حسن فتاحی. عضو هیئتتحریریه فصلنامه نقد کتاب علوم محض و کاربردی_روزنامه شرق نوشت: آلبرت اینشتین دانشمندی شناختهشده است. بسیار بعید است روی کره زمین کسی را یافت که نام او را نشنیده یا فرمول معروف او را ندیده باشد. شاید هیچ دانشمندی بهاندازه او ستایش نشده باشد، اما فقط تعداد بسیار کمی از زندگی اینشتین، بهویژه دوران جوانی او اطلاع دارند. اینشتین دانشمند بزرگی بود و نامش تا ابد در تاریخ علم جهان خواهد درخشید؛ همانطور که پروفسور جان اسکیلز ایوری از او بهعنوان مردی نام برده که جهان به شنیدن صدای او نیازمند است.
با اینحال، او نیز همچون دیگران زندگی پرفرازونشیبی داشت که یکی از مهمترین مقاطع آن زندگی او و همسر اولش است. اینشتین و همسر اولش روند زندگی را با برچسب «عشاق جوان» شروع کردند و بیش از 10 سال بعد با داشتن دو فرزند رسمی و یک فرزند غیررسمی به پایان بردند. این ازدواج نافرجام، گوشههای ناگفتهای از تاریخ علم را در دل خود دارد.
همسر اول اینشتین پشت پرده پنج مقالهای قرار دارد که هم جهان اینشتین و هم جهان فیزیک را متحول کرد. مبنا و اساس نوشته زیر پیوست کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد» است که نگارنده مقاله حاضر اقبال ترجمه آن را داشته است. پولين گنيو، فیزیکدان ذرات بنیادی سرن و نویسنده کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد»، بانویی فیزیکدان است که در پیوست کتابش بار دیگر صفحاتی از تاریخ علم را که با اینشتین گره خورده است، باز کرده و با رویکردی انتقادی و تحلیلی نقش فراموششده همسر اول اینشتین را به تصویر کشیده است. این مقاله دربردارنده همه مطالب پیوست کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد» است، همراه با مطالبی که به آن افزودهام.
آلبرت اینشتین دانشمندی شناختهشده است. بسیار بعید است روی کره زمین کسی را یافت که نام او را نشنیده یا فرمول معروف او را ندیده باشد. شاید هیچ دانشمندی بهاندازه او ستایش نشده باشد، اما فقط تعداد بسیار کمی از زندگی اینشتین، بهویژه دوران جوانی او اطلاع دارند.
اینشتین دانشمند بزرگی بود و نامش تا ابد در تاریخ علم جهان خواهد درخشید؛ همانطور که پروفسور جان اسکیلز ایوری از او بهعنوان مردی نام برده که جهان به شنیدن صدای او نیازمند است. با اینحال، او نیز همچون دیگران زندگی پرفرازونشیبی داشت که یکی از مهمترین مقاطع آن زندگی او و همسر اولش است. اینشتین و همسر اولش روند زندگی را با برچسب «عشاق جوان» شروع کردند و بیش از 10 سال بعد با داشتن دو فرزند رسمی و یک فرزند غیررسمی به پایان بردند.
این ازدواج نافرجام، گوشههای ناگفتهای از تاریخ علم را در دل خود دارد. همسر اول اینشتین پشت پرده پنج مقالهای قرار دارد که هم جهان اینشتین و هم جهان فیزیک را متحول کرد. مبنا و اساس نوشته زیر پیوست کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد» است که نگارنده مقاله حاضر اقبال ترجمه آن را داشته است.
پولين گنيو، فیزیکدان ذرات بنیادی سرن و نویسنده کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد»، بانویی فیزیکدان است که در پیوست کتابش بار دیگر صفحاتی از تاریخ علم را که با اینشتین گره خورده است، باز کرده و با رویکردی انتقادی و تحلیلی نقش فراموششده همسر اول اینشتین را به تصویر کشیده است.
این مقاله دربردارنده همه مطالب پیوست کتاب «چه کسی به فیزیک ذرات بنیادی میاندیشد» است، همراه با مطالبی که به آن افزودهام.
در سال ۱۹۹۹، مجله تایم، آلبرت اینشتین را «شخصیت قرن» نامید. دستاوردهای علمی اینشتین بهویژه در سال ۱۹۰۵ و سال ۱۹۱۶ سؤالات زیادی را برانگیخت. آلبرت اینشتین در سال ۱۹۰۵ درحالیکه هیچ شغل دانشگاهی نداشت و صرفا کارمند رده سوم اداره ثبت اختراعات سوئیس بود، پنج مقاله مهم نوشت که به سال معجزه معروف بود. دانشمندان برای دهها سال شگفتزده بودند که چطور شخصی بهتنهایی میتواند مقالات زیادی را بهعنوان تنها نویسنده آنها چاپ کند. به موازات دستاوردهای علمی؛ اما ناشناختهترین بخش زندگی اینشتین برای اکثر دانشمندان و زندگینامهنویسان، همسر اول وی، ریاضیدان و فیزیکدان، میلوا ماریچ است که مدرک بزرگی درباره سهم وی در کارهای شوهرش محسوب میشود. این همکاری چه نقشی را در دستاوردهای اینشتین بازی کرده است؟
بهطور خاص، این پرسش حائز اهمیت است و ضرورت تلاشهای مشترک در جامعه امروزی را عنوان میکند. درباره آلبرت اینشتین، فقدان شواهد انکارناپذیر و حضورنداشتن همه افرادی که بهطور مستقیم در آن دخیل بودند، نتیجهگیری قطعی را با مشکل مواجه میکند. بههرحال، امروزه هنوز هم چندین مدرک و شاهد، وجود دارد. آنها به ما اجازه میدهند تصویری از سهم میلوا ماریچ به دست آوریم، هرچند عقاید و دیدگاهها کماکان در اینباره متفاوت است.
همانطور که خواهیم دید، سرنوشت غمانگیز او نهتنها با کارهای مورد سرزنش شوهرش، بلکه با روزهای بدی که داشت، تعیین شد. هدف این نوشته بدنامکردن مرد مشهور و نامور جهان فیزیک نیست، بلکه بیشتر مورد آزمایش قراردادن مشارکتهای احتمالی همسر وی از طریق تجزیه و تحلیل مدارک موجود و در نظرگرفتن آنها در بستر جامعه آن زمان است. تا همین اواخر، مورخان فقط به بخشی از مدارک شخصی اینشتین دسترسی داشتند؛ مدارکی که سالهای ۱۸۷۹ تا ۱۹۲۱ را دربرمیگیرند اما در سال ۲۰۰۶ بایگانی دانشگاه عبری اورشلیم که شامل مدارک شخصی اینشتین از سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۵ است، درحالیکه برای مدت مدیدی از دسترس دور بود، به روی محققان گشوده شد.
