هوا رو به تاریکی بود و نور لامپ پشت بام کمی فضا را روشن کرده بود. محمد مهدی دور و بر پدر میدوید. پدر سرگرم کار شده بود و گهگاهی نگاهی به پسرش میکرد و از او میخواست به لبه پرتگاه پشت بام نزدیک نشود. اما پسر کوچولو بیتوجه به هشدارهای پدر بازی و شیطنت میکرد.
دقایقی بعد صدای لرزش شیشه از سمت نورگیر پاسیو توجه مرد جوان را جلب کرد سرش را که چرخاند پسر کوچولویش را دید که روی حفاظ شیشهای نورگیر رفته است. از آنچه میدید شوکه شده بود ترس همه وجودش را فرا گرفت. محمدمهدی با پاهای کوچکش روی حفاظ شیشهای در حال راه رفتن بود.
پدر که وحشت کرده بود از ترس اینکه پسر کوچولویش از آن سوی بام پایین نیفتد با فریاد هراسناکی از او خواست برگردد. اما این هشدار محمدمهدی را بیشتر ترساند و او برای رساندن خود به پدر با سرعت چرخید اما به جای اینکه پایش را روی چارچوب بگذارد روی شیشه گذاشت و ناگهان شیشه زیر پایش خرد شد و پسر کوچولو چهار طبقه به پایین سقوط کرد.
مرد جوان درباره این ماجرا گفت: «با خرد شدن شیشهها و سقوط پسرم درجا خشکم زد. نمیدانم چطور خودم را به طبقه اول رساندم. خوشبختانه چون وسایل زیادی در حیاط خلوت همسایه طبقه اول بود، شدت ضربه را گرفته و پسرم مستقیم به زمین برخورد نکرده بود. وقتی بالای سرش رسیدم به پهلوی راست روی زمین افتاده بود. بلافاصله او را بغل کردم و با اورژانس تماس گرفتم.»
وی افزود: «پسرم بدنش زخم شده بود و پایش را نمیتوانست تکان دهد و گریه میکرد. دوباره با اورژانس تماس گرفتیم که گفتند آمبولانس از پایگاه کلات اعزام شده است. با توجه به فاصله منطقه کلات تا خانه ما که نزدیک پارک چمران کرج است مطمئن بودم که آمبولانس دیر میرسد. به همین دلیل بعد از یک ربع با کمک همسایه، محمد مهدی را با ماشین خودم به بیمارستان رساندم. سمت راست بدن پسرم آسیب بیشتری دیده بود اما خوشبختانه جواب سی تی اسکن نشان داد ضربه مغزی نشده است. آنطور که پزشک معالجش گفته پای راستش خرد شده و نیاز به جراحی و پلاتین دارد و دستانش را هم آتل بستهاند. پسرم هوشیار است، حرف میزند و ما را میشناسد اما پیش از جراحی باید سونوگرافی کنند که آسیب داخلی ندیده باشد.»
پدر محمدمهدی که از زنده ماندن پسرش خوشحال بود، ادامه داد: «خدا را شکر میکنم که پسرم را دوباره به ما داد. درست است آسیب زیادی دیده اما همین که به هوش است و من و مادرش را میشناسد و حرف میزند، معجزه است.»