امید بی نیاز* : اگر از فیلمی با نماهای درخشان، نشانه های بصری گیرا، سمبلیسم خاص و فردی بپرسیم، جوابش فیلم تومان خواهد بود! در همان حال اگر درباره فیلمی عذاب آور، کسل کننده، با داستانی سست، بی حال و بی کشش سوال کنیم؛ باز هم جوابش فیلم تومان خواهد بود!
مرتضی فرشباف با «تومان» نشان می دهد که می تواند با ظرافتی خیره کننده، فیلم بسازد، اگر فیلمنامه ای خوب به دستش برسد، یا در فلسفه داستان و ادبیات داستانی مطالعه ای نو و یک خانه تکانی ذهنی داشته باشد. او در روایت سینمایی، استیلی گویا و تا حدودی خیره کننده دارد. بعضی از پلان هایش خودآگاه و ناخودآگاه، آدم را به یاد گفته های ژرف «بلا بالاژ»، تئوریسین بزرگ سینما می اندازد: «این گریفیث بود که با خورد کردن صحنه به اجزاء کوچکتر و استفاده خلاقانه از مونتاژ، فرم زبان سینما را شکل داد!»
کارگردان تومان با گوشی شنوا به این طنین تاریخی صدای «بالاژ» گوش داده است. او، بسیاری از موارد در خورد کردن پلان به اجزاء کوچکتر به خوبی عمل می کند؛ پلان هایی که فقط یک «دست» هست، یا دست هایی که در آن پول دیده می شود. پاهایی که در کادر به سرعت می دوند که البته چنین صحنه ایی، یادآور تکنیکی «هیچکاکی» در فیلم بیگانه گان در قطار است؛ دو جفت پا، یا به گفته ای تصویری تر دو جفت کفش، توسط دوربین از دو طرف، تعقیب می شوند؛ تا به پله های قطاری برسند. بعد هم در کوپه ای رو در روی هم قرار بگیرند. آن کوپه، سرآغازِ ورود آنها به زندگی همدیگر و در نهایت بافت دراماتیکی فیلم است.
با این حال، چنین نمایی از کارگردانی ایرانی، نه تنها زیباست، بلکه باعث تفسیر و حتی زیبایی شناسی در «فرا متن» می شود. بحث بر سر همین چند تکنیک در کار او نیست، نماهای «کیارستمی وار» از دریاچه، گندمزار، آبادی و... به واقع همه و همه از شیفتگی کارگردان به «زبان سینما» یا «دستور زبان سینما» اشاره دارد. حتی سکانسی که آدمها به شکل تاریک نشان داده می شوند. سایه هایی که در حال گفت و گو هستند. سکانس در «بی نوری» کامل، فیلمبرداری شده است؛ یک بک گراند قرمز، ماهِ تازه از راه رسیده و آسمانی که دیگر به تاریکی می گراید. صد البته چنین تکنکی هم تداعی گر زبان سینمایی «ژان پیر ملویل» از پدرخوانده های اصلی سینمای فرانسه و از بانیان موج نوِ این کشور است. با این حال، جای جای بیان بصری، جای تأمل، تفسیر و آفرین دارد. درست 360 درجه برعکس، داستانگویی اش به شدت ضعیف است. پرداخت سوژه روی دست کارگردان مانده و هدایت آن، شبیه حرکت با چکمه های لیز در گل و لای است.
«تومان» به ماجرای عده ای پوکر باز حرفه ای می پردازد. آنها روی مسابقه سوارکاری، فوتبال و... شرط می بندند. آدمهایی که شاید در یک بازی سطحی برنده شوند، اما بازندگانِ اصلی زندگی اند. به زبانی دیگر، باخت اصلی آنها، به زندگی است! درست همین جمله، موتیف محوری، خط اصلی، یا خط سیر درام است. درامی که در میان ازدحام تصاویر و خورده سوژه ها پیاپی و مسلسل وار گم شده و نپخته مانده است.
داستان، اگرچه به دلیل ظرافت های تراژیک، می تواند تأثیرگذار تعریف شود، اما تعریف نمی شود. مشکل اصلی کارگردان در تعریف این قصه دیدِ «ماکروسکپی» است. او فکر می کند که باید همه چیز را تعریف کند. دقیقاً عین یک رمان زندگینامه ای کسل کننده که نه جنبه تحلیلی، بلکه رویکرد توضیحی دارد. اما برای چنین داستانی برخوردی مینی مالیستی، مناسب است. چنانکه نبود رویکرد مینی مالیستی به ریتم خسته کننده فیلم منجر شده است. جایی که مخاطب از گزاره های پرسشی، تنها به «کی» می رسد. یعنی خدایا! کی (چه زمانی) فیلم تمام می شود. شاید مخاطب در دقایق پایانی از چنین پرسشی، گامی فراتر هم برود. ذهن کوفته اش از داستان کَسِل، بمباران تصاویر متوالی، نای نگاه کنجکاونه را از او می گیرد. پس بعید نیست که بگوید؛ «پس چرا این فیلم تمام نمی شود!» این ایراد بزرگی است. هرچند فیلم صرفاً داستانگویی نیست، ولی داستان، روح فیلم است. داستان بی حال، زیبایی تصویری را زمینگیر می کند. همچنانکه، هستی فیلم تومان را زمینگیر کرده است.
کارگردان با همین داستانگویی بی حال، فقط و فقط در یک عنصر داستانی موفق است. او شخصیت پردازی جالبی دارد. گاهی تصویری دقیق از شخصیت یک پوکرباز ارائه می دهد. شخصیتی سرد و بی حال که حتی گوشه چشمی هم به جریان سیال و پرتکاپوی در حال گذر، ندارد. فردی که اگر عشق اش را از دست بدهد، همان شخصیتِ بی خیالِ قبلی است. یا اینکه برادرش بمیرد؛ انگار به قول معروف، آب از آب تکان نخورده است.
مرتضی فرشباف، علیرغم ضعف های فراوان فیلم اخیرش، کارگردانی بامعرفت (شناخت) است. کسی که زبان سینما را بلد است. به بیانی دیگر، او می تواند با تصویر به زیبایی حرف بزند؛ با اینکه در فیلم جدید، فقط حرف می زند و این حرف زدن آدم را خسته می کند.
*عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینمای ایران