این امکان رادمیلا میلنتیویچ، استاد تاریخ در دانشگاه سیتیکالجِ نیویورک را قادر کرد تصویر کاملی از میلوا ماریچ ترسیم کند1 و نقاط خاکستری زیادی از نقش وی را، هم در زندگی عاطفی و هم زندگی علمی آلبرت اینشتین پر کند. پیشتر کتابهای کمی به میلوا ماریچ اختصاص داده شده بود. برای مثال، اولین زندگینامه2 از سوی دسانکا بوهوویچ-گوریک در سال ۱۹۶۶ منتشر شد. این کتاب در سال ۱۹۹۹ بازویرایش و نامههای عاشقانه آلبرت و میلوا که در پایان دهه ۱۹۸۰ رونمایی شده بود، در آن گنجانده شد.
کتاب گوریک بیشتر بر مبنای شهادت افرادی بود که میلوا ماریچ را میشناختند. میلنتیویچ به همه مدارک شخصی آلبرت اینشتین و میلوا ماریچ دسترسی داشت و کتاب کاملتری را ارائه داد. او همچنین از شهادت افرادی که میلوا ماریچ را میشناختند، بهره برد. افرادی همچون دُرد کرتسیچ، استاد دانشگاه لوبلانا نيز کتاب فوقالعادهای بر اساس مصاحبههای زیادی که با خویشاوندان و دوستان میلوا در دهها سال انجام داده بودند، نوشتند.3
حقایق و شهادتها
کتاب رادمیلا میلنتیویچ زندگی آلبرت و میلوا را با یکدیگر دنبال میکند؛ از قرار ملاقات آنها تا زمان مرگ میلوا در سال ۱۹۴۸. میلوا ماریچ که اصالتا اهل صربستان بود و 21ساله، در سال ۱۸۹۶ آلبرت را در مدرسه پلیتکنیک زوریخ (ETH)، جایی که هر دو در آنجا فیزیک میخواندند، ملاقات کرد.
آلبرت اینشتین آلمانی و سه سال جوانتر از میلوا بود. در سال ۱۸۹۹ رابطه احساسی عمیقی میان آنها شروع شد. آنها همهچیز را با هم شریک شدند: عشق، مطالعات، تحقیقات و موسیقی. کمی بعد از ملاقات شروع به همکاری کردند؛ همانگونه که مدارک شخصی و شهادتهای زیادی دال بر این موضوع وجود دارد. موزه آلبرت اینشتین در برنِ سوئیس از یادداشتهای آلبرت نگهداری میکند.
کل قسمتها با دست میلوا نوشته شده است. بخشی از نامهنگاری آنها از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۳ هنوز وجود دارد. میلوا 43 نامه را که آلبرت براي او فرستاده بود، نگه داشته بود. اگرچه متأسفانه بیشتر نامههای او یا گم شده و یا از بین رفتهاند. فقط 10 نامه بر جای مانده است.
از آغاز رابطه آنها، آلبرت بهطور مرتب در نامههای خود به لذتی که هنگام کار با میلوا میبرد، اشاره میکرد. میلوا مطالعه آلبرت را هدایت کرد، به زندگی او نظم داد و به او کمک کرد تا رفتارهای غیرمتعارف خود را بهبود ببخشد. میلنتیویچ تأکید دارد چطور نامههای اینشتین هوشمندانه دارای واژههایی همچون «مطالعات جدید ما»، «تحقیق ما»، «نگرشهای ما»، «نظریه ما»، «مقاله ما» و «کار ما روی حرکت نسبی» بود.4 میلوا و آلبرت با یکدیگر درس میخواندند و در درسهای دانشگاه نمرههای یکسانی کسب میکردند، اما در سال ۱۹۰۰، میلوا در امتحان شفاهیِ نهایی که به دریافت مدرک منجر میشد، رد شد. آیا این مردودی به دلیل صلاحیتنداشتن بود یا نشانهای از رفتارهای حاکم بر زنان در آن زمان بوده است؟ سوئیس در آن زمان یکی از معدود کشورهایی بود که در آن زنان در دانشگاهها پذیرفته میشدند.
اینشتین در امتحان قبول شد، اما برخلاف سه همکلاسی دیگرش، بعد از تحصیلاتش آنطور که انتظار داشت، نتوانست شغل دانشگاهی پیدا کند. طی دو سالِ بعد، بدون هیچ منبعی [مالی] او بهطور متناوب نزد خانوادهاش میرفت درحالیکه میلوا در زوریخ بود. آلبرت اینشتین در یافتن شغلی دانشگاهی و درخور ناکام بود و در نامههای عاشقانهای که میان او و میلوا ردوبدل شده است، این زوج عاشق از اینکه آلبرت نتوانسته شغلی قابل قبول دستوپا کند، شگفتزده بودند.
