خرداد 1360 یکی از مهمترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است که میتوان آن را یک رخداد خونبار و درعینحال عبرتآموز برای مردم ایران قلمداد کرد. در آن سال ایران، جدای از بحران جنگ تحمیلی، قربانی تروریسم و جنگ داخلی شد؛ جنگی که با هدف براندازی نظام رویکارآمده از انقلاب طراحی شده بود و تا حدی پیش رفت که نهفقط مسئولان و مقامات کشور، بلکه مردم عادی کوچه و بازار نیز هدف ترورهای کور سازمان منافقین خلق قرار گرفتند؛ بنابراین نیاز است تا بار دیگر این مسئله واکاوی شود تا مقصران بهوجودآمدن چنین شرایطی، مشخص شوند.
محمد توسلی، دبیر کل نهضت آزادی ایران و از مدیران آن دوران، درباره این مسئله تاریخی باور دارد که فقط یک گروه را نمیتوان مقصر همهجانبه اتفاقات 30 خرداد سال 60 دانست.
در ادامه مصاحبه تفصیلی با محمد توسلی را خواهید خواند.
آقای توسلی، بارها درباره اتفاقات خرداد 60 صحبتهایی شده که هرکدام به صورت جناحی نقد و بررسی شده و هیچکس تاکنون به صورت بیطرفانه به این واقعه تاریخی نپرداخته است؛ ازاینرو نکته اصلی که دراینبین وجود دارد، این است که چه عواملی باعث آغاز چنین درگیریهایی شد؟ رخداد این سال از نظر تاریخی چه اهمیتی برای کشور ما دارد و آن را باید چگونه تحلیل و بررسی کرد؟
بعد از دولت موقت، دولت شورای انقلاب با ریاست دکتر محمد بهشتی تشکیل شد؛ بنابراین طبیعی است که حزب جمهوری اسلامی و دکتر بهشتی و شورای انقلاب مملکت را اداره کنند. در اولین انتخابات ریاستجمهوری، آقای ابوالحسن بنیصدر انتخاب و مدیریت کشور را با 11 میلیون رأی مردم برعهده گرفتند و رئیس شورای انقلاب شدند. از اینجاست که بعد از دولت موقت نوعی دوگانگی مجدد در مدیریت کشور به وجود میآید و اختلافات ناشی از جنگ قدرت تشدید میشود. قبل از انتخابات روابط آقای بنیصدر با دولت موقت بسیار تیره و انتقادی بود؛ اما وقتی او انتخاب شد، دوستان ما به آقای بنیصدر بهعنوان شخص بنیصدر نگاه نمیکردند؛ بلکه به بنیصدری که منتخب ملت ایران است و شخصیت حقوقی دارد، نگاه میکردند. 31 شهریور سال 59 جنگ تحمیلی آغاز میشود و اختلافات بنیصدر که حکم فرمانده کل قوا را از رهبر انقلاب دارد، از یک سو و حزب جمهوری اسلامی و از سوی دیگر که موفق میشوند در 18 مرداد 59 آقای محمدعلی رجایی را از سوی حزب خود در رأس کادر اجرائی کشور بگمارند، بهتدریج زمینههای شکاف را در مدیریت کشور برجسته میکنند. سخنرانی راهبردی دکتر بهشتی در تاریخ 29 آبان 59 در مسجد امام خمینی که: «روحانیت آگاه متعهد حداقل در حد نظارت همهجانبه تمامعیار بهعنوان معتمدان ملت بر جریان کارهای کشور برای همیشه نظارت خواهند کرد. کسانی در جمهوری اسلامی مسئولیتهای خرد و کلان را قبول کنند که مزاجشان با این نظارت سازگار باشد. آنهایی که نمیتوانند این نظارت را تحمل کنند، لطفا جایشان را به کسانی بدهند که از این نظارت صمیمانه استقبال میکنند» و نامه تند آقای هاشمیرفسنجانی در 25 بهمن 59 به آیت الله خمینی: «... قبل از انتخابات ریاستجمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنیصدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که برای اجرای آن تلاش میکنیم...»؛ ازجمله موضعگیریهای جهتدار این دوران است که زمینههای اختلاف را بهخوبی نشان میدهند. پس از حادثه 14 اسفند سال 59 و سخنرانی آقای بنیصدر در دانشگاه تهران این شکاف و تقابل به صورت علنی بروز پیدا میکند. در آنجا دو گروه کاملا متضاد حضور دارند؛ یک گروه طرفداران بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق و گروه دیگر بچههای حزبالله و طرفداران امام و خط امام و انقلابیون حامی حزب جمهوری اسلامی. شعارهایی که دو طرف میدادند، کاملا مشخص میکرد که در حال یک نوع تقابل جدی بودند. در جبهه جنگ هم که آقای بنیصدر از یک سو و دیگر اعضای روحانی شورایعالی دفاع از سوی دیگر حضور داشتند، کاملا دوگانگی در مدیریت جنگ برجسته بود.
