در ماههای ابتدایی سال ۶۰ درحالیکه چند ماه بیشتر از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نمیگذشت، برخی از مسئولان دفتر سیاسی سپاه تصمیم گرفتند به شکل مدون و جامعی، روایتهای جنگ بخصوص در سطح فرماندهان عالی را جمع آوری کنند.
این اقدام با محوریت مرحوم ابراهیم حاج محمدزاده رئیس وقت دفتر سیاسی سپاه صورت گرفت و این او بود که برخی از افراد را از داخل و خارج دفتر سیاسی برای انجام این کار گردهم آورد. سردار «محسن رشید» یکی از همان افرادیست که در کنار مرحوم محمدزاده در راه اندازی و غنای این مجموعه نقش محوری و موثری را برعهده داشت. در ادامه بخشی از گفتگوی سردار رشید را بخوانید.
هسته اولیه دفتر سیاسی سپاه از بند ۷ زندان قصر شکل گرفت
* درباره تاریخچه همین مجموعهای که نام شما با آن پیوند خورده و امروز ما آن را به نام مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس میشناسیم و به نظرم ثبت جدی روایتگری نیز از همین مجموعه آغاز شد کمی صحبت بفرمایید که این روند چگونه شکل گرفت؟
ما قبل از اینکه چیزی به نام مرکز تاریخ جنگ یا مرکز اسناد داشته باشیم، دفتر سیاسی داشتیم که هسته اولیه آن از بند هفت زندان قصر کلید خورد. شخص بزرگواری به نام آقای ابراهیم حاج محمدزاده داشتیم که در دوران مبارزات قبل از انقلاب شناخته شده و جزو کادرهای اصلی سازمان مجاهدین خلق بود که از یک جایی متوجه انحراف در سازمان شد و از آن فاصله گرفت. آقای محمدزاده همکلاسی مسعود رجوی بوده و کاملا آنها را می شناخت. بعد از مدتی احساس کرد این سازمان از مسائل اسلام ناب کم بهره است. برای همین از آنها فاصله میگیرد بطوری که هم سازمان با او قطع رابطه میکند و هم ساواک او را گم میکند.
ما در زندان با ایشان آشنا شدیم و از کلاسهای نهجالبلاغه ایشان که مخفیانه برگزار میشد، استفاده میکردیم. یادم هست که از محمد حنیفنژاد (از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق) هم خیلی تعریف میکرد.
طریقه دستگیری آقای محمدزاده هم اینطور بود که بعد از دستگیری یکی از افراد زیرمجموعه وحید افراخته، او آقای محمدزاده را هم لو میدهد و برای همین بازداشت می شود ولی چون ۴ سال از سازمان فاصله گرفته بود، محکومیتش ۵ سال حبس میشود.
تقسیم افراد در بندهای زندان قصر بر اساس میزان محکومیت آنها بود. آقای محمدزاده به ۵ سال حبس محکوم شده بود و من هم ۴ سال حکم داشتم. برخی افراد دیگر مثل جلال قربانی هم با ما بودند که همگی محکومیتهای زیر ۵ سال داشتیم.
وقتی انقلاب پیروز شد، سپاههای مختلف شکل گرفت. یک سپاه در نگارستان هشتم با محوریت آقای غرضی بود، یک سپاه در منطقه جمشیدیه بودکه آقای محمدزاده هم آنجا بودند و یک سپاه هم با محوریت شهید محمد منتظری بود. اینها بعدا با حکمی که امام به شورای عالی انقلاب داد و حکمی که شورای انقلاب برای سپاه در اردیبهشت ۱۳۵۸ صادر کرد، مشترک شدند و این انسجام به وجود آمد ولی تقریبا تا پاییز ۱۳۵۸ سپاه، دفتر سیاسی نداشت.
در پاییز ۵۸، آقای محمدزاده که تا آن موقع در واحد دیگری از سپاه فعالیت میکرد دفتر سیاسی را تشکیل داد و بچههایی که در بند هفت زندان قصر با همدیگر ارتباط داشتیم را دور هم جمع کرد و هسته اولیه دفتر سیاسی سپاه را تشکیل دادند.
البته من در ابتدا چون در مجموعه شهید چمران بودم، حضور نداشتم و آذرماه به این مجموعه پیوستم.
از تیرماه سال ۱۳۶۰ چیزی به نام روایتگری جنگ -که البته روایتگری واژه ای است که بعدا خلق شد- کلید زده شد.
وحدت فکری سپاه را دفتر سیاسی ایجاد میکرد
* از آذر ۵۸ تا تیر ۶۰ بیش از یک سال زمان بود. در این مدت شما چه ماموریتی در مجموعه داشتید؟
یادم نمی آید اولین سمتی که داشتم چه بود ولی اگر اشتباه نکنم مسئول امور مناطق شدم. آن موقع سپاه، کشوری بود و لشکر و تیپ و گردان نداشت. ما سعی میکردیم با همه استان ها ارتباط داشته باشیم که این کار، وظیفه امور مناطق بود.