آلبرت اینشتین با یکی از استادانش در پلیتکنیک زوریخ به نام هاینریش وبر رابطه بدی داشت و حتی او را بهجای اینکه استاد وبر خطاب کند، آقای وبر صدا میزد. میلوا و اینشتین طبق آنچه در نامهنگاریهایشان نوشتهاند، وبر را مسئول و توطئهگری نام بردهاند که باعث شده است اینشتین نتواند شغلی دلخواه در فضای دانشگاهی پیدا کند. آنها در نامهای که به دوستشان هلنا ساویچ در تاریخ بیستم دسامبر ۱۹۰۰ برابر با پنجشنبه بیستونهم آذر ۱۲۷۹ ه.ش. فرستادند، میلوا ماریچ به همکاری خودشان اشاره کرده و در مقاله علمی درباره «نظریه مایعات» که در مارس ۱۹۰۱ منتشر شد، گفته بود: «ما همچنین رونوشتی از آن را به بولتزمان فرستادیم و دوست داریم بدانیم که او در مورد آن چه فکری دارد. امیدوارم پاسخ آن را برای ما بنویسد».5
اگرچه این اظهارنظر حاکی از این است که او در کار و نگارش مقاله مشارکت داشته، اما [مقاله] فقط به نام آلبرت اینشتین چاپ شد. میلنتیویچ نوشته است: «میتوان چنین نتیجه گرفت با وجود این واقعیت که مقاله حاضر محصول همکاری میلوا و آلبرت است؛ اما آنها تصمیم گرفتند فقط به نام آلبرت چاپ شود. چرا؟ [چون] آلبرت بیکار بود. شخصیت او و رفتارش در مدرسه پلیتکنیک بهطور جدی مانع شانس او برای کسب شغل بود. تنها راه برای غلبه بر این نقطهضعف آلبرت این بود که نشان دهد او دانشمندی محترم است و شهرت او را در جامعه دانشگاهی تثبیت کند. برای این کار او به کمک میلوا نیاز داشت».6 اینشتین خودش مدارکی را دال بر همکاری و مشارکت میلوا در نظریه نسبیت [خاص] در نامهای در تاریخ بیستوهفتم مارس ۱۹۰۱ برابر با چهارشنبه هفتم فروردین ۱۲۸۰ ه.ش. عنوان کرده است. اینشتین در آن نامه خطاب به میلوا نوشته بود: «من چقدر احساس غرور و شادمانی خواهم داشت آن هنگام که هر دوی ما با هم تحقیقاتمان را در زمینه حرکت نسبی پیروزمندانه به سرانجام برسانیم!».7
این حرف که با دستخط خود اینشتین نوشته شده، تأیید مستقیمی بر کار هر دوی آنها روی نظریه نسبیت است. در ماه می ۱۹۰۱ سرنوشت میلوا بهطور ناگهانی دگرگون شد. او در فرار عاشقانهای که با آلبرت به دریاچه کومو داشت، باردار شد. بارداری ماریچ از اینشتین آنهم پیش از آنکه به طور رسمی ازدواج کنند، برایش دردسرهایی در پی داشت.
او تصمیم داشت دوباره امتحان دهد و مدرک دکترای فیزیک بگیرد، اما بارداری ناخواسته همه سرمایهگذاریهای علمی و احساسی و مادی او را تهدید میکرد. پایاندادن به بارداری به نظر کار سادهای مینمود. زوریخ در آن روزها به مرکز کنترل بارداری اروپا تبدیل شده بود؛ میلوا زیر بار سقطجنین نرفت و تمایل داشت به بارداری ادامه دهد.
او دوست داشت از اینشتین صاحب فرزند شود، هرچند آلبرت هنوز مطمئن نبود که دوست دارد شوهر او باشد. بچهدارشدن بدون ازدواج هم اگرچه چندان غیرعادی نبود، اما عرف هم نبود. بدون شغل، آلبرت نمیتوانست با او ازدواج و نیازهای خانه را برآورده کند. سه ماه بعد، با فشار فزاینده ناشی از آیندهای نامعلوم، میلوا بار دیگر در امتحان شفاهی مردود شد. در تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۹۰۱ برابر با شنبه هفتم دی ۱۲۸۰ ه.ش. آلبرت برای او اینگونه نوشت: «وقتی تو همسر دلبند من شوی با نهایت پشتکار، کار علمی خود را ادامه خواهیم داد. هر چه باشد ما نباید تبدیل به آدمهای بیفرهنگی بشویم».8 در پاییز ۱۹۰۱، میلوا به خانه پدریاش در صربستان بازگشت. در اکتبر ۱۹۰۱ سفر کوتاهی به سوئیس داشت تا آلبرت را متقاعد کند که با او ازدواج کند، اما فایدهای نداشت. در ژانویه ۱۹۰۲ او دختری به نام لیسرل به دنیا آورد. میلوا با قلبی شکسته فرزندش را رها کرده و برای بار دوم برای دیدن آلبرت به سوئیس سفر کرد.
در تاریخ اول جولای ۱۹۰۲ برابر با نهم تیرماه ۱۲۸۱ ه.ش. اینشتین در نهایت توانست به لطف پدر دوستش، مارسل گروسمان، شغلی ردهپایین در دفتر ثبت اختراع در برن به دست آورد. آنها بالاخره در ژانویه ۱۹۰۳ با هم ازدواج کردند، اما هیچوقت دخترشان، لیسرل را برنگرداندند. آیا اینشتین به این دلیل که لیسرل فرزند نامشروع اوست و ممکن است در آن زمان تهدیدی واقعی برای ازدستدادن شغلش باشد این کار را کرد؟ این حداقل ایدهای بود از طرف دنیس اُوِربای، خبرنگار علمی نیویورکتایمز و زندگینامهنویس اینشتین.
اوربای مینویسد: «مانند برخی تراژدیهای یونانی، هدیه زندگی آنها میتوانست فرزندشان باشد. میلوا یک زن باهوش و درونگرا بود که به قضای روزگار و تقدیر آگاه نبود، همانطور که شادیاش را به شغل آلبرت وام داد».9 هیچوقت اثری از دختر آنها پیدا نشد. میلنتیویچ معتقد است به احتمال خیلی زیاد در سپتامبر ۱۹۰۳ او به فرزندخواندگی داده شده است.
گزارشی هم وجود دارد مبنیبر اینکه لیسرل تب مخملک گرفته و در سن کودکی فوت شده است. دُرد کرستیچ نوشته است که برادر میلوا، میلوش ماریچ، در زمان تحصیلات در رشته پزشکی در پاریس و برن اقامت داشته است. در ۱۹۰۵ میلوش که با خانواده اینشتین زندگی میکرد، توانسته بود از نزدیک شاهد چگونگی کار علمی و زندگی آلبرت و میلوا باشد.10 آلبرت بعد از کار اداری وقتش را به تحقیقاتش اختصاص میداد و میلوا هم بعد از اتمام کارهای خانه به تحقیق میپرداخت.
