فعال سیاسی مشهور به تئوریسین جریان اصلاحات - میگوید: اصلاحطلبی و اصلاحطلبان دیگر نمیتوانند همزمان روی ۲ صندلی بنشینند و هم این باشند و هم آن؛ حالا ممکن است کسی اسم این رویکرد را تندروی بداند، خب بداند!
گزیده اظهارات سعید حجاریان را در ادامه میخوانید:
* ضرورت دارد هر کس جایگاه خودش را مشخص کند. نمیشود از عنوان و سابقه اصلاحطلبی خرج کنید، در مناسبتها و دیدارهای رسمی خود را نماینده طیف پیشروی این جریان معرفی کنید و نهایتاً، مانند اصولگرایان موضع بگیرید.
* معتقدم اصلاحطلبی علاوه بر دمکراسی و لوازمش باید درباره چند مؤلفه نظر دقیق و صریح داشته باشد. نخستین آنها «عدالت» است ... فرد یا حزب اصلاحطلب باید بهلحاظ نظری و عملی بداند و بگوید پاسخش به مسئله عدالت چیست. این امر مستلزم آن است که فساد و ناکارآمدی خودی و غیرخودی نشود و نقد دائماً در جریان باشد حتی اگر نزدیکترین افراد مورد انتقاد قرار بگیرند. دومین آنها بحث «شهروندی» است. چه بپذیریم، چه نپذیریم شهروند درجه دوم و شهروندانی که اساساً به رسمیت شناخته نمیشوند، بخشی از واقعیت موجود هستند. فرد یا حزب اصلاحطلب باید مشخص کند آیا به «شهروند برابرحقوق» معتقد است یا او هم شابلون و متر و معیارهای محدودکننده دارد ... سومین مؤلفه، «الگوی سیاستورزی» است ... مردم باید بدانند اصلاحطلبان مطابق چه اصول و با چه اهدافی سیاستورزی میکنند. آیا کسی که به هر قیمت خود را درون بازی ازپیشتعیینشده سیاست پرتاب میکند، اصلاحطلب است؟ آیا کسی که ناظر شرایط موجود است و سیاست داخلی را متغیر درجه دوم میداند، اصلاحطلب است؟ لااقل، پاسخ من به هر دو پرسش منفی است ... چهارمین مؤلفه «سیاست خارجی» است. واقعیت این است دیگر نمیتوان در سیاست خارجی از راهبردهای دوگانه سخن گفت و تعارف کرد. یا سیاست خارجی کشور در خدمت توسعه و منافع ملی است، یا فاقد چنین نقشی است و در خدمت توسعه نیست. فرد اصلاحطلب بدون مسامحه باید اعلام کند، حامی کدام راهبرد است.
* اصلاحطلبی و اصلاحطلبان دیگر نمیتوانند همزمان روی دو صندلی بنشینند و هم این باشند و هم آن. حالا ممکن است کسی اسم این رویکرد را تندروی بداند، خب بداند!
* زمانی کسانی که دوم خردادیها را رادیکال خواندند، به این نتیجه رسیدند که خاتمی خوب است و مشکل از اطرافیان اوست. اطرافیان هم اسم رمز حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بود. یعنی اگر آنها حذف شوند، مشکلی با خاتمی وجود ندارد.
* نخستین جرقههای تندروی که معطوف به عمل سیاسی بود، مربوط میشود به ستاد انتخاباتی آقای خاتمی در بندرعباس. آنجا ستاد را به آتش کشیدند و یکی از اعضای ستاد در آتش سوخت و از دنیا رفت ... چندین نوبت به میتینگها و سخنرانیهای ستاد خاتمی حمله شد که شرح این وقایع کم و بیش به قلم مرحوم بابک داد ثبت و ضبط شده است.
* شاید بد نباشد به جلد جدید خاطرات مرحوم هاشمی - انتقال قدرت - ارجاع بدهیم. بنا به روایت ایشان، از ۳۱ فروردین ۱۳۷۶ حملات انصار حزبالله به خاتمی شروع شد و همینطور جسته و گریخته صحبتهایی از فشار بر خاتمی به میان میآمد تا حدی که شائبه حمایت مستقیم رهبری از آقای ناطق مطرح شد. حتی هاشمی به دیداری با آقای روحانی ارجاع داده و در صفحه ۱۵۴ کتاب مینویسد: «دکتر حسن روحانی آمد. اظهار نگرانی کرد از اینکه پس از موضعگیری رهبری، اگر آرای مردم با نظر ایشان هماهنگ نباشد، ضربه بزرگی به نظام خواهد بود و اینگونه موضع را اشتباه میداند ...». هاشمی در تاریخ ۳۰ اردیبهشت مینویسد: «آقای موسوی خوئینیها، تلفنی خبر داد که با حکم دادگاه انقلاب، امشب دارند ستاد انتخابات آقای خاتمی را تخلیه میکنند.» ... حالا باید بپرسیم دوم خردادیها تندرو بودند یا جریان مقابلشان؟
* خوب است علاقهمندان، سیل عذرخواهیهای معاونان و مدیران وزارت اطلاعات آقای فلاحیان را در این جلد از خاطرات آقای هاشمی بخوانند. بهعنوان نمونه هاشمی در روزنوشت ۱۷ خرداد مینویسد: «جمعی از مدیران وزارت اطلاعات آمدند. از احتمال اینکه در کابینه جدید، وزیر خارج از اطلاعات بیاورند و جمعشان را پراکنده کنند، اظهار نگرانی نمودند. از دخالت در انتخابات به نفع آقای ناطق نوری شرمندهاند. برای اینکه وزیر جدید، فردی از خودشان باشد، استمداد کردند.» اینها همان افرادی بودند که کارناوال عاشورا را ساختند و در گذشته نیز سوابق مشعشعی داشتند!
* چند مسئله درباره چپها (خطامامیها یا اصلاحطلبان) مطرح است؛ اعدام وابستگان رژیم پهلوی، اشغال سفارت آمریکا، انفجار نخستوزیری و حتی قتلهای سال۱۳۶۷! من هم منتقد اقداماتی مثل اعدام و اشغال سفارت هستم، اما این مسائل را باید امتداد انقلاب دانست و گفت منشأ صدور این احکام و دلیل بروز این اتفاقها در همان اندیشه انقلابی است و نمیتوان آنها را به اقدامات یک فرد یا چند جوان دانشجو تنزل داد. درباره پرونده انفجار نخستوزیری هم که بحمدالله همه دوستانِ ما را چند سال پس از واقعه زندانی کردند، در انفرادی نگه داشتند و مفصل بازجویی کردند؛ آن هم در دوره سیطره چپها! الان هم معتقدم هر نوع اتهامی متوجه چپهاست، کنفرانس خبری بگذارند و اعلام کنند. اعدامهای سال۱۳۶۷ هم بحث خاص خود را میطلبد، اما اجمالا میتوانم بگویم اولا آن اقدامات اساسا نمیتوانست در سطح اقدامات و تصمیمهای یک جریان سیاسی رخ دهد، ثانیا دستاندرکاران در قید حیات هستند و حتی از اقداماتشان دفاع میکنند. اما کسی که درباره این مسائل حساس است، چه خوب است کارنامه آقای لاجوردی را هم بررسی کند و گریزی به دوره فعالیت آقای فلاحیان در وزارت اطلاعات بزند. شعبه ۷ دادستانی و وزارت اطلاعات آقای هاشمی در اختیار جریان راست بود و کیسهای زیادی هم قابل بررسی است.
* ایشان (هاشمی) دوم خردادیها را رادیکال میدانست اما هیچگاه مسئولیت وزارت اطلاعات دوره خود را نپذیرفت. مگر میشود آن حجم از وقایع ریز و درشت رخ دهد و رئیسجمهور - آن هم با سطح اختیارات دوره سازندگی - بیاطلاع باشد؟ چرا هاشمی سکوت کرد؟! به هر حال یک نفر باید پاسخگوی کارنامه سعید امامی و باندش میبود.
* جریان انصار حزبالله انتهای منطقی تندروی خیابانی بود و وقت زیادی از دولت اصلاحات گرفت. شما امروز نمیتوانید تصور کنید وزیر دولت مستقر را در خیابان کتک بزنند، اما اینها نوری و مهاجرانی را کتک زدند. شما نمیتوانید تصور کنید رسماً اسامی سوژههای ترور منتشر شود و تهدید به قتل کنند، اما کردند ... اینها دکتر سروش را کتک زدند و حتی قصد از بین بردن او را داشتند؛ به چه جرمی؟ بحث اندیشهای ... وزارت اطلاعات آقای دری نجفآبادی رسما حرف رئیسجمهور را نمیخواند!
* کمی صریحتر حرف بزنم. من معتقدم حتی اکبر گنجی هم رادیکال نبود، او واقعیتها را نوشت ... هاشمی در دوره اصلاحات حقیقتا دمکرات نبود اما دوری از قدرت و نگاه درجه دوم به وقایع، ایشان را به نقطهای رساند که موضعگیریهای دقیق و اصلاحی کند تا اینکه از سال ۱۳۸۴ به بعد، اساساً هاشمی جدیدی متولد شد.
* من به دوستان توصیه میکنم اگر در گفتار و کردارشان گرهی از کار کشور باز نمیکنند و کمکی به تعمیق تفکر نمیکنند لااقل به تهمانده جریان اصلاحات لطمه نزنند! من معتقدم اصلاحطلبی باید نقد شود. این کار به قوتگرفتن اصلاحطلبی کمک میکند. اصلاحطلبان هم باید نقد شوند و تکتکشان به نقد کشیده شوند اما نه از موضع تندروی. شاید بتوان آنها را از منظر فرصتسوزی نقد کرد زیرا آنها خیلی کارها را باید میکردند و نکردند.
* قدرتگرفتن راستهای رادیکال باعث میشود که بسیاری از اصلاحطلبان دستآموز کمکم به کنجی بخزند یا بهدنبال کاسبی بروند یا حتی به اردوی رقیب نقل مکان کنند. بهقول معروف فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون! هنگامی که با بلا امتحان شوند، مؤمنان کمتری باقی خواهند ماند. این بلاها شامل حذف از بروکراسی، قطعشدن مواهب، تنگتر شدن فضای رسانه، فیلترینگ، تجسسهای مضاعف و ... خواهد بود. این رویه نوعی خودپالایشی را بهدنبال دارد و از دل آن هویت اصلی اصلاحطلبان احیا میشود و آنها که دوام میآورند مانند درختان استوار گذر کرده از توفان میمانند تا انشاءالله نسل جدید اصلاحطلبی پروار شود و راه را ادامه دهد.