امور مناطق در دست من بود و به طور خاص بحران کردستان را دنبال میکردم و فکر میکنم از فروردین ۵۹ نفر دوم دفتر سیاسی بودم.
* بعد از آقای محمدزاده؟
بله، دفتر سیاسی یک شورای مرکزی داشت که مرکب بود از آقایان محمدزاده، شریعتمداری (حسین)، آقای شیخ الاسلامی و من.
* مرحوم آقای شیخ الاسلام را میفرمایید؟
نخیر، آقای بهاالدین شیخ الاسلامی؛ از ما چهار نفر، سه نفر مال بند هفت زندان قصر بودیم و فقط حاج حسین شریعتمداری از بند ابدیها (بند ۶) بود.
راس این شورا آقای محمدزاده بودند و مدیریت اجرایی آن هم با من بود و برای همین نفر دوم محسوب میشدم والا از لحاظ فکری، آقای شیخ الاسلامی گل سرسبد دفتر سیاسی بود.
* کار این دفتر سیاسی دقیقا چه بود؟
افرادی مثل آقای محمدزاده و دیگران که در سپاه مشغول بودند مثل آقایان بشارتی، محسن رضایی، رفیق دوست، جواد منصوری و مرحوم حاج عباس دوزدوزانی، بواسطه تجربیات مبارزه قبل از انقلاب، میدانستند امکان انسجام یک سازمان بدون وحدت فکری وجود ندارد. وحدت فکری سپاه را دفتر سیاسی ایجاد میکرد.
* چه مسئولیتی داشتند؟
مسئول مدیریت گروههای دفتر سیاسی بود. یک بار آمد گفت من خودم باید بروم و راوی شوم. زمان عملیات رمضان بود و هنوز قرارگاه خاتم نداشتیم، رفت و در قرارگاه کربلا مستقر شد و به همت او بود که برای راویان جزوه آموزشی نوشته شد و اصلا من اینطور بگویم که مجموعه ۵۵ جلدی روزشمار چکیده عمر هادی نخعی است.
ما در ابتدا خاطرات زنده از بچهها جمع نمیکردیم چون نفهمیده بودیم که باید در کجای عملیات باشیم یا نباشیم لذا مثلا به صورت اتفاقی به یک عملیات می خوردیم. تا اینکه عملیات طریق القدس شد.
یک روز آقای مسعود مقدم سوژهای به ذهنش رسید که ضبط را بردارد و برود پای دستگاه بیسیم و صدای بیسیم را ضبط کند. این یک نقطه عطف بود تا زمان عملیات فتح المبین.
** عملیات فتحالمبین نقطه عطف روایتگری جنگ بود
عملیات فتحالمبین یک طوفان در سپاه بود و محسن رضایی در فتح المبین طوفان بپا کرد. چون سپاه تا قبل از آن در واقع نظامی نبود اما محسن رضایی در فتح المبین تمام توان سپاه را به عرصه جنگ کشانید.
فتح المبین نقطه عطف راویگری هم بود که چهره، ضوابط و بستر دیگری پیدا کرد و این هم مدیون محسن (رضایی) است.
* به محسن رضایی چه ربطی دارد؟
راویان تا قبل از فتحالمبین، موضوعات مرتبط با بعد از حادثه را جمع میکردند. از فتح المبین نه تنها زنده جمعکردند بلکه تمام برنامهها را آن هم ریز به ریز ضبط کردند.
* برنامه ها اینجا یعنی چه؟
یعنی کجا میجنگند، با کدام یگانها می خواهند بجنگند، سین عملیاتشان چیست، روز ر چیست، خط حد سپاه و ارتش کجاست، کدام لشکر قویتر و کدام ضعیفتر است و چه کسی باید خط را بشکند؟ همه چیز.
* این از طرف آقای رضایی به شما دستور داده شده بود؟
نه، ایده متعلق به آقای محمدزاده بود و زحمت کار هم با آقای درودیان بود؛ عامل سوم این بود که ما در واحد امور مناطق، دفاترمان را در نقاط مهم تشکیل داده بودیم. مثلا آقای عبدالله درویشی مسئول دفتر سیاسی سپاه در منطقه هشت بود و آقای دکتر ظریفیان -که ما به او شفیعی میگفتیم- مسئول دفتر منطقه هفت در کرمانشاه شد.
دفتر سیاسی کار روایتگری نمیکرد ولی ظرفیتی بود که به ما این امکان را میداد. شما میدانید که سپاه تا قبل از فرماندهی آقای رضایی، به صورت شورایی اداره میشد و حتی زمان فرماندهی ایشان هم مدتی شورایی بود.
در این شورا طبیعی بود که خیلی حرفها گفته میشد. من هم به عنوان نفر دوم دفتر سیاسی هر وقت آقای محمدزاده نمیرفت، در جلسات شورای مرکزی سپاه شرکت میکردم.
آقای رضایی به خاطر سوابق مبارزاتی و اطلاعاتیاش و شم خوبی که داشت، احساس میکرد بچههای دفتر سیاسی میتوانند در این قصه کاری بکنند. در یک جلسه که فکر میکنم من بودم و آقای رضایی، آقای محمدزاده و آقای درویشی، راجع به فتح المبین صحبت شد که در آنجا چه کار کنیم؟
آقای محسن رضایی یک خطی به ما داد و تصورش این بود که شبیه آنچه عراق در ارتش خود به عنوان واحدهای توجیه سیاسی دارد ما هم کار توجیه سیاسی بکنیم. دریچه ورودی آقای محسن رضایی این بود ولی الحمدالله که این کار را نکردیم و رفتیم تاریخ جمع کردیم و اتفاقا این پیوند برقرار شد.
** برخی فرماندهان به سختی راویان را قبول میکردند
من در اینجا باید بگویم که اگر محسن (رضایی) نبود امکان نداشت این کار صورت بگیرد آن هم با وجود فرماندهان یگانها. فرماندهی که در شرایط جنگی، بیسیمچیاش را به سختی ترک موتورش مینشاند و می برد، چطور میتواند ما را تحمل کند؟ بعضی ها هم تحمل نمیکردند و خیلی ما را اذیت میکردند.
مثلا خدا بیامرزد، احمد (کاظمی) خیلی بچههای ما را اذیت کرد. یا مرتضی (قربانی) اذیت میکرد و مثلا میگفت ببینم راویتان چند مرده حلاج است و اصلا مرد کار است یا نه؟ همین مرحوم حسین اردستانی را خیلی اذیت کرد. حسین اردستانی در کربلای۵ راوی مرتضی بود. میگفت ببینم تو که داری ضبط میکنی مرد جنگ هستی یا نیستی؟
حسین خرازی هم خیلی سخت با ما رفتار میکرد. حتی گاهی پیش می آمد مثلا راوی ما را وسط بیابان قال میگذاشتند و میرفتند.
ولی شهید همت تا دلتان بخواهد راه میآمد و همراهی میکرد. بقیه مثل آقای جعفر اسدی، علی فضلی و احمد متوسلیان هم خیلی با بچهها کنار میآمدند. نوع مدیریت و فرماندهیشان این گونه بود.
* حاج احمد متوسلیان هم کنار میآمد؟
بله، حاج احمد متوسلیان با ما رفاقت خاصی داشت. من، حاج احمد، حاج همت، حسین شریعتمداری، حسن خداوردی، آیت الله حائری شیرازی و یک نفر دیگر که نامش در ذهنم نیست، با هم در سال ۶۰ به حج رفتیم.
همت هم که گفتم خیلی با ما رفیق بود. البته خودشان خوب بودند و ربطی به من نداشت ولی باید قبول کرد که در آن شرایط پیچیده جنگ، تحمل راوی توسط فرماندهان خیلی سخت بود و اگر محسن رضایی ما را تحمل نمیکرد آنها هم ما را تحمل نمیکردند. برای این است که می گویم در قصه راویگری از فتح المبین به بعد، نقش محسن رضایی قطعی است.
محسن رضایی یک پایش بود و پای دیگر، خود راوی بود. راوی بیچاره می شد. پایه سوم شخص آقای محمدزاده بود و چهارمی فرمانده یگان. هرچند حسین خرازی با ما خوب کار نمیکرد ولی میگفت مثلا اگر رخصت طلب بیاید، او را تحمل میکنم. احمد (کاظمی) هم میگفت فقط داوود رنجبر را تحمل میکنم و فقط او را بفرستید و کسی دیگر را قبول نمیکنم.
* خب مگر راوی بر گردن آنها سوار میشد؟
به هرحال عرض کردم، در سنگری که به زور ۲ نفر در آن جا میشدند، راوی آنجا چه کاره است؟ فرمانده عملیات به دنبال بیسیمچی، عنصر اطلاعاتی و پیکاش است که برود خبر بیاورد. حالا در این فضای محدود، یکی هم آمده اضافه شده با یک ضبط در دستش.
این اتفاق یک واقعهای بود که تا پیش از آن اصلا سابقه نداشت. مهمتر از همه این بود که یک راوی را در تمام مراحل تصمیم گیری فرماندهی کل سپاه می بردند و این فقط سپاه هم نبود، وقتی سپاه و ارتش با هم مشترکا عمل میکردند تمام جیک و پیک ارتش هم در آن بود. حالا اگر این لو میرفت، چه میشد؟
یکی از افتخارات راویها همین است که در تمام طول ۸ سال جنگ، یک سر سوزن اطلاعات لو نرفت و از آن بالاتر، کار جنگ به جایی میرسید که اگر راویان نمیآمدند فرماندهان میگفتند بازی است (یعنی خبر جدی نیست).
در ماجرای سوریه من یک بار گفتم اگر قاسم (سلیمانی) راوی خواست من هستم ولی قاسم راوی نمیخواست چون امنیت اطلاعات مهم بود؛ اما این امنیت اطلاعات در جنگ یک سر سوزن لو نرفت در صورتی که ما در فتح المبین ۴۰ راوی داشتیم و در طول جنگ ۲۰۰ راوی به کارگیری کردیم.
* خودتان راوی کسی هم بودید؟
نه، من فقط در والفجر۸ و والفجر ۹ راوی بودم.
* راوی چه کسی بودید؟
در والفجر۸ راوی آقای محسن رضایی و در والفجر ۹ راوی آقای شمخانی بودم.
از بدر که آقای محمدزاده رئیس مرکز شد، ما دیگر خلأ راوی نداشتیم و دائما راویان ما در قرارگاه مرکزی بودند. قرارگاه مرکزی گاهی در تهران برگزار میشد و گاهی در منطقه بود. از بدر به بعد راویان دو ماه دو ماه عوض می شدند. من چهارم بهمن ۱۳۶۴ رفتم و شب سوم عملیات کار را تحویل حسین اردستانی دادم.
* روایت آقای رضایی را؟
بله، به حسین اردستانی تحویل دادم و به والفجر ۹ رفتم.
* چرا؟
راستش بدنم دیگر نمیکشید. البته من و حسین (اردستانی) شب عملیات با همدیگر بودیم چون فقط محسن (رضایی) نبود. من با محسن بودم و حسین با رحیم (صفوی). میخواستم یک نفسی بکشم که گفتند برو والفجر ۹. آنجا هم کسی نبود و فقط من و حسین شفیع بودیم. دو راوی بیشتر نبودیم چون سپاه به آن عملیات خیلی جدی نگاه نکرد. غیر از این دیگر راوی نبودم و عمدتا با راویان سروکله می زدم.
حسین، احمد، همت و مرتضی عناصر کلیدی فرمانده سپاه بودند
* همین مدت که راوی آقای رضایی بودید، نکتهای هست که شنیدنش برای مخاطب جذابیتی داشته باشد؟ به خصوص که والفجر۸ برای آقای رضایی عملیات خاصی محسوب میشود.
من معتقدم هیچ فرماندهی در ارتش و سپاه توانمندتر از محسن رضایی نداشتیم. محسن والفجر۸ را به تنهایی اجرا کرد. دلم نمیخواهد اسم کسی را ببرم. مگر میشود کسی بگوید از این رودخانه عبور کنید؟
البته آقا رحیم و آقای شمخانی تاج سر من هستند و به غلامعلی رشید هم قلبا ارادت دارم و جایشان محفوظ است ولی اگر محسن رضایی نبود کربلای۵، کربلای۵ نمی شد.
من قدرت مقایسه حاج قاسم با محسن (رضایی) را ندارم. حاج قاسم تا والفجر۸ خیلی مطرح نبود.در والفجر ۸ بود که لشکر ۴۱ یک مرتبه گل کرد و کم کم بالا آمد ولی آیا حاج قاسم با حسین خرازی در جنگ قابل مقایسه است؟ عناصر کلیدی محسن، مرتضی (قربانی)، همت، احمد (کاظمی) و حسین (خرازی) بودند و دیگر عنصر کلیدی نداشت. وقتی همت شهید شد، همین سه نفر بودند و وقتی حسین شهید شد، دو نفر شدند. اصلا هیچ کس با این چهار فرمانده قابل مقایسه نیست.
* ببخشید ولی خیلی معروف است که حسین خرازی حتی روی حرف آقای رضایی حرف میزد.
بله همینطور است، ولی وقتی نیاز به کلیدی داشت که قفل عملیات را باز کند، آن قفل به دست حسین باز میشد.
* من تا به حالا فکر میکردم حسین خرازی و احمد کاظمی بیش از بقیه آقای رضایی را اذیت کردند.
همین است که میگویید. پدر محسن را هم درمیآوردند ولی کلیدی بودند.
* اگر حرف گوش ندهند چه فایده ای دارد؟
این گونه نبود که گوش ندهند؛ اساسا نحوه فرماندهی در جنگ در سپاه یک شیوه خاص است.