او همچنین از پسر اولش، هانس آلبرت که در سال ۱۹۰۴ به دنیا آمده بود، نگهداری میکرد. بار دیگر طبق گفته کرستیچ، میلوش ماریچ به خانواده و دوستانش گزارش داده بود که آلبرت و میلوا بهشدت مشغول کار هستند. او توضیح داد که چطور عصرها و شبها وقتی شهر در سکوت فرو رفته است، زوج جوان دور میز مینشینند و در نور فانوس نفتی با یکدیگر بر روی مسائل فیزیک کار میکنند. میلوس میگوید که چطور آنها محاسبه میکنند، مینویسند، میخوانند و بحث میکنند».11
نویسنده کتاب، لرد کرستیچ، شرح میدهد که این داستان دستاول را از دو فامیل ماریچ شنیده است، ابتدا از سیدونیا در می ۱۹۵۵ و سپس سوفیا گالیچ گولوبوویچ در ۱۹۶۱. برای حمایت از اعتبار شهادت میلوش ماریچ، کرستیچ بهشدت مراقب جزئیات تصویر ترسیمشده توسط برادر میلوا، میلوش ماریچ، در کسوت پزشکی مشهور بود. برای ایجاد اعتماد، خود کرستیچ به نقل از همکاران میلوش ماریچ او را مردی خوانده که بهجای اینکه دنبالهرو عقاید خود باشد، وسواس بیشتری نسبت به واقعیتها داشت.12
خیلی زود بعد از ملاقات میلوش ماریچ در ۱۹۰۵، آلبرت اینشتین نهتنها فقط نظریه نسبیت، بلکه چهار مقاله علمی دیگر از جمله پایاننامه دکترای خود را چاپ کرد. یکی از مقالات پدیده فتوالکتریک را توضیح میدهد که کار روی آن باعث شد تا اینشتین جایزه نوبل سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ ه.ش را از آن خود کند.
بازدهی فوقالعاده وی شگفتانگیز بود، مخصوصا براي کسی که از یک شغل تماموقت ردهپایین در دفتر ثبت اختراع شروع کرده بود؛ بنابراین، سال ۱۹۰۵ اشاره به سال معجزه اینشتین دارد. این دوره تا حدی پرکارترین دوره از دوران کاری وی بوده است. میلنتیویچ همچنین به نقل از پیتر میچلمور، یکی دیگر از زندگینامهنویسان اینشتین که چندین ارتباط مستقیم با اینشتین داشته، میگوید: «میچلمور گزارش داد که بعد از گذراندن پنج هفته کار برای تکمیل مقاله «درباره الکترودینامیک اجسام متحرک» که منجر به پایهگذاری نظریه نسبیت خاص شد، بدن اینشتین تحت فشار قرار گرفته و ضعیف شد، بهگونهای که به مدت دو هفته در رختخواب افتاده بود. میلوا مقاله را چندینوچندبار بررسی و سپس آن را پست کرد».13
بعد از آن، زن و شوهر برای دیدن خانواده ماریچ به صربستان رفتند. در این سفر، میلوا اینگونه ذکر کرده که به پدرش گفته است: «قبل از عزیمت، یک کار علمی مهم را تمام کردهایم که موجب شهرت شوهرم در تمام دنیا خواهد شد».14
کرستیچ در کتابش نوشته که این داستان را در سال ۱۹۶۱ از دخترعموی میلوا، سوفیا گالیچ گولوبوویچ شنیده است. او زمانی این داستان را بیان کرد که میلوا این راز را به پدرش گفته بود. دو نفر دیگر، سیمونیا گایین و ژارکو ماریچ همین جمله را جداگانه بهترتیب در سالهای ۱۹۵۵ و ۱۹۶۱ عنوان کرده و هر دوی آنها این حرف را از پدر میلوا شنیدهاند.15 برادر میلوا، میلوش، اغلب میزبان گردهمایی اندیشمندان و روشنفکران جوان در محل اقامت خود بوده است. آلبرت اینشتین در یکی از این گردهماییها شرکت و اعلام میکند: «من به همسرم نیاز دارم. او تمام مسائل ریاضی را برایم حل میکند».
میلوا نیز این موضوع را تصدیق کرده است.16 بعد از آن، دوست ریاضیدان آلبرت، مارسل گروسمان، بعد از طلاق آلبرت و میلوا این نقش را ادامه داد و به اینشتین در تکمیل نظریه نسبیت عام او کمک میکرد. در سال ۱۹۲۱ آنها مقالهای را بهطور مشترک منتشر کردند. تربوویچ گیوویچ به نقل از دکتر جوبومیر-بتا دمیک که درباره خاطراتش در ملاقاتی که به سال ۱۹۰۵ با خانواده اینشتین در صربستان داشته، مینویسد: «ما واقعا به دنبال میلوا بودیم، گویی او یک الهه بود؛ دانش ریاضی و هوش او بهراستی ما را تحتتأثیر قرار داده بود. او میتوانست در یک لحظه مسائل ریاضی نسبتا ساده را حل کند و آن چیزی که دیگر متخصصان برای حل آن نیاز به هفتهها تلاش داشتند، او در دو روز حل میکرد. میلوا همیشه راهحلها را به شیوه خودش در کوتاهترین شکل ارائه میداد. میدانستیم که او آلبرت را ساخته و نویسنده شکوه و افتخار اوست.
او تمام مسائل ریاضی اینشتین را حل میکرد، بهویژه آنهایی که در نسبیت بود. در جایگاه یک ریاضیدان درخشان، او ما را نیز شگفتزده کرد».17 پدر میلوا در ملاقاتش از سوئیس تمایل داشت به این زوج جوان کمک مالی کند و به آنها مقدار زیادی پول تقدیم کرد؛ صد هزار فرانک سوئیس. آلبرت قبول نکرد و گفت: «من با دختر شما به خاطر پول ازدواج نکردم، بلکه او را دوست دارم و به او نیازمند؛ زیرا من و او با هم یک نفر هستیم و هر کاری که انجام داده و به دست آوردهام مدیون میلوا هستم. او الهامبخش درخشان من است؛ فرشتهای که مرا از تمام گناهانم در زندگی و حتی بیشتر از آن، در علم نجات داده است. بدون او من نه کارم را شروع و نه حتی تکمیل میکردم.18 دُرد کرستیچ تنها جمله اول را گفته بود درحالیکه تربوویچ گیوریچ کل پاراگراف را نقل کرده، اما به منبع خاصی اشاره نکرده است. بسیاری از نویسندهها، از جمله دسانکا تربوویچ-یوریچ، در سال ۱۹۰۸ گزارش دادهاند که میلوا با پُل هابیخت، دانشجوی اینشتین، روی ساخت یک ولتمتر فوقحساس که میتواند ولتاژهایی را به کوچکی دههزارم ولت اندازهگیری کند، همکاری داشته است. خوب است چندخطی بیشتر درباره هابیخت و اینشتین بدانیم. آلبرت اینشتین، هابیخت و دوستشان سولووین سه مرد جوانی بودند که در آن زمان نسبت به روند آموزشی جاری در دانشگاههای آن زمان اعتراض داشتند؛ بنابراین خودشان دست به کار شدند و برای خودشان یک نهاد ساختند. آنها نام آکادمیِ سهنفرهشان را «آکادمی المپیا» گذاشته بودند. ساخت دستگاه زمان زیادی برد زیرا میلوا تعهدات دیگری هم داشت و دائما سعی میکرد دستگاه را بهبود بخشد.
