کد خبر: ۷۵۳۰۶
تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۷ - ۱۶:۰۴

افول آمریکا، از توهم تا واقعیت

قدم گذاشتن دنیا از دوره آمریکا ستیزی به دوره پس از‌آمریکا
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: شکوفایی اقتصدی چین واقعیتی انکار ناپذیر است و رشد روسیه اعتماد به نفس بسیاری به این کشور داده‌است. تروریسم به خطری جدی در دنیای امروز تبدیل شده‌است. اما آیا این واقعیت‌ها نشانگر افول آمریکا در دنیاست؟

فرید زکریا اعتقاد دارد هر چند ممکن است آمریکا توانایی تحمیل کردن اراده سیاسی خود به جهان را از دست داده‌باشد، اما این کشور هنوز توانایی رهبری دنیا را از دست نداده‌است.

آمریکاییان اکنون مردمی مأیوس هستند. نتایج نظرسنجی در آوریل نشان می‌دهد 81 درصد مردم این کشور اعتقاد دارند این کشور در مسیری اشتباه در حال قدم برداشتن است. این نتایج منفی‌ترین نتایج این نظرسنجی در 25 سال گذشته است.

نظرسنجی‌های دیگر در آمریکا نتایج نگران کننده‌تری را نشان می‌دهند؛ برخی نتایج از بیشترین میزان ناامیدی مردم آمریکا در 30 یا 40 سال گذشته حکایت می‌کنند. بحران اقتصادی و خطر رکود، جنگ عراق که بدون انتها می نمایاند و تهدیدهای تروریستی دلایلی هستند که می‌توان برای این بدبینی برشمرد؛ ولی با نگاه به آمارهایی که از میزان عدم اشتغال، تعداد از دست دادن مالکیت و کشته شدگان در حوادث تروریسم در دست است، می‌توان دریافت این مشکلات بسیار ناچیزتر از آن هستند که بتوانند فضای کنونی ضعف در آمریکا را توجیه کنند.

افسردگی آمریکاییان از احساسی بسیار عمیق تر نشأت می‌گیرد؛ احساسی که از به وجود آمدن قدرتهای جدید و بزرگی نشأت می‌گیرد که دنیا در حال ظهورند. به نظر می‌رسد الگوهای قدیمی در ابعادی جهانی و تقریباً در تمامی صنایع در حال تغییراند. برای اولین بار در تاریخ آمریکا به نظر می‌رسد این کشور مهار تغییرات در دنیا را در دست ندارد؛ مردم آمریکا شاهد شکل‌گیری جهانی جدید هستند که در زمین‌هایی دور و توسط مردمی جز آمریکاییان در حال به وجود آمدن است.

با نگاهی به جهان میتوان دریافت که آمریکا اول بودن خود در بسیاری از چیزها را از دست داده‌است.

بلندترین برج جهان در تایپه واقع است و به زودی ساخت برجی بلندتر در دبی به اتمام خواهد رسید. بزرگ‌ترین کمپانی تجاری جهان در چین قرار دارد. هندوستان در حال ساخت بزرگترین پالایشگاه جهان است. بزرگترین هواپیمای مسافربری دنیا در اروپا ساخته میشود و دبی میزبان بزرگترین شرکت سرمایه گذاری دنیا است. بالیوود جای هالیوود را به عنوان بزرگترین صنعت فیلمسازی دنیا گرفته‌است.

نمادهای اصلی آمریکا یکی یکی توسط ملل دیگر غصب می‌شوند؛ بزرگترین کشتی اکنون در سنگاپور واقع است، ماکائوی چین با شرط بندانی بیشتر از لاس وگاس میزبان بزرگترین کازینوی جهان است. حقیقت آن است که آمریکاییان حتی در خرید –محبوب ترین ورزش در آمریکا- هم پیشتاز نیستند. مینه سوتا زمانی به داشتن بزرگترین مرکز خرید دنیا افتخار می‌کرد، در حالی که اکنون «مرکز خرید آمریکا» حتی در میان 10 مرکز خرید برتر دنیا نیز قرار ندارد. در آخرین رده‌بندی ثروتمندان جهان، تنها دو نفر آمریکایی هستند. درست است که این رده بندی‌ها چندان بر اساس حساب و کتاب دقیق صورت نمی‌گیرد، اما باید در نظر داشت که ده سال پیش ایالات متحده آمریکا تقریبا در همه این موارد اول به حساب می‌آمد.