حال اگر از این موضوع عبور کنیم، یکی دیگر از چالشهای اساسی در آن زمان اختلاف آقای بنیصدر با نخستوزیری بود؛ اما مگر غیر از این است که خود رئیسجمهوری، نخستوزیر را به مجلس معرفی کرده است؟
مدت زیادی طول میکشد تا نخستوزیر انتخاب شود. آقای بنیصدر هر پیشنهادی که میدهد، مجلس نمیپذیرد و چنین چالشی وجود دارد تا نهایتا آقای رجایی انتخاب میشود. رجایی هم پیشنهاد آقای دکتر بهشتی است1. طبیعتا از همینجا زمینههای اختلاف فراهم میشود. وزرای آقای رجایی افرادی مثل آقای بهزاد نبوی و جمعی از مجاهدین انقلاب و همفکر آنان بودند.
نقش شما در آن سالها بهعنوان شهردار تهران و عضو نهضت آزادی ایران در بین اختلافات پیشآمده چه بود؟
من تنها مدیری بودم که پس از دولت موقت از دولت شورای انقلاب با مدیریت آقای بنیصدر و سپس در دولت آقای رجایی استعفا دادم؛ اما نپذیرفتند و به خدماتم در مدیریت شهر تهران تا بهمن 59 ادامه دادم. وقتی آقای رجایی میخواستند نخستوزیری را بپذیرند، با توجه به ارتباط نزدیک و سوابق همکاریهای گذشته با ایشان یک جلسه چهارساعته در محل دفترشان در وزارت آموزشوپرورش در خیابان اکباتان داشتیم. در آن جلسه از ایشان سؤال کردم: «برادر! شما میخواهید رئیس دستگاه اجرائی یک کشور بشوید، آیا تابهحال یک مدرسه را اداره کردهاید؟» گفت: «نه؛ من فقط دبیر بودم». گفتم: «چگونه به لحاظ تقوا و اخلاق اجتماعی میخواهید چنین مسئولیت سنگین اجرائی را قبول کنید؟» گفت: «حرفت را قبول دارم؛ ولی میدانید اگر من نپذیرم، چه کسی نخستوزیر میشود؟ دقت کنید که اگر من نپذیرم، آقای میرسلیم میخواهد نخستوزیر شود». ایشان توجیه میکرد. وقتی شما تجربه این کار را ندارید، چرا یک مسئولیت سنگین را میپذیرید؟ مذاکرات مفصلی است. نمیخواهم در اینجا به آن بپردازم؛ ولی او تحت تأثیر مسائل داخل زندان و مرحوم دکتر بهشتی بود. بررسی این مسئله و چالشهای این دوره موضوع مهمی از نظر تاریخی است. در آن شرایط بحرانی بعد از انقلاب کسانی، بنیصدر را برنمیتابند که داستان 14 اسفند اتفاق افتاد. آن چالشها و شعارهای ناهنجاری که علیه مرحوم دکتر بهشتی اتفاق میافتد که بارها نقل شده و نیاز به تکرار آنها نیست.