تربوویچ-یوریچ تأکید میکند که میلوا در کارهای تجربی در آزمایشگاه سرآمد بوده است. «وقتی میلوا و پل، هر دو درنهایت راضی شدند، آنها به آلبرت اجازه دادند تا در مورد دستگاه توضیح دهد، زیرا او در برنامههای کاربردی ثبت اختراع مهارت داشت». وقتی برادر پل هابیخت از میلوا پرسید که چرا نام تو روی اختراع نیست، او طوری با لغات بازی کرد و پاسخ داد: چرا؟ ما دو نفر تنها یک سنگ هستیم. به عبارت دیگر و معادل فارسی آن؛ [یک روح در دو بدن هستیم] یعنی ما یکی هستیم.19 از دیدگاه رادمیلا میلنتیویچ بدیهی بود که میلوا مانند دیگر زنان زمان خودش عقب ایستاد تا شوهرش موفق باشد و پیشتاز. او مانند سه دانشجوی دیگر، مخصوصا بعد از اینکه نتوانست بعد از اتمام تحصیلاتش کار دانشگاهی پیدا کند، به میلوا نیاز داشت. واضح بود که از نظر میلوا آنها دارای موجودیت واحد و منحصربهفردی بودند.
با وجود این، یک سال بعد، در تاریخ سوم سپتامبر ۱۹۰۹ برابر با جمعه 12 شهریور ۱۲۸۸ ه.ش. میلوا به دوستش هلنا ساویچ از اولین تردیدهایش گفت: «[همسرم] اکنون بهترین فیزیکدان آلمانیزبان محسوب میشود که جوایز و افتخارات زیادی کسب کرده. بابت موفقیتهایش بسیار خرسندم، زیرا او بهراستی لیاقتش را دارد؛ فقط امیدوارم شهرت تأثیر زیانباری بر انسانیت و نوعدوستی او نگذارد».20 عموما اینگونه ذکر شده، اما در داستان زیر استدلال ضعیفی وجود دارد. زمانی که اولین مقاله در مورد نظریه نسبیت چاپ شد، فیزیکدانی به نامِ آبراهام فدوروویچ جوف، دستیار ویلهلم رونتگن، عضو کمیته تحریریه مجله آلمانی Annalen der Physic بود.
به سال ۱۹۵۵ او در مدح اینشتین نوشت: اولین نسخه اصلی از این مقاله در مورد نظریه نسبیت را دیده است و این مقاله بهطور مشترک به امضای اینشتین-ماریتی رسیده است.21 ماریتی نسخه لهستانی نام خانوادگی میلوا است، همانطور که در سند ازدواجش درج شده است. جوف در آن زمان توضیح داد که اینشتین، «طبق فرهنگ سوئیس»، نام خود را با نام همسرش یکی کرده است. بههرحال چنین فرهنگی وجود نداشت و تنها میلوا از این نام مشترک استفاده میکرد. از نظر ایوان هریس واکر، فیزیکدان، جوف نمیتوانست این داستان را اختراع کند. اگر این کار را میکرد، باید نام ماریچ را به زبان روسی ترجمهآوایی میکرد و МАРИТЧ مینوشت (ماریچ، معادل آوایی ماریک) نه اینکه بنویسد МАРИТЧ (ماریتی) که دقیقا نسخه لهستانی نام رسمی او در سوئیس بود.22 واکر از این موضوع نتیجه گرفت که جوف واقعا مقاله امضاشده را دیده است.
مقاله اصلی از آن زمان از بایگانیهای Annalen der Physik گم شد. در سال ۱۹۴۳، اینشتین مقاله اصلی در مورد نسبیت را برای یک حراج خیریه با دست خود دوباره بازنویسی کرده و در مقاله رونوشتشده عنوان کرد که مقاله اصلی را بعد از چاپ دور انداخته است. در قرارداد طلاق آنها که در سال ۱۹۱۹ اجرا شد، عنوان شده بود که در کنار پرداخت نفقه برای فرزندانش، آلبرت اینشتین توافق کرده بود که اگر برنده جایزه نوبل [فیزیک] شود تمام پول آن را به میلوا بدهد. اگرچه با تأخیر زیاد و یادآوریهایی که در مکاتبات آنها دیده میشد، درنهایت تمام پول به میلوا داده شد. در سال ۱۹۲۵، اینشتین سعی کرد در وصیتنامه خود بنویسد که تمام این پول به عنوان ارث به فرزندانش، هانس آلبرت و ادوارد میرسد.
میلوا با این قرارداد مخالفت کرد و گفت که این پول متعلق به وی است. به نظر میرسید که او میخواست با این کار سهم خود را در علم نشان دهد، اما به نقل از میلنتیویچ، اینشتین در نامهای به تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۲۵ برابر با شنبه دوم آبان ۱۳۰۴ او را مورد تمسخر قرار داد: «وقتی با خاطراتت شروع به تهدیدم کردی خندهام گرفت. آیا هیچوقت حتی برای یک لحظه با خودت فکر کردهای که اگر مردی که تو دربارهاش اینگونه صحبت میکنی، کاری ارزنده انجام نداده بود، هرگز هیچکس به گفتههای تو اهمیتی نمیداد؟ آن هنگام که آدمی ناچیز و حقیر است، هیچ حرفی برای گفتن باقی نمیماند مگر اینکه فروتنی و سکوت پیشه کند. این همان چیزی است که من به تو توصیه میکنم».23
چه اتفاقی برای میلوا افتاد؟
بعد از چاپ این مقالات در سال ۱۹۰۵، شهرت آلبرت اینشتین بهسرعت گسترش یافت. او سپس چندین شغل دانشگاهی پیدا کرد، ابتدا در زوریخ و سپس در پراگ. آلبرت و خانوادهاش به زوریخ بازگشتند و درنهایت در سال ۱۹۱۴ به برلین کوچ کردند و در آنجا آلبرت با دخترعموی خود، السا اینشتین رابطه عاشقانهای را آغاز کرد. میلوا که درهمشکسته شده بود، برای زندگی با دو پسرش به زوریخ بازگشت. آلبرت درخواست طلاق کرد و در سال ۱۹۱۹ از میلوا جدا شد و با دخترعموی خود ازدواج کرد. میلوا به لطف ریاضیات و تدریس پیانو و نیز از نفقه پرداختی آلبرت که به او تعلق میگرفت و اغلب دیر پرداخت میکرد، جان سالم به در برد.
