اینان خیلی دغدغه قدرت و ثروت و موقعیت سیاسی خود را ندارند و اعتراض آنان به حذفشان از صحنه قدرت نیست بلکه بیشتر به این دلیل معترضند که جمهوری اسلامی در حال استحاله شدن از ماهیت انقلابی خود است و دفاع از آن ممکن نیست.
آنان هنوز وظیفه خود را نقد درونگفتمانی انقلاب اسلامی و حاکمیت میدانند و امیدوارند حاکمان، خود پیشقدم شوند و روند اداره کشور را اصلاح کنند، پیش از آنکه دیر شود.
جمهوری اسلامی نه از نظر تئوریک، یک نظریه مورد توافق راهنمای عمل داشت و نه نمونه و تجربه مشابهی را در دوره معاصر میتوانست الگوی خود معرفی کند. به دلیل همین نداشتن الگو و تئوری، مجبور شد به روش آزمایش و خطا متوسل شود و هزینههای سنگینی را برای رسیدن به الگوی کشورداری مختص به خود بپردازد در حالی که میتوانست از تجربه دیگر جوامع به آسانی بهره ببرد و «چرخ را از ابتدا اختراع نکند.» بگذریم که برخی هنوز هم تجربه نیاموخته و درصددند اقتصاد و مدیریت و سیاست اسلامی را پی بریزند و حتی مدعی داشتن فیزیک و شیمی اسلامی! هم هستند.
اهداف انقلاب اسلامی در مقطع پیروزی انقلاب اسلامی بیش از آنکه ایجابی باشد، سلبی و بیش از آنکه عملی و قابل تحقق باشد، آرمانی بود. در واقع انقلابیون میدانستند که چه نمیخواهند، اما خیلی نمیدانستند که چه میخواهند. ذهنیت بسیط انقلابیون چنین القا کرده بود که اگر شاه برود ما به آسانی میتوانیم الگوی اسلامی و انقلابی موردنظر خودمان را پیاده و آرمانهایی مانند عدالت و رفاه و پیشرفت و آزادی و اخلاق و دینداری را عملی کنیم. در عمل معلوم شد که کار سختتر از آنی است که انقلابیون تصور میکردند.
اسلام انقلاب از نظر آنان بسیار انسانی و بهروز و پاسخگو و متناسب با عقل و تجربه بشری بود و حق مخالف را به رسمیت میشناخت و برای حاکمان حق ویژه قائل نبود و به نقش مردم در مشروعیتبخشی به همه ارکان حکومت اصرار داشت. آن اسلامی که جذابیت آن منجر به پیوستن یکپارچه مردم به جریان انقلاب شد، غیر از اسلامی است که امروز ترویج میشود که بیشتر برای تطهیر حاکمان و توجیه عملکردهای خلاف آنان طراحی شده است.
پیرو تغییر محتوای اسلام انقلاب، شاهد تغییر محتوای بقیه مبانی جمهوری اسلامی هم هستیم. جمهوریت در عمل در حد برگزاری انتخابات آن هم با مبنا بودن نظارت استصوابی حذفی تنزل پیدا کرده است و همه لوازم جمهوریت و مردمسالاری نادیده انگاشته میشود. فهم مردمسالارانه از قانون اساسی کنار گذاشته شده و تفسیری اقتدارگرایانه جایگزین آن شده است. بر همین اساس، قرائت امام خمینی و حتی رهبری نظام از ولایت فقیه که بر ضرورت مشروعیت مردمی، ولی فقیه تاکید داشتند، عملا حذف شد و جایش را اندیشه یک فقیه ضدجمهوریت گرفت که رسما معتقد است اساسا مردم حق حکومت ندارند که بخواهند این حق را به، ولی فقیه بدهند! انقلابیون معترض و منتقد به این روندهای ناسازگار با مردمسالاری هم اعتراض دارند.
در تنظیم مناسبات جهانی، جمهوری اسلامی هنوز ذهنیت دوران جنگ سرد را دارد و علاقهمند است که با حذف شوروی سابق، دریک جانب دوقطبی سیاسی و ایدئولوژیک جهانی قرار بگیرد. در واقع در جمهوری اسلامی این مفروض انگاشته میشود که جنگ اسلام و لیبرالیسم بزرگترین جنگ اعتقادی موجود و تعارض سیاسی ایران و امریکا، اصلیترین منازعه سیاسی در جهان کنونی است. حاکمان جمهوری اسلامی از این دوگانگی استقبال کرده و آن را دلیل درستی مواضع خود تفسیر میکنند. به باور آنان ما در حال بازتعریف قدرت و ثروت جهانی هستیم و نظم تازهای را برای جهان در ذهن داریم که در حال عملی شدن است و کافی است جمهوری اسلامی مدتی در این موقعیت استوار بماند تا ملتها و دولتهای دیگر هم به ما بپیوندند.
قرار دادن داوطلبانه جمهوری اسلامی در یک سوی تعارضات جهانی یعنی نشناختن مناسبات بینالمللی و توهم ابرقدرتپنداری و بار کردن هزینه بر ملت و طبعا مطلوب نیست. ما در مسائل جهانی در حد توان کشور مسوولیت داریم و نه به اندازه آرمانهای بلندمان. ابتدا باید مشکلات داخلی را حل کرد و کشور را از منظر اقتصادی به قدرت منطقهای تبدیل کنیم تا توان مقابله با سیاستهای امپریالیستی امریکا و اذناب منطقهای آن فراهم شود.
باور کنید انقلابیون منتقد و معترض، دست از آرمانهای انقلابی خود برنداشتهاند بلکه وفاداری به همان آرمانهاست که آنان را به منتقدان دلسوز نظام تبدیل کرده است. سخن این نسل انقلابی را بشنوید و قدر آنان را بدانید و الا خداوند این دلسوزان را از شما خواهد گرفت و کسانی را نصیب شما خواهد کرد که جز به نابود کردن و تخریب و شورش کور اجتماعی نمیاندیشند. خدا آن روز را نیاورد.