متهم که مردی ۷۸ ساله است وقتی در جایگاه قرار گرفت، گفت: همه زندگیاش را برای پسرخواندهاش داد، اما از آنجایی که پسرخواندهاش به شدت اعتیاد داشت، دیگر نتوانسته شرایط را تحمل کند و دست به قتل زد.
در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که صبح دیروز برگزار شد، کیفرخواست علیه متهم خوانده شد و نماینده دادستان گفت: ۱۱ مرداد دو سال قبل دو سر سوخته در منطقه یوسفآباد کشف و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. ساعاتی بعد خبر رسید نیمتنه و یک پا نیز در قسمتهای دیگری از تهران پیدا شده است. با بررسیهای علمی و تحقیقات جنایی که انجام شد، مأموران موفق شدند هویت دو مقتول که یکی زن و دیگری مرد بود را شناسایی کنند و مشخص شد اجساد متعلق به جوانی به نام احسان و همسرش زیبا ست. در ادامه پلیس متوجه شد عامل این قتلهای فجیع پدرخوانده احسان است. مرد ۷۸ ساله بازداشت شد و به قتل پسرخوانده و عروسش اعتراف کرد.
نماینده دادستان گفت: با توجه به اینکه پدرخوانده مقتول به قتلها اعتراف کرده و اعترافات نیز مقرون به واقع است و سایر مدارک موجود در پرونده، خواستار صدور حکم قانونی هستم. ضمن اینکه تأکید میشود اولیای دم احسان که خواهران و برادران او هستند از قصاص گذشت کرده و خواستار دیه شدهاند.
در ادامه پدر زیبا در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من قصد داشتم درخواست قصاص کنم، اما بچههایم قبول نکردند و گفتند قصاص کمکی به تو نمیکند. برای اینکه بچههایم را راضی کنم سه میلیارد تومان پول میخواهم و رضایت میدهم. در ادامه برادران و خواهران احسان در جایگاه قرار گرفتند و آنها هم گفتند: ما قصد مصالحه داریم. در دادسرا به ما نگفتند که میتوانیم مصالحه کنیم، اما حالا که دادگاه توضیح داد تصمیم به مصالحه داریم و منظورمان از درخواست دیه همان مصالحه است.
وقتی نوبت به متهم رسید، او اتهام دو فقره قتل و جنایت بر میت را قبول کرد و گفت: من چهار لیسانس دارم. سرهنگ ساواک بودم و مدتی بعد هم رئیس کشتیرانی خلیج فارس شدم و مدتی هم افسر ضدجاسوسی ایران در لندن بودم. بعد از انقلاب هم تورلیدر شدم. سالها بود که با همسر و پسرم زندگی میکردم. من ۳۸ سال و چهار ماه و ۱۸ روز از احسان مراقبت کردم؛ او را دوست داشتم. جگرگوشهام بود و زندگی با او برایم شیرین بود، اما اعتیاد او و همسرش کار را به جایی رساند که دیگر حتی دوست نداشتم زندگی کنم.
متهم گفت: پدر و مادر احسان فاصله سنی بسیار زیادی داشتند. وقتی احسان به دنیا آمد مادرش ۴۲ ساله بود و پدرش ۲۵ ساله. وقتی بچه به دنیا آمد من جای پدرش در بیمارستان امضا کردم و بعد هم پدرش را به محضر بردم و او همه اختیارات بچه را به من داد و رفت. بچه را من و همسرم که بچه نداشتیم، بزرگ کردیم. من همه کار برای احسان کردم. او را به خارج از کشور بردم تا درس بخواند و رشد کند. پول و امکانات و همه علاقه و مهرم را به او دادم. اما از وقتی با زیبا آشنا شد، همه چیز عوض شد. به مواد اعتیاد پیدا کرد. آنها با هم مواد میفروختند و میکشیدند. آنقدر مواد میکشید که دیگر هیچ دارویی یر او اثر نمیگذاشت. چند بار برای ترکدادن او اقدام کردم، اما ارادهای برای این کار نداشت. دو بار او را به بهترین بیمارستانهای تهران بردم. مریض شده بود؛ دکترها گفتند مشکلش فقط اعتیاد است و بدنش دیگر جواب نمیدهد و باید ترک کند، اما قبول نمیکرد. پرخاشگر شده بود. زیبا را به شدت کتک میزد و خشونت عجیبی داشت؛ حتی یک بار من را چنان کتک زد که زبانم پاره شد. از من پول میخواست و وقتی میگفتم از زنت چه میخواهی که کتکش میزنی میگفت: به من دروغ گفته است. زیبا ۱۳ سال عروس من بود و هر روز زندگیام را سیاهتر از روز قبل کرد. او زمانی که با پسر من آشنا شد، از خانه پدریاش فرار کرده بود. میگفت: پدرش او و خواهرانش را ترک و با زنی ازدواج کرده است. زیبا پسرم را معتاد کرد. دو سال طول کشید تا پدرش را پیدا کنم و رضایت ازدواج از او بگیرم. یعنی در مجموع زیبا ۱۵ سال با ما زندگی کرد و در همه این سالها هرچه داشتم فروختند. به احسان میگفتم به هرحال من میمیرم و همه این اموال مال توست چرا خرابش میکنی، اما توجهی نمیکرد.
او درباره روز حادثه گفت: طاقتم طاق شده بود. توان نداشتم. احسان فحش میداد و خشونت میکرد. سلاح را برداشتم و در واحدش را زدم. در را باز کرد شوکه شده بود؛ به صورتش شلیک کردم. بعد زیبا آمد او را هم زدم و بعد هم تیر خلاص به آنها زدم و اجساد را مثله کردم که از خانه خارج کنم.
متهم ادامه داد: من به پایان این زندگی رسیدهام پولی که اولیای دم میخواهند را هم نمیتوانم تأمین کنم و ترجیح میدهم آنها مرا قصاص کنند، اما قبلش درخواست دارم دانشجوها و جوانها را بیاورید، چند روانشناس بیاورید تا من و این زندگیای که داشتم را تحلیل کنند تا مشخص شود چرا فردی مثل احسان و من این زندگی را داریم و این تجربهای برای همه شود.
متهم یک بار آخرین دفاعیاتش را بیان کرد و گفت: از کاری که کرده خوشحال نیست، اما این تنها راه باقیمانده برای او بود.
با پایان جلسه دادگاه قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.