پسر آنها هانس آلبرت بارها برای اینشتین نامه نوشت و شرایط بدی را که در آن زندگی میکرد، به وی یادآور شد. با پول جایزه نوبل، میلوا دو ملک خریده و اجاره داد و با پول آنها امرار معاش میکرد. پسر کوچک آنها، ادوارد که در سال ۱۹۱۰ به دنیا آمده بود، مبتلا به اسکیزوفرنی بود و از سال ۱۹۳۲ در بیمارستان روانی بستری شد. اینشتین بعد از سال ۱۹۳۳ هرگز او را ندید، زیرا در این تاریخ وی به همراه همسرش دومش، السا، به ایالاتمتحده مهاجرت کرد، اما در تمام طول عمر خود با میلوا در ارتباط بود. با وجود مشکلات بیماری و سختیهای ناشی از جنگ، میلوا همه انرژی و پول خود را برای پسر بیمارش صرف کرد.
در سال ۱۹۳۲، او از آلبرت تقاضا کرد توصیهنامهای به وی دهد تا او بتواند در دبیرستان دخترانه مشغول به کار شود، از اینرو او میتوانست از خود و ادوارد حمایت کند. آلبرت این کار را نکرد و گفت که «نمیتواند توصیهنامهای به او دهد زیرا افراد جوانتر از او بیکار هستند».24 وقتی میلوا برای هزینههای بیمارستان پسرش مقروض شد، طلبکاران تهدید کردند خانه او را میگیرند بنابراین آلبرت موافقت کرد خانه او را بخرد و به این صورت او و پسرش بیخانمان نشدند. میلوا قبل از فوتش در سال ۱۹۴۷، طفره رفته و خانه را دوباره فروخت، گرچه آلبرت صاحبِ خانه بود. او همه پول را به نام ادوارد کرد تا مطمئن شود بعد از مرگش مراقب پسرش هستند. میلوا ماریچ در سال ۱۹۴۸ در زوریخ چشم از جهان فروبست.
دیدگاهها
جان استاشل25 اولین ویراستار نامههای منتخب آلبرت اینشتین و میلوا ماریچ بود. نامهها بهترتیب در قرن گذشته منتشر شده و حاکی از این بودند در نامههایی که پیش میلوا بوده است، به نقش او در تحقیقات علمی بسیار کم ارجاع شده یا اصلا ارجاع نشده است. بههرحال، ایوان هریس واکرِ، فیزیکدان، در مقالهای با عنوان خانم اینشتین نوشت: «من جملاتی را در سیزدهمین نامه اینشتین به میلوا (از بین چهل و سه نامه) پیدا کردم که مربوط به تحقیقات میلوا یا تلاشهای مشترک بیوقفه آنها بوده است».26
به نقل از مقالهای از استاشل با عنوان «زوجهای خلاق در علوم»، رادمیلا میلنتیویچ نوشته، بنابراین استاشل استفاده از لغات «ما» و «کار ما» را (از سوی اینشتین در نامههایش به میلوا) به هیجان ناشی از فیزیک در او نسبت داده است؛ چیزی که او موظف بود با ماریچ به اشتراک بگذارد. استاشل اضافه میکند: «اشاراتی که به کار مشترک شده در زمانی بوده که آنها در رابطه خود دچار مشکل شده بودند و این به آن معناست که میخواسته میلوا را نسبت به عشق و ستایشگری خود مطمئن کند».27
بههرحال، میلنتیویچ که زندگی این زوج را تا زمان مرگ میلوا دنبال کرده است، این استدلال را رد میکند و میگوید که «آلبرت چیزی نبود جزء یک نوعدوست».28 در مقاله دیگری که در فوریه ۱۹۸۹ در فیزیک امروز، مجله انجمن فیزیک آمریکا منتشر شد، ایوان هریس واکر نتیجه میگیرد: سالهای باهمبودن آنها بزرگترین موفقیت برای اینشتین بود؛ فیزیک او با مفاهیم شجاعانه فضا و زمان دستکاری شد. از اینکه گرانش در واقع پیچیدگی متریک فضا-زمان بوده، از اینکه فوتونها در واقع بستههای انرژی بودند و نهفقط ابزاری ریاضیاتی مانند آنچه ماکس پلانک میاندیشیده باشد، بلکه یک حقیقت بوده است. کار او با مفاهیم، بیدرنگ از جدیدترین و دقیقترین یافتههای فیزیک نوین محسوب شد اما بعد از اینکه از میلوا جدا شد، فیزیک او کهنه شد. او ثابت کیهانی را به معادلاتش افزود بنابراین میتوانست فیزیکی را که هر کسی برای عالم انتظار دارد، پیشبینی کند، اما نتوانست مهبانگ را پیشبینی کند.
او رهبر فیزیکدانان پیشرو نشد، اما در آن زمان مرد عجیبی بود که موضع خود را علیه نظریه جدید کوانتومی تعیین کرد.29 در سال ۱۹۲۹، یکی از دوستان میلوا به نام میلانا سفانوویچ در مصاحبهای که با روزنامه صربستانی پولیتیکا انجام داده بود، اعلام کرد: «میلوا شایستهترین فرد برای صحبت درباره پیدایش نظریه نسبیت بوده است زیرا با اینشتین روی آن کار کرده است. پنج یا شش سال پیش، او با ناراحتی در اینباره به من گفت.
شاید گفتن آن خاطرات شاد برای او سخت بوده، شاید نمیخواسته تعصب خاصی روی شوهر سابق خود داشته باشد».30 در نامهای که به دوستش هلنا ساویچ نوشته بود، میلوا شرایط خود را اینگونه بیان کرده: «میلانا نمیتواند کمک کند که خبرنگار روزنامه به داستانهای ما اعتماد کند بنابراین فکر میکنم موضوع تمام شده است، پس در این مورد حرفی نمیزنم. از ورود به مطالب چنین روزنامهای میپرهیزم، اما معتقدم باعث خوشحالی میلانا میشود و چهبسا گمان میکند من نیز خوشحال میشوم که بهنوعی به من کمک کند تا حقوق مسلم شخصِ رودررویِ اینشتین را در چشم مردم به دست آورم».31 رادمیلا میلنتیویچ کتابش را با سخنی از الیسابت روبوز اینشتین32 همسر دوم هانس آلبرت (اولین پسر آلبرت و میلوا) به پایان میبرد. او نوشته است که چطور شوهرش با فکرکردن به مادرش غمگین میشد. «این حقیقت که نام او [میلوا] از مقالات آلبرت حذف شده و اینکه ازدواج مادرش بیرحمانه به پایان رسیده و نیز بیماری پسرش، همه اینها تأثیر مخربی بر زندگی میلوا داشته است».33 میلوا ماریچ برای سکوت دلایل خود را داشته است. او اولین کسی بود که به قابلیتهای آلبرت اعتقاد داشت. در سال ۱۹۲۲ برای دوستش هلنا ساویچ اینگونه نوشت: «حتی صمیمیترین دوستانم هنوز دستاوردهای علمی آلبرت را تحسین میکنند و آن را بهعنوان مسائل و دستاوردهای فردی او قلمداد میکنند. فقط تو مرا بهخوبی درک میکنی. وقتی میتوانی بگویی: مدت مدیدی است دیگر هیچ اهمیتی به او نمیدهم...».34
دیدگاه پولین گنیو
با خواندن کتابها و مقالات زیادی که به میلوا ماریچ اختصاص داده شده بود و بهطور خاص سرگذشتهایی که توسط دسانکا
تروبوهوویچ-یوریک و رادمیلا میلنتیویچ نوشته شدهاند، نامههای ردوبدلشده بین آلبرت و میلوا در ابتدای رابطهشان و مکاتبات میلوا ماریچ با دوستش هلنا ساویچ (که توسط میلان پوپوویچ ویرایش شده است) و با مشورتهای زیادی که در کتابهای مستند دُرد کرستیچ آمده، نسبت به این همکاری شکی ندارم. این نتیجه تنها زمانی خود را نشان میدهد که چندین عامل دست به دست هم داده باشد، اگرچه بر اساس شواهد منحصربهفرد و انکارناپذیرند. بهترین مدرک موجود مرجعی بود که آلبرت اینشتین خودش برای تحقیقات مشترک خود در مورد نظریه نسبیت در نامهاش به تاریخ پنجشنبه یکم فروردین ۱۲۸۰ برابر با بیستویکم مارس ۱۹۰۱ آورده بود.
فکر میکنم که زمان و شرایط میلوا را مجبور کرد تا خودش را در این زمینه، پشت شوهرش مخفی کند. بهعلاوه، عشق و اعتماد کامل آن به آلبرت طوری بود که به هر شکل او را حمایت میکرد و بابت مشارکت در موفقیت او خوشحال بود. با قبول اینکه تحقیق عادی آنها تنها تحت نام آلبرت به چاپ رسید، میلوا ظهور و پیشرفت کامل هوش او را ممکن كرد. هدیهای که او باید پرداخت میکرد فداکردن شغل خودش بود. اگر آلبرت بیکار میماند، با او ازدواج نمیکرد و وقتی شرایط برای همکاری دوطرفه فراهم شد، چه کسی باید قدم عقب میگذاشت؟ اینشتین خطرات زیادی را پشت سر گذاشت: شغل حرفهای، شهرت و نامش. هر چه او بیشتر در اصلاح وضعیت تأخیر میکرد، بیشتر باید میباخت. شهرت وی که به هزینههای میلوا بستگی داشت، احتمالا روح تیمی اولیه و زیبای آنها را نابود کرد.
11 سال بعد از جداشدنشان، به سال ۱۹۲۵، بعد از تغییر رابطه و زمانی که برای میلوا روشن شد که دیگر «یک روح در دو بدن» نیستند، همانطور که در روزهای اول رابطهشان گفته بود، سعی در گرفتن بدهیها و مطالباتش کرد. واکنش آلبرت بسیار بیرحمانه بود بهطوریکه او تصمیم گرفت برای همیشه سکوت کند. این رویکرد توضیح میدهد که چرا میلوا از گرفتن سهم خود از شهرت خودداری کرد، حتی در سال ۱۹۲۹ زمانی که دوستش میلانا سفانوویچ از او خواست تا با صحبتکردن در میان عموم مردم سهم خود را باز پس گیرد، میلوا از این کار امتناع ورزید. سهم دقیق هر یک از آنها احتمالا همیشه یک راز باقی خواهد ماند، اما همهچیز حاکی از آن است که در سایه کار مشارکتی و همکاری با یکدیگر بوده است که توانستند چنین ایدههای خلاقانهای را تولید کنند.
همه دانشمندانی که با همکاری کار میکنند، مخصوصا در فیزیک ذرات و جاهای دیگر، فواید چنین تبادلاتی را میدانند. مسلما این اتفاق میافتد که یک نفر گاهی اوقات ایده بسیار عالی داشته باشد، اما بحث در مورد چنین ایدهای با همکار خود همیشه آنها را جلوتر انداخته است. طبق معیارهای امروزی، میلوا ماریچ به عنوان نویسنده همکار این نظریات شناخته میشود. در غیر این صورت بستر تاریخی و شرایط موجود آن زمان تصمیمگیرنده بوده است [که نام او در دستاوردها نباشد].
سخن پایانی
زندگی آلبرت اینشتین و همسر اولش دستخوش تحولات بسیاری بود. اینشتینِ آلمانیالاصل یهودی با میلوا ماریچِ صربستانی در حالی زندگی را در خوشی شروع کرد و در حالی زندگی مشترکشان پایان یافت که این 10 سال از پربارترین دورههای زندگی اینشتین بود. بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۶. اینشتین در حالی با میلوا ازدواج کرد که خودش عاشق او بود؛ اما مادرش با این پیوند مخالف بود و پدرش تنها در بستر مرگ با اکراه به آلبرت جوان اجازه ازدواج با میلوا را داد.
