برای حرف دل گاهی تردید میکنیم. مینویسیم تا حال و هوایمان دگرگون شود. در یک لحظه رونقی از حس و حال، ما را به ضیافت شعر دعوت می کند. حسی که تو را به آغوش دنیای پرتلاطم ذهن میکشاند تا دمی "با خود به سر بردن" را به آرامشی ناب فراخواند. زیباترین وجه این حس و حال تنها در دوران کودکی رخ میدهد. اندیشه معصومانه کودکی است که اسرار ناگفتهها را با زبان شعر میسراید. در بازی با کلمات، مست میشود تا در شعر سرودن، دلبستگی به واژهها چیده شود.
متن ذیل، دلنوشته دیگری از بهجت مهدوی است که آفتاب نیوز منتشر میکند.
**************************************************************************
طوفان چنین میکند با نگاه من
ای طوفان ...
بیموقع آمدی
آتش زدی و بلا آوردی
چشمها بینور شد و
غبار گرفته نگاهم را
ای دنیا ببین...
چه بیوفا طوفان بپا میکنی
اینجا گلها همه پر پر میشوند
وقتی تو خشمت فزون میشود
مسافرم و در این جاده واماندهام
لب تشنه و
در هوس بوسهی آب ماندهام
از دور کعبه پیداست
اما ...
اسیر میخانه هستم و
عشق را گم کردهام
آیا ...
کسی قلب مرا به یغما برده است
که طوفان چنین میکند با نگاه من
جاده طولانی ست و
در نشانها
بی نشان شدهام
شاید ...
خدا دارد
عشق را ...
در من امتحان می کند