این واقعیت‌ها از تغییری زلزله وار در قدرت و طرز فکر در جهان حکایت می‌کنند. این تغییری است که من به هنگام سفر به جهان حس می کنم.

در آمریکا ما هنوز مشغول مناظره در مورد ماهیت و میزان آمریکاستیزی در جهان هستیم. یک طرف مناظره بر واقعی بودن این مشکل تاکید می‌کند و اعتقاد دارد آمریکاییان باید در مقابل این آمریکاستیزی در دنیا به مقابله به مثل دست بزنند، در حالی که طرف مقابل اعتقاد دارد آمریکاستیزی بهای گریزناپذیر قدرت آمریکا است و بسیاری از ملت‌ها –و بخصوص فرانسویان- از روی حسد است این نگاه را به آمریکاییان دارند و به همین دلیل می‌توان این گلایه‌ها را نادیده گرفت.

دقیقاً در زمانی که ما مشغول بحث در مورد دلیل تنفر بقیه ملت ها از آمریکا هستیم، آنها در حال حرکت و قدرت گرفتن هستند. ما اکنون بسیار کمتر از قبل به بقیه نقاط دنیا -که پویاتر از آمریکاست- علاقه داریم؛ در حالی که دنیا از دوره آمریکاستیزی به دوره پس از آمریکا قدم گذاشته است. 

I- پایان اقتدار آمریکا
در بازدیدهایی از هند –جایی که در آن بزرگ شده‌ام- در دهه هشتاد میلادی، من شاهد شیفتگی بسیاری از مردم این کشور به آمریکا بودم، هر چند باید اعتراف کنم علاقه آنها معطوف به قدرتهای مهم دنیا در واشنگتن یا روشنفکران کمبریج نبود. مردم هند در بازدیدهایم از من در مورد دونالد ترامپ سوال می کردند! دونالد ترامپ ثروتمند و مدرن در نظر هندیان سمبل ایالات متحده بود. او نشانگر این احساس بود که برای یافتن بزرگترین و بهترین از هر چیز باید آن را در آمریکا جست، اما حقیقت آن است که امروزه در هندوستان هیچ علاقه‌ای به دانستن داستان‌های آمریکاییان وجود ندارد، تنها استثنا در این زمینه ستارگان هالیوود هستند.

اگر می‌خواهید دلیل این موضوع را بدانید باید به روزنامه‌ها و تلویزیون‌های هند رجوع کنید؛ ده‌ها تاجر هندی در این کشور وجود دارند که ثروتی بیش از دونالد ترامپ دارند. هندیان امروزه به میلیاردرهایی که در صنعت مسکن هند پرورده شده‌اند علاقه‌مندند و این علاقه به دانستن داستان خودی‌ها، موضوعی است که در تمام دنیا در حال تکرار شدن است.

با نگاهی به آمارها در سال 2006 و 2007 در می‌یابیم صد و بیست و چهار کشور در دنیا رشدی بیش از 4 درصد را در اقتصاد خود تجربه کرده‌اند. این آمار شامل بیش از 30 کشور آفریقایی نیز می‌شود. در دو دهه اخیر قیمت زمین در مناطق غیر صنعتی دنیا رشدی بی‌سابقه را شاهد بوده است؛ آمارها نشان می‌دهد علی‌رغم رشد و افت در اقتصاد جهان، جهت کلی اقتصاد در دنیا همواره مثبت بوده است.

آنتونی وان آگتمائل -مدیر اقتصادی‌ای که اولین بار اصطلاح «بازارهای در حال توسعه»، را به کار برد- لیستی از 25 شرکت که به اعتقاد وی غول‌های بین‌المللی آینده دنیا خواهند بود را تهیه کرده‌است. جالب آن است که کشورهای برزیل، مکزیک، کره جنوبی و تایوان هر کدام 4 شرکت در این لیست دارند. سه شرکت در این لیست هندی هستند. دو شرکت چینی و شرکت‌هایی از کشورهای آرژانتین، شیلی، مالزی و آفریقای جنوبی، باقی شرکتهای این لیست را تشکیل می‌دهند. حقیقت آن است که ما شاهد چیزی بیش از پیشرفت چین یا آسیا هستیم؛ دنیا شاهد قدرت گرفتن دیگر کشورهاست، کشورهایی که جزو قدرتهای اقتصادی جهان نبوده‌اند.