با خواندن سرگذشت میلوا ماریچ، نه فقط میتوان به زندگی پرتلاطم او پی برد، بلکه میشود به اوضاع و جایگاه زنان در عرصه اجتماعی و علمی آن زمان اروپا هم نگاهی انداخت؛ اما در این میان نکته مهم دیگری هم درخشان است. زندگی اینشتین را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد. سالهای کودکی، سالهای سوئیس، سالهای برلین و سالهای پرینستون. بیشترین تصویری که در ذهن مردم نقش بسته سالهای پرینستون و اقامت او در مرکز مطالعات پیشرفته پرینستون است.
دانشمندی جاافتاده، فاضل، صاحب نظریه در علم و قابل احترام میان سیاستمداران؛ اما دستاوردهای پربار زندگی اینشتین در سالهای سوئیس و برلین نهفته است. همان سالهایی که او به شدت با همسر اولش درگیر بود، همان سالهایی که با پسرش هانس بگومگوهای پدر و پسری داشتند و همان سالهایی که کماکان به لحاظ مالی در سطح متوسط بود، دقیقا در همان سالها نظریه نسبیت عام را ارائه کرد. در واقع درس مهمی که در این مقطع از زندگی اینشتین وجود دارد توان تمرکز و تفکیک مسائل او از یکدیگر بود.
درحالیکه آماده میشد تا در دانشگاههای مختلف درباره نسبیت عام سخنرانی کند، همزمان باید با پسر 11ساله خود هم که دور از او نزد مادرش بود نامهنگاری میکرد و به او توضیح میداد که 70 فرانک پول برای لوازم اسکی پول نسبتا زیادی است. تمرکز اینشتین در تمام عمرش کمنظیر بود.
او هم مانند هر دانشمندی در زندگی چهرهای خاکستری داشت و بدون مشکل نبود. بهویژه آنکه زندگی و زمانه اینشتین با دو جنگ جهانی همراه بود؛ اما او هرگز نگذاشت مشکلاتش، اشتباهاتش و نیز بحرانهای عاطفی و خانوادگیاش فعالیت علمیاش را متوقف كند.
پينوشتها:
1- Radmila Milentijevic´, Mileva Maric´ Einstein: Life with Albert Einstein, United World Press, 2015. All quotes have been taken from the French version (which appeared before the original version in English), Mileva Maric´ Einstein—Vivre avec Albert Einstein, Editions de l’Age d’Homme, 2013.
2- Desanka Trbuhovic´-Gjuric´, U senci Alberta Ajnstajna (In the Shadow of Albert Einstein), biography of Mileva Maric´ published in Serbian in 1969, translated into
German in 1988 and reedited in 1999. The German edition was translated into French in 1991. All subsequent quotes refer to the French version, Mileva Einstein, Une vie,
Editions des femme.
3- Dord Krstic´, Mileva & Albert Einstein: Their Love and Scientific Collaboration, Didakta, Radovljica, Slovenia, 2004.
4- Milentijevic´, p. 13.
5- Milan Popovic´, In Albert’s Shadow: The Life and
Letters of Mileva Maric´, Einstein’s First Wife, The Johns Hopkins University Press, Baltimore & London, 2003,
letters from Mileva Maric´ to Helena Savic´dated
December 10, 1900, p. 69. Boltzmann was an eminent physicist of this period.
6- Milentijevic´c´, p. 77.
7- Milentijevic´, p. 13.
8- The Collected Papers of Albert Einstein, Princeton
University Press, 1987–2006. Document 94, pp. 160–161.
9- Dennis Overbye, Einstein in Love, Penguin Books, New York, 2000, p. 91. (Quoted by Milentijevic´.)
10- Krstic´, p. 105.
11- Krstic´, p. 105
12- Krstic´, pp. 214–222.
13- Peter Michelmore, Einstein: Profile of the Man, Dodd, Mead & Company, New York, 1962, p. 46. (Cited by
Milentijevic´.) Also reported by Trbuhovic´- Gjuric´, p. 103.
14- Krstic´, p. 115; Trbuhovic´-Gjuric´, p. 105.
15- Krstic´, p. 115.
16- Trbuhovic´-Gjuric´, pp. 105–106.
17- Trbuhovic´-Gjuric´, p. 106.
18- Trbuhovic´-Gjuric´, p. 107.
19- Krstic´, p. 115; Trbuhovic´-Gjuric´, p. 95.
20- Popovic´, Mileva Maric´’s letter to Helena Savic´, September 3, 1909, p. 98.
21- A. F. Joffe, Reminiscences of Albert Einstein,
published in Uspekhi Fizicheskikh Nauk, Vol. 57, No. 2, October 1955, p. 187. (Cited by Milentijevic´.)
22- Evan Harris Walker, “Ms Einstein,” unpublished
article, reproduced by The Walker Cancer Institute
Society, http://simson.net/ref/1995/MsEinstein.pdf.
23- The Albert Einstein Archives, Hebrew University of Jerusalem. Letter from Einstein to Maric´, October 24, 1925, AEA 75–364. (Cited by Milentijevic´, pp. 142–143.)
24- Letter from A. Einstein to M. Maric´ dated June 4, 1932, Albert Einstein Archives, Jerusalem, AEA 75–434, cited by Milentijevic´, p. 379.
25- The Collected Papers of Albert Einstein, Princeton University Press, 1987–2006.
26- Walker, “Ms Einstein,” p. 7.
27- John Stachel, “Albert Einstein and Mileva Maric´: A collaboration that failed to develop,” in Creative Couples in the Sciences, eds. Helena Mary Pycior, Nancy G. Slack and Pnina G. Abir-Am, Rutgers University Press, 1996, pp. 207, 209, 216. (Cited by Milentijevic´.)
28- Milentijevic´, p. 142.
29- Evan Harris Walker, “Did Einstein espouse his spouse’s ideas?”, and a rebuttal by John Stachel, Physics Today, Vol. 42, No. 2, p. 9 (1989).
30- Trbuhovic´-Gjuric´, p. 106.
31- Popovic´, Mileva Maric´’s letter to Helena Savic´, dated June 13, 1929, p. 158.
32- Milentijevic´, p. 479.
33- Elisabeth Roboz Einstein, Hans Albert Einstein:
Reminiscences of His Life and Our Life Together, The University of Iowa, 1991, p. 3 (as cited by Milentijevic´, p. 479).
34- Popovic´, Mileva Maric´’s letter to Helena Savic´, dated Zurich 1922, pp. 132–133