شاکی در توضیح ماجرا گفت: دخترم بنیتا چند ساعت قبل برای خرید لوازم تحریر از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه برنگشت. ابتدا فکر کردیم به خانه دوستانش یا بستگانمان رفتهاست، بنابراین با آنها تماس گرفتیم، اما آنها هیچ خبری از بنیتا نداشتند. به همین خاطر به اداره پلیس آمدیم تا به ما کمک کنید دخترم را پیدا کنیم.
با طرح این شکایت تیمی از کارآگاهان پلیسآگاهی به دستور قاضی پرونده تحقیقات خود را آغاز کردند. بررسیهای مأموران از مراکز درمانی و پزشکی قانونی به نتیجهای نرسید. مأموران در ادامه موضوع آدم ربایی را در دستور کار قرار دادند، اما تحقیقات نشان داد بنیتا با توجه به وضع مالی خانواده و نداشتن تماس از سوی آدمربایان مورد آدمربایی قرار نگرفته است؛ بنابراین مأموران این بار برای پیدا کردن ردی از دختر گمشده سراغ دوستان او رفتند که متوجه شدند از چند ماه قبل بنیتا از طریق گروه تلگرامی با پسر جوان افغانی آشنا شده و در این مدت رابطه عاشقانه اینترنتی داشتهاند. با بدست آمدن این سرنخ مأموران تحقیقات فنی خود را برای شناسایی پسر افغان آغاز کردند و دریافتند پسر افغان به نام بشیر از تهران به صورت تلفنی و پیامکی با دختر نوجوان ارتباط داشتهاست و او را تشویق کرده برای دیدنش به تهران برود.
در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت، یکی از دوستان بنیتا به اداره پلیس رفت و مخفیگاه بشیر و بنیتا را لو داد. وی گفت: چند روز قبل تلفنی با بنیتا حرف میزدم که به من گفت: به تهران فرار کرده و الان همراه با بشیر در ساختمان در حالی ساختی در شمال تهران زندگی تازهای را شروع کردهاست.
وی ادامه داد: بنیتا گفت قرار است به زودی همراه بشیر راهی افغانستان شود تا دست پدر و مادرش به او نرسد. با بدست آمدن این اطلاعات چند روز قبل تیمی از مأموران پلیس راهی تهران شدند و بشیر و بنیتا را که در اتاقک نگهبانی ساختمان در حال ساختی که با هم زندگی میکردند دستگیر کردند.
دو متهم صبح دیروز برای تحقیقات به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شدند. بشیر که مدتی قبل به صورت قاچاق از افغانستان به ایران آمده بود در باجوییها گفت: بنیتا عاشق من شده بود و خودش برای دیدن من به تهران آمد و من دخالتی در فرار او از خانهشان نداشتم. متهم در ادامه به دستور قاضی زمانی، بازپرس شعبه ششم برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیسآگاهی قرار گرفت.
گفتگو با متهم
خودت را معرفی کن؟
بنیتا هستم ۱۷ ساله.
دانشآموزی؟
بله امسال اگر به مدرسه میرفتم کلاس دوازدهم بودم.
چرا به مدرسه نرفتی؟
عاشق شدم و تصمیم گرفتم ازدواج کنم.
با بشیر؟
بله
چطور با بشیر آشنا شدی؟
من عضو گروه تلگرامی به نام پسران شاد هستم و بشیر هم عضو گروه بود که مدتی قبل خصوصی به من پیام داد و ابراز علاقه کرد. چند باری هم تلفنی با من حرف زد که متوجه شدم لهجه دارد. پس از این او را در گروه مسخره میکردیم تا اینکه کم کم احساس کردم عاشق او شدهام. ارتباط تلفنی و پیامکی ما ادامه داشت و هر روز من نسبت به او دلباختهتر میشدم و در نهایت تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.
میدانستی بشیر افغان است؟
بله، مدتی بعد فهمیدم.
خانوادهات خبر داشتند؟
من به خانوادهام گفتم که قصد دارم با بشیر ازدواج کنم، اما خانوادهام مخالفت کردند و گفتند باید درس بخوانم. به همین خاطر تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم.
قبل از اینکه به تهران بیایی او را دیده بودی؟
نه. ما فقط چند باری به صورت تصویری با هم حرف زدیم و من از او خوشم آمد.
چطور به او اعتماد کردی؟
عاشق که شوی هیچ چیزی برایت مهم نیست، چون عشق کورت میکند و فقط دل دستور میدهد.
فکر میکنی تصمیم درستی گرفته بودی؟
نه. رؤیای زندگی عاشقانه در خانه مجللی را داشتم، اما به اتاقک ساختمان نیمه کارهای رسید.
بعد چه شد؟
با بشیر تماس گرفتم و به او گفتم که از خانه فرار کرده ام و او هم در ایستگاه راه آهن بهدنبالم آمد و مرا به اتاقک محل کارش برد و دو نفری با هم زندگی تازهای شروع کردیم.
شما که محرم نبودید؟
بشیر مردی را به خانهاش آورد و او هم ۱۰۰هزار تومان پول گرفت و ما را عقد کرد.
چرا میخواستی به افغانستان بروی؟
قرار بود دو نفری به افغانستان برویم و آنجا من هم شناسنامه افغانی بگیرم و دوباره به ایران برگردیم.
منبع: روزنامه جوان