ما در حال تجربه سومین جابجایی قدرت در جهان هستیم. اولین جابجایی قدرت در قرن پانزدهم و با قدرت گرفتن کشورهای غربی در دنیا همراه بود. این جابجایی، جهانی که ما اکنون می‌شناسیم را پدید آورد؛ علم و تکنولوژی جدید، تجارت، سرمایه‌داری و انقلاب‌های کشاورزی و صنعتی. این دگرگونی در معادلات قدرت همچنین به تحمیل اراده سیاسی کشورهای غربی بر دنیا منجر شد. دومین جابجایی در قدرت که در سالهای پایانی قرن نوزدهم پدید آمد، حاصل قدرت گیری ایالات متحده آمریکا در جهان بود. 

آمریکا پس از صنعتی شدن توانست به قدرتی بزرگتر از حاصل جمع تمامی کشورهای قدرتمند دنیای آن زمان تبدیل شود. در بیست سال اخیر موقعیت آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهانی هیچگاه به خطر نیفتاده است و این واقعه ای است که پس از روم باستان در تاریخ جهان بی سابقه است. در زمان ابرقدرت بودن آمریکا، اقتصاد جهانی رشدی بی‌سابقه را شاهد بود و این رشد نیرویی است که باعث سومین جابجایی قدرت در جهان گردیده است، قدرت گرفتن دیگر کشورها.

در سطح سیاسی و نظامی ما هنوز در دنیایی تک قطبی زندگی می کنیم، ولی در ابعاد دیگر زندگی –اقتصادی، مالی، اجتماعی و فرهنگی- سهم آمریکا از تاثیر‌گذاری و قدرت روز به روز کمتر می‌شود. این موضوع باعث به‌وجود آمدن جهانی کاملا متفاوت با جهانی خواهد شد که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم؛ جنگ و صلح، اقتصاد، ایده‌های جدید و هنر اکنون توسط مردمانی متفاوت در اقصی نقاط جهان تعیین و یا جهت داده می‌شوند.

دنیای پس از ابرقدرتی آمریکا طبیعتا برای مردم آمریکا دنیایی ناراحت کننده‌است، این در حالی‌است که نباید اینگونه باشد. معادله جدید قدرت در دنیا بیش از آنکه حاصل از کم شدن قدرت آمریکا در سطح جهان باشد، ناشی از قدرت گرفتن دیگر کشورهاست. جهان جدید ناشی از حرکت مثبتی است که در بیست سال اخیر در دنیا شاهد آن بوده‌ایم؛ حرکتی که فضایی صلح آمیز و پر از شکوفایی در جهان خلق کرده‌است.

این حقیقت دارد که این دنیایی نیست که مردم در ذهن خود دارند. به ما گفته شده‌است که ما در دنیایی تاریک و پر از خطر زندگی می‌کنیم؛ تروریسم، بحران‌های مالی، رکود و مهاجرین غیر قانونی همه در یأس آمریکاییان در جهان موثرند. به ما گفته شده‌است که القاعده، ایران، کره شمالی، روسیه و چین همه و همه در حال تهدید آمریکا و جایگاه این کشور در سطح دنیا هستند. ولی بیایید از خود بپرسیم آیا حقیقتا دنیا اینقدر سیاه و پر از خشونت است؟

تیمی از محققان دانشگاه مریلند در حال تحقیق بر روی تعداد مرگ‌های ناشی از خشونت‌های سازمان‌یافته در دنیا هستند. یافته های این محققان نشان می‌دهد وقوع هر نوع جنگ و درگیری در جهان پس از دهه هشتاد میلادی به شدت کاهش یافته و ما شاهد کمترین خشونت در جهان پس از دهه پنجاه میلادی هستیