نیز به مواد مخدر روان گردان اعتیاد دارد وقتی به او اعتراض کردم مرا کتک مفصلی زد و گفت: «خفه شو!» به تو ارتباطی ندارد از این پس باید هزینه های اعتیادم را پرداخت کنی فکر کردی چرا با تو ازدواج کردم؟ چون خواهر زاده ات گفته بود تو می توانی از نظر مالی مرا حمایت کنی! برادرت نیز قول یافتن شغلی را به من داده بود و ...
وقتی موضوع را با خواهر و برادرم در میان گذاشتم آن ها گفتند چاره ای نداشتیم! تو هم باید با او بسازی. بعد از این ماجرا نیز در حالی ارتباط خواهران و برادرانم با من قطع شد که با ارث ناچیزی که از فروختن خانه پدری سهم من شد جهیزیه ای تهیه کردم و با وام ازدواج منزلی در حاشیه شهر اجاره کردیم از سوی دیگر همسرم مدام مرا سرزنش می کند که چرا برادرانم به وعده های شان عمل نمی کنند به همین خاطر همواره مرا کتک می زند بنابر سنت دیرینه در آغاز سال نو به منزل مادرشوهرم رفتیم ولی او برخورد بدی با من داشت که همین موضوع باز هم به درگیری و کتک کاری انجامید. با وجود این من هم از دروغ هایی که برای سرگرفتن این ازدواج گفته ام، عذاب وجدان دارم و از آینده ام می ترسم...
شایان ذکر است به دستور سروان ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) پر ونده این تازه عروس در دایره مددکاری کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
خبر آنلاین