محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران در مصاحبهای به سوالاتی در باره انتخابات 1400 پاسخ گفته است.
بخشی از این گفت وگو را می خوانید.
*بخشهای غیرانتخابی حکومت در ایران نسبت به اداره کشور دیدگاههایی دارند و این دیدگاهها را از طریق رسانهها به اطلاع جامعه میرسانند. معمولاً جریان اصولگرا این نظریات را تکرار و در واقع در حکم آمپلیفایر یا تقویتکننده صدا عمل میکند. این طور نبوده است که بنشینند در درون حزب خودشان به درک واقعبینانهای از موضوع برسند و ببینند آنچه بهعنوان نظریه غالب که در کشور توسط حاکمیت تعقیب میشود آیا با مصالح مردم و مصالح ملی سازگار است یا خیر.
* جریان اصلاحطلب در طول تاریخ 30 ساله از رحلت حضرت امام(ره) تا به امروز همواره در اقلیت حاکمیتی بوده است . بنابراین اصلاحطلبان همواره برای بقا و پایداری و دفاع از نظریات سیاسی خود مجبور بودند استدلال داشته باشند. همین امر سبب شده که آنها تقریباً به نسبت بیشتری به مبانی تحلیلی دست پیدا کنند و بر پایه همان نظریات از خودشان دفاع کنند.
*امروز همچنان دو نظریه چپ و راست اصلاحطلب و اصولگرا جریانهای اصلی مطرح هستند. آنچه بهعنوان گفتمان اصلاحطلبی ارائه میشود مبتنی بر جهان عاری از خشونت و تعامل و گفتوگو با جهان پیرامون است. تأکید بر این است که حتی با دشمنان هم باید زبان گفتوگو داشته باشیم و منافع خودمان را پیگیری کنیم. اصلاحطلبان معتقدند که اگر چه نظام جمهوری اسلامی نظامی مبتنی بر ارزشهای ایدئولوژیک است اما باید بتواند حداقل نیازهای مردم را تأمین کند و تنها بعد از آن از مردم انتظار داشته باشد که به ارزشهای عرفی، اعتقادی، مکتبی و مذهبی خود پایبند باشند.
* ما زمانی میتوانیم در خانواده هستهای جهانی حضور پیدا کنیم که از پادمانها و مقررات پروتکلهای هستهای در جهان پیروی کنیم زیرا امر مخاطرهآمیزی که به مثابه شمشیر دو سر هم کاربرد صلحآمیز دارد و هم ممکن است به یک سلاح کشتار جمعی تبدیل شود نمیتواند از نظارت جهانی خارج باشد.
* ما در دوره آقای خاتمی با کشورهای اروپایی وارد مذاکره شدیم و به نقاط درخشانی از توافق رسیدیم. توافقهای سعدآباد، پاریس و آلماتی روندی بود که میتوانست در آن سالها ما را از بحران هستهای خارج کند و اجازه بدهد که ما در خانواده جهانی بخوبی حرکت کنیم. منتها تحریمهای سازمان ملل و دوجانبهای که مشخصاً امریکا بر اساس سیاستهای غلط دولت آقای احمدینژاد بر ما تحمیل کرد به آقای روحانی ارث رسید. پس از آن اگرچه آقای روحانی این مسیر را برگرداند و توانست ما را به توافق جامع الاطرافی بهنام برجام هدایت کند لیکن واقعیت این است که خسارات گذشته و هزینه سنگینی که دیدگاههای رادیکال از ناحیه اصولگرایان بر کشور حاکم کردند، پاسخگویی نداشت.
* اینکه همواره با سوءتفاهم به دنیای پیرامونی خودمان نگاه کنیم، اینکه باورمان این باشد که دنیا باید ما را درک کند ولی متقابلاً از خودمان انتظار نداشته باشیم که ما هم باید دنیا را درک کنیم؛ ما را دچار بنبست خواهد کرد.