بنیصدر چطور نمیتوانست به کمک دولت مشکلات را رفع کند؟ رخدادهای مهم تاریخی پس از 14 اسفند را نیز برای ما توضیح بدهید؛ دقیقا چه اتفاقی رخ داد و شاهد چه مسائل و مشکلاتی بودیم؟
رئیسجمهور در جایگاهی قرار داشت که دستگاه اجرائیاش با او هماهنگ نبود و از جای دیگری دستور میگرفت. حال در 22 اسفند 59 در پی حوادث 14 اسفند دانشگاه تهران، مرحوم دکتر بهشتی به آیتالله خمینی نامهای مینویسد که تاریخی است. محتوای آن در همان راستای نامه آقای هاشمی است؛ اما متواضعانه. متنش در دسترس همه قرار دارد و خلاصهاش این است که آقای بهشتی در همان ابتدا تأکید میکند: «... سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایق را به عرضتان برساند. دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آنکه جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط میشود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زندهبودن و پویابودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعهد در برابر کتاب و سنت باشد، بینش دیگر در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین که نه به کلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند؛ و گفتهها و نوشتهها و کردهها بر این موضوع بینابین گواه...». کاملا روشن است که در این شرایط آیتالله خمینی باید نظر دکتر بهشتی را انتخاب کند؛ چراکه در آن نگاه راهبردی حاکمیت اسلام فقاهتی روحانیت باید حاکم باشد؛ ایشان گامبهگام جلو آمده تا بستر را آماده کند. طبیعی است که در آن دوراهی، نگاه دکتر بهشتی انتخاب شود؛ اگرچه نسبت به آقای بنیصدر نیز پیوند عاطفی و خانوادگی دارد.
بعد از آن نامه چه اتفاقهایی در کشور رخ داد و نگاه راهبردی مهندس بازرگان به مسائل و مشکلات چه بود؟
از 22 اسفند 59 به بعد، فضای سیاسی به کلی متحول میشود. بنابراین تاریخ انقلاب را با این نگاه مرور کنید. اولینبار در 22 فروردین سال60 توقیف روزنامه میزان از سوی آقای اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب، صورت میگیرد. خیلی مهم است که دادستان انقلاب، آقای اسدالله لاجوردی، بدون مجوز و بدون جایگاه حقوقی چنین کاری را انجام میدهد. بعد از آن آقای دکتر رضا صدر، سردبیر روزنامه میزان را بازداشت میکنند؛ 24 فروردین مهندس بازرگان در بیانیهای از مردم برای حمایت از آزادی مطبوعات دعوت میکند. وقتی آزادی مطبوعات نباشد، چه سرنوشتی برای جامعه ما رقم خواهد خورد؟ مهندس بازرگان در هر مقطعی روندها را در چارچوب قانون و نگاه راهبردی خود بررسی میکند؛ خیلی با آرامش. در 20 خرداد بیانیهای درباره بحران کنونی کشور میدهند. در 24 خرداد بیانیه و اعلام خطر و پیشنهادهایی به رهبری و دولتمردان و مردم میدهند. در 27 خرداد اطلاعیهای در پاسخ به صحبتهای تاریخی آیتالله خمینی در روز 25 خرداد صادر میکند. در چهار تیر نامه درددل نهضت آزادی با رهبر انقلاب و در هشتم تیر تلگرام مهندس بازرگان به رهبر انقلاب و بیانیه نهضت آزادی درباره فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، محکومیت تروریسم و خشونت و... صادر میشود. مجموعه این اسناد تاریخی نشان میدهد مهندس بازرگان و یاران ایشان در نهضت آزادی از چه زاویهای به این رویدادها نگاه کردهاند.
