احمد غلامی، سردبیر شرق در سرمقاله شنبه این روزنامه نوشت: «اگر جامعه سیاسی کنونی یا به عبارت دیگر وضعیت کنونی را بخواهیم بهمثابه یک تکست (متن) بخوانیم، دستاورد ما از این خوانش چه خواهد بود؟ رمزگشایی از یک متن مهمتر از فرم و محتوای آن است؛ امری که استراتژیستهای رسمی و گروههای سیاسی را غافلگیر کرده است. «اصولا هر متن کلاسیک را میتوان بر اساس سه پرسش یا سه استراتژی تفسیر کرد. پرسش نخست از متن، از سوی زبانشناسان و دانشنامهنویسان این است که در متنی معین، واژگان و جملات چه معنایی دارند؟ پرسش دوم از سوی کوئنتین اسکینر، این گونه بیان شده است؛ نویسنده از آن چه در متن معین و در موقعیتی معین میگوید، چه نیتی دارد و چه هدفی را دنبال میکند؟ پرسش سوم از سوی ولفگانگ آیزر و پل ریکور است. آن متن معین که در موقعیتی معین و با نیتهایی خاص شکل گرفته است، در موقعیت امروز برای ما چه معنایی دارد؟»
اینک میخواهم این پرسش یا استراتژی سهگانه از متن را با سیاست داخلی ایران منطبق کنم. بر مبنای پرسش نخست با تفسیری ساده و غیر تاریخی از جامعه سیاسی مواجه خواهیم بود. در این وضعیت جریان غالب سیاسی، شرایط را معنا و بر اساس آن تصمیمگیری و آن را عملیاتی میکند. در دورههای آغازین انقلاب اسلامی و تا زمان روی کار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی، خوانشی ساده و یکدست از جامعه وجود داشت: «جامعه تودهای!» خوانشی که از مردم وجود داشت با تلقی رسمی یکسان بود. مردم با قرائتهای رسمی همسو بودند و اگر گروهی هم همسو نبود، از جامعه سیاسی طرد و حذف میشد. اغلب گروههای سیاسی کشور که سابقه مبارزاتی طولانی داشتند، مانند سازمان منافقین، چریکهای فدایی و حزب توده در همداستانی مردم با قرائتهای رسمی از میدان به در شدند.
این خوانش و تفاوتش و خوانش گروههای سیاسی از شرایط به گسستی تاریخی دامن زد. این تفسیر ساده مردم از جامعه سیاسی پیچیده ایران چنان آسیبی به سیاست داخلی زد که آثار و تبعاتش تا به امروز ادامه دارد. در این تفسیر ساده، سیاست و عملکردهای سیاسی تفسیر معناشناختی مشخصی داشتند که بر استعارههای روشنی دلالت میکردند: مردم قرائت یکدستی از جامعه سیاسی داشتند و متن پیش روی خود را درست یا نادرست بدون لکنت فریاد میزدند. دولت هاشمی چون این وضعیت را به هم زد، دولتی نابخشوده شد و بهتبع این نابخشودگی، رئیس آن هم هرگز بخشیده نشد. هاشمی با خوانشی متفاوت از متن جامعه سیاسی، بذر شک و تردید در دل مردم پاشید. این خوانش بر اساس استراتژی پرسش دوم شکل گرفت (نویسنده از آن چه در متن معین و موقعیتی معینی میگوید چه نیتی دارد)؛ هاشمی در خوانش از متن جامعه سیاسی هدفمند بود و آن را اسطورهای تاریخی میخواند و از دل همین اسطورههای تاریخی چهرهای مانند امیرکبیر، مجدد سربرآورد و در معنایی که هاشمی آن را به کار میبرد، تا قامت اسطوره اقتصادیِ بازار تقلیل یافت. اما کار بزرگ دولت هاشمی در همین خوانش دگرگونه بود که جامعه را از یکدستگرایی رها کرد. از همینجا دردسرهای هاشمیرفسنجانی آغاز شد و تا دم مرگ رهایش نکرد. در خوانش هاشمی از متن جامعه، مردم یکصدا نیستند و همسرایاناند و با این که متنی پیش رو دارند اما قرائتی مغشوش از استراتژی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند؛ قرائتهایی نولیبرالی بدون سازوکارهای حقوقی و مدنی. در دوران هاشمی این قرائت نتوانست سروسامانی به اوضاع بدهد و افتراقها و تضادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عمیقتر شد. تودههای تهیدست، فقیرتر شدند و اغنیا، غنیتر. با این تفاوت که همداستانی تودههای فرودست و اغنیا با قرائتهای رسمی هم از دست رفت و به یک اغتشاش نابهنگام دامن زد.
اگر از دل استراتژی خوانش دوم، دولت احمدینژاد روی کار میآمد، کار ناتمام هاشمی به سرانجام میرسید. پوپولیستی تکنوکرات جایش را به پوپولیستی عدالتگرا میداد. قبل از آن که بحث را ادامه دهیم، باید بگوییم در این یادداشت همه دولتهای انقلاب دولتهایی پوپولیست بودهاند؛ پوپولیست نه به معنای منفی آن بلکه شیوهای از دولتداری که مبتنی بر حمایت و جذب حداکثری آرای مردم است. خاصه آن که در این نوع پوپولیسم محتوای استراتژیها فدای فرم میشود. دولت هاشمی و احمدینژاد با این که خوانش متفاوتی از یک تکست (متن) داشتند اما در نهایت به سرانجامی مشترک رسیدند؛ احمدینژاد نتوانست با فعالکردن تودههای دو دهه انقلاب راه به جایی ببرد زیرا آن چه در این متن بدون تغییر مانده بود، همان مناسبات اقتصادی بود؛ مناسباتی بر مبنای بازار آزاد متکی بر اقتصاد دولتی که با افزایش قیمت نفت به رانتهای بیحسابوکتاب بیشتری دامن زد.
اگر احمدینژاد بعد از دولت سازندگی روی کار میآمد، شاید دولت خاتمی برای فرار از پوپولیسم، به استراتژی سوم، یعنی استراتژی خوانش خلاقانه از متن سیاست روی میآورد. این اتفاق رخ نداد و دولت اصلاحات با مفاهیم تازهای مانند دموکراسی، جامعه مدنی، تساهل و مدارا و گفتوگوی تمدنها در همان زمینه تاریخی یا همان پرسش استراتژی متن دوم روی کار آمد. خاتمی نتوانست به عمق همین متن دوم هم راه یابد و جامعه سیاسی ناگزیر به قرائتی پوپولیستی از «سیاست فرهنگی» روی آورد؛ سه دولت پوپولیست که هر یک ویژگیها و دستاوردهای خود را داشتند. اما هیچیک نتوانستند از استراتژی دوم یعنی خوانش محافظهکارانه متن با پیشزمینههای تاریخی راه به جایی ببرند.
دولت روحانی، فشرده سه دولت قبلی است؛ دولتی با متنی استوار بر همان متنهای پیشین اما با تفاوتی عمیقتر از آن دولتها. دولت تدبیر و امید در متنی بدون زمینه شکل گرفت. شاید درستتر آن است که بگوییم در متنی برساخته و پوپولیستی، استوار بر ترس شکل گرفت. ترس از وضعیت جنگی. شاید بیدلیل نیست که دولت روحانی تا حدودی از محاسن دولتهای قبلی چندان بهرهای نبرده است اما در معایبشان مشترک است. شاید دولت روحانی آخرین پرده از دولتهایی است که در استراتژی خوانش دوم از متن ماندهاند. شرایط کنونی آبستن دگرگونی است. دولتی در این وضعیت موفق است که وارد فاز بعدی یعنی پرسش سوم از متن شود؛ پرسشی مبتنی بر این اصل که متن معینی که در موقعیتی معین و با نیتهایی خاص شکل گرفته است، در شرایط کنونی برای ما چه معنایی دارد و با آن چه باید کرد؟ اینک این خوانش از جامعه سیاسی در دستور کار قرار دارد. یقینا چالشهایی که با آنها روبهرو هستیم، نه به دلیل ناتوانی پاسخ به این پرسشها بلکه به دلیل پذیرش همهجانبه این پاسخها و اجرائیکردن آنها است. استراتژی سوم، دیالکتیکی فعال و زنده در میدان پرکشش زمان است. بازگرداندن و هرگونه ارجاع وضعیت سیاسی کنونی جامعه به متنهای گذشته ناممکن است و از آن طرفی نمیتوان بست. گیرم که هنوز بسیاری به متنهای پیشین دل بستهاند در استراتژی تفسیر سوم، خوانش از متنهای اول و دوم میتواند زرادخانهای از تجربههای زیسته در اختیار این استراتژی قرار دهد. با باور عمیق به این نکته که هرگونه تلاش برای بازگشت به متنهای پیشین از پیش شکستخورده است.»