*از پایان دولت آقای خاتمی و وقتی کشور اسیر مصیبت دولت آقای احمدینژاد شد، به رغم اتفاق بینظیر تاریخی و افزایش درآمد نفتی به رقمی در حدود 700 میلیارد دلار تمام دستاوردها بر باد رفت و کشور اسیر رفتارهای کودکانه شد. دولت را تضعیف کردند و زیرساختها را از بین بردند. شما ممکن است فکر کنید که بله آقای احمدینژاد هم مثل دیگر دولتها چهار یا هشت سال مسئولیت اش را طی کرده است.نگاهی به درآمدهای نفتی در آن دوران و محل هزینه کردشان نشان میدهد که آن دولت ضعف خودش را در مدیریت با توزیع آن درآمدها پوشش میداد و اگر نبود پخش به اصطلاح نوعی رضایت کم عمق دولت در همان سالهای اول و دوم دچار بحران و آسیب میشد و حتماً سقوط میکرد.
*بعد از آقای احمدینژاد شورای نگهبان کملطفی سنگینی کرد و صلاحیت یکی از بزرگترین چهرههای مؤثر در نظام سیاسی ایران یعنی آقای هاشمی رفسنجانی را بدون حجت موجه شرعی و قانونی رد کرد. اصلاحطلبان بشدت از این اقدام خسارت دیدند ولی دیدیم که بلافاصله رأی خود را در سبد آقای روحانی ریختند. زیرا اگرچه روحانی برخاسته از جریان اصولگرایی بود ولی گفتمان خودش را تصحیح کرد و با حمایت اصلاحطلبان به قدرت رسید. شاهد بودید که در چهار سال اول هم دستاوردهای مؤثری داشت و حتی به لحاظ ایجاد ثبات اقتصادی توفیقاتی بهدست آورد، خسارتهای دولت احمدینژاد را هم تا حدود زیادی جبران کرد و البته در دولت دوم ایشان با تبعات تصمیمات نهادهایی فراتر از خود و با آثار نامطلوب تحولاتی در خارج از مرزها مواجه بود.
*من نظریه بعضی دوستان اصلاحطلب را که میگویند اختیارات ریاست جمهوری اندک است؛ قبول ندارم. ریاست جمهوری چه از 100 واحد یک واحد اختیار داشته باشد و چه 90 واحد به هر حال براساس قانون اساسی یکی از پازلهای منظومه قدرت سیاسی در ایران است و واجد اختیاراتی است. بله تمام اختیارات متعلق به او نیست. اما هر مقدار اختیار که دارد اختیار قانونی او است. دوستان اصلاحطلب بهتر است بهجای اینکه روی این نکته تأکید کنند تأکیدشان بر این باشد که نظام سیاسی ایران حقوق قانونی ریاست جمهوری را به رسمیت بشناسد و این حق قانونی را تضییع نکنند.
*کسانی که دنبال نظریه بیرون کردن اصلاحطلبان از عرصه سیاسی کشور هستند، تصورشان این است که میتوانند با ابزار شورای نگهبان همواره اکثریت مجلس را در اختیار داشته باشند و میخواهند این را به انتخابات ریاست جمهوری نیز تعمیم دهند. اینها میخواهند اینگونه القا کنند که به رهبری قرابت بیشتری دارند و تافتههای جدا بافتهای اند. خودشان را فرزند رهبری و مرید ایشان معرفی میکنند تا امتیازطلبی کنند و تبعیض ناصوابی برای خودشان قائل باشند.