شما بسیاری از رویدادهای تاریخی را در قبل و بعد از سال 60 مرور کردید، اما اشارهای به لایحه قصاص و میتینگ جبهه ملی نکردید. آیا در این موضوع نیز تصمیم بر بیطرفبودن داشتید؟
ما در آن فضای ملتهب نمیتوانستیم وارد قضاوت بشویم. البته بعد از اینکه قرار شد جبهه ملی میتینگ برگزار کند، آیتالله خمینی برخورد بسیار تندی کرد؛ چراکه فضای جامعه کاملا ملتهب بود. اتفاقا همان روز آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی منزل ما بودند که آیتالله خمینی صحبت میکردند که نهضت آزادی باید نظرش را درباره لایحه قصاص بدهد. همانجا متنی نوشته شد و برای خبرگزاری پارس فرستادیم؛ اما رسانهها منتشر نکردند. با احمدآقا ماجرا را در میان گذاشتیم. بههرحال در آن شرایط که اصلا امکان اظهار نظر وجود نداشت، ما میدیدیم که مجاهدین مقصر هستند، ولی تنها آنها مقصر نیستند و ما نمیتوانستیم این مسئله را بیان کنیم.
در آن برهه زمانی این انتظار از نهضت بود که در مقابل کشتار مردم به دست سازمان منافقین موضع بگیرد؛ اما نهضت تلاش میکند در مجادلات پیشآمده وارد نشود. این موضوع چقدر درست است؟
ما باید همهجانبه و عادلانه قضاوت و اظهار نظر میکردیم. از نظر تاریخی، فقط یکسویه موضعگرفتن اخلاقی نبود. مهندس بازرگان و نهضت آزادی مجموعهای صادق و به لحاظ اخلاقی متعهد بودند که نباید خلاف واقعیتها اظهار نظر کنند و درحالیکه خشونت بر فضای جامعه حاکم است، بیایند و یکسویه قضاوت کنند. مهندس بازرگان و دوستان ما در نهضت آزادی، ریشه مشکلات را میدیدند و راهکار خروج از مشکلات را هم میدانستند که آگاهیبخشی است و راه آن کاملا طولانی. مهندس بازرگان نمیتوانست یکجانبه برخورد کند. مهندس بازرگان و یاران ایشان در نهضت آزادی دنبال قدرت نبودند؛ وظیفه و رسالت خود را آگاهیبخشی در شرایط مناسب میدانستند و نمیتوانستند احساسی عمل کنند. مهندس بازرگان در یادداشتی که در 12 فروردین 60 در روزنامه میزان چاپ شد، با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم»، هر دو گروه را مخاطب قرار میدهد و میگوید همه شما ایرانی و مسلمان و در مأموریت هستید. لازم است تندی خود را کم کنید و در کنار هم قرار بگیرد. چرا با همدیگر تقابل میکنید؟ این تقابل به نفع منافع ملی و جامعه ما نیست. دست بردارید از این نوع برخوردها و خشونتها. در واقع مهندس بازرگان کوشش میکند که راه درست را نشان دهد. بنابراین فاجعه 30 خرداد دو محور و دو طرف دارد.
در نهایت اما باید به یک نتیجه برسیم که مقصر اصلی کیست؟ بنابراین دراینباره برای ما توضیح دهید.
تاریخ دراینباره قضاوت نهایی خواهد کرد. به نظر ما آقای بنیصدر و سازمان مجاهدین باید تشخیص میدادند با این شیوه نمیشود با جامعه سنتی و جریان مقابل برخورد کرد. این فرایند نیاز به یک کار آگاهیبخش طولانی دارد که زمانبر است و باید جامعه به آن آگاهی لازم برسد تا زمینه تحول و اصلاح فراهم شود. به نظر میرسد آقای بنیصدر امروز به این آگاهی رسیده باشد اما مجاهدین خلق ظاهرا هنوز در لاک خودشان هستند البته غیر از کسانی که جدا شدهاند. آقای بنیصدر و مجاهدین خلق نیز خطای تاریخی بزرگی کردند؛ هم به خودشان و هم به انقلاب و هم به منافع ملی. اگر آن اتفاقات نیفتاده بود، شرایط جامعه اجازه نمیداد اینچنین فضای سیاسی جامعه بسته شود. به نظر من آقای بنیصدر حتی بعد از آن هم اشتباه کرد که رفت. اگر میماند، آقای خمینی هم بهاحتمالزیاد او را عفو میکرد. سازمان مجاهدین خلق هم در سال60 تصور و برداشت درستی از قدرت حاکمیت نداشت. آنها معتقد بودند ما انقلاب کردیم و ما منادی و گفتمان انقلاب هستیم، پس ما شایستگی انقلاب توحیدی را داریم و طرف مقابل نگاه ارتجاعی دارد. بنابراین ما هستیم که باید حاکم باشیم و توهمشان این بود که موفق هم میشوند. یک نمونه و شاهد عینی برای شما بگویم؛ «در همان اوایل اردیبهشت سال60 دو نفر از بچههای مجاهدین که سال50 با من در زندان بودند، پیش من آمدند تا برنامهشان را به من اطلاع دهند، مبنیبر اینکه ما به این جمعبندی رسیدهایم که برخورد کنیم؛ توانش را هم داریم. من به آنان گفتم قطعا شما اشتباه میکنید. شما هرگز نمیتوانید در این تقابل موفق شوید. دلیل اشتباهتان این واقعیت است که اعضای شما عموما افراد تحصیلکرده هستند. سرمایهگذاری زیادی برای آنها میکنید تا این افراد جذب و ساخته شوند. این افراد روغنی هستند برای روشنماندن چراغ شما. درحالیکه روغن طرف مقابل شما توده مردم هستند. کدام روغن روشناییشان بیشتر است و کدام بیشتر دوام میآورد؟ شما هرگز نمیتوانید در این تقابل موفق باشید».
این راهی را که انتخاب کردند هم به ضرر خودشان بود هم به ضرر منافع ملی و آرمانهای ملت ایران.
پینوشت:
1- هشت شرط حزب جمهوری اسلامی برای نخستوزیر منتشرشده در کیهان ششم خرداد 1359: «حزب جمهوری اسلامی در رابطه با شروع کار مجلس و همچنین انتخاب نخستوزیر اطلاعیه مهمی صادر کرد.
این حزب برای انتخاب نخستوزیر هشت شرط را ضروری دانسته است: ۱-نخستوزیر باید کسی باشد که این پست را بهعنوان یک وظیفه الهی بپذیرد. ۲- نخستوزیر باید مکتبی باشد تا در کابینهاش مکتب بیش از هر چیز جلوه کند و بههیچوجه درصدد ایجاد یک کابینه اتلافی نباشد زیرا چنین کابینهای مخصوص همان دموکراسیهای غربی است که ما همواره از آن فرار میکنیم. ۳- نخستوزیر باید به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بهخصوص به اصل ولایت فقیه کاملا معتقد بوده و التزام عملی خود را به آن به اثبات رسانده باشد. 4- نخستوزیر باید به اسلام عزیز متعهد باشد و احکام اسلام در اعمال و شئون زندگی او جلوهگر باشد. 5- نخستوزیر باید دارای قاطعیت اسلامی باشد و از هرگونه سازشکاری و ملاحظهکاری و محافظهکاری بهشدت بپرهیزد. 6- نخستوزیر باید سیاست خارجی خود را بر اساس صراط مستقیم الهی قرار دهد و از هرگونه گرایش به شرق و غرب بپرهیزد. 7- هیچکس در هیچ مقامی نباید تأیید امام را برای خود سنگری قرار دهد و لغزشهای خود را با استفاده از همین تأیید موجه جلوه دهد. 8- حزب جمهوری اسلامی هیچکس را در هیچ مقامی بهطور مطلق تأیید نمینماید و هر تأییدی از جانب این حزب تا وقتی معتبر است که آن شخص در خط انقلاب اسلامی و خط امام باشد».