* با زبان بیزبانی میگویند اصلاحطلبها از این عرصه بیرون بروید و بگذارید ما این را هم در نتیجه یک مشارکت حداقلی بهدست بیاوریم و سرنوشت کشور را با سلیقه خودمان رقم بزنیم؛ اگرچه اشتباه میکنند. زیرا حتی اگر انتخابات ریاست جمهوری را هم به نفع خودشان رقم بزنند باز هم به یکپارچگی نخواهند رسید. جامعه اجازه نمیدهد با یکپارچهسازی بر همه مقدرات مردم حاکم شوید. مگر این روزها با مناظره تلخ مجازی بین حداد عادل و احمدینژاد مواجه نبودید؟ اینها که دیروز رفقای گرمابه و گلستان همدیگر بودند در کنار هم زندگی میکردند و همدیگر را پشتیبانی میکردند ببینید چگونه امروز در برابر هم صف میکشند. این خصلت قدرت سیاسی است که دوگانهگرا است. پس فشاری که میآورند تا به هر قیمتی اصلاحطلبان را از عرصه رقابتها خارج کنند و میدان را برای آنها تنگ کنند مشکلی از آنها را حل نمیکند.
*امروز ببینید که با آقای روحانی که قبل از دوران ریاست جمهوری بیشتر یک چهره اصولگرا بوده وچون به باور اصلاحطلبان فهم درستی از جهان پیرامون خودش داشته و گفتمان اش گفتمان بهبود خواهی شده و از سوی آنها حمایت شده چه برخوردی میشود. کسی نیست بپرسد با چه مجوزی شما به خودتان اجازه میدهید که برگزیده مردم را این طور مورد توهین و افترا قرار بدهید. این توهین به ملت است. چرا این کار را میکنید. خب این داستان خوب و بد کردن است. جامعهای که اسیر این بازیهای خوب و بد شود هیچ وقت به صلاح و فلاح نخواهد رسید.
*خاطره تلخ انتخابات 98 و مجلسی که تشکیل شد به جریان اصولگرا ثابت کرد که سیاستهای انقباضی و بسته شورای نگهبان که اجازه نمیدهد رقابت منطقی بین نامزدهای انتخابات مجلس رخ بدهد خروجی و نتیجهاش مجلسی میشود که به لحاظ حرفهای در حداقلها قرار دارد. بگونهای که امروز وقتی آقای محمدباقر قالیباف را بهعنوان یک نیروی برجسته در رأس مجلس قرار دادهاند، کسی که سابقه قابل دفاعی هم در جنگ داشته اما نمیتواند چنان که باید از حیثیت پارلمان صیانت و حفاظت کند. زیرا نمیداند پارلمان باید چگونه مدیریت شود. او کسی است که سه دوره اشتیاق به ریاست جمهوری داشته و شکست خورده. امروز با ترفند دور کردن نیروهای رقیب یعنی اصلاحطلبان مجلسی شکل گرفته که اکثریت یکپارچه و یکدست اصولگرایی دارد. قالیباف هم با سختی و با بده بستانهای آنچنانی کرسی ریاست را به دست گرفته. ولی به خاطر ناتوانیها و عملکرد غیر حرفهای ریاست سال دوم اش هم در مخاطره است. ما بیش از آنکه نگران آقای قالیباف باشیم بهعنوان رئیس پارلمان واقعاً باید نگران پارلمان باشیم. این پارلمان چگونه میخواهد منافع جامعه را تأمین کند و در مسئولیت تقنین پشتیبان دولت باشد؟
*ما اصلاحطلبان حق نداریم سراغ کسی برویم و گزینهای را انتخاب کنیم که از آن چهره یک احساس عدم اعتماد از ناحیه رهبری استشمام شود. اگر چنین انتخابی را در دستور کار قرار دادیم خارج از پیروزی یا عدم پیروزی در انتخابات، حتی اگر طرف پیروز باشیم شکست میخوریم. اگر فردی که نمیتواند اعتماد رهبری را داشته باشد پیروز شود فردایی که بخواهد مسئولیت اداره کشور را به دوش بکشد به هیچ عنوان نمیتواند در وضعیتی باشد که ارتباطش با رهبری بر پایه سوءتفاهم شکل گرفته است. زیرا رهبری و پشتیبانیهای ایشان برای توفیقات دولت رکن اول است. پس اگر ما چشم به افقها و موفقیتهای دور دست برای دولت داریم باید چهرهای را انتخاب و معرفی کنیم که معتمد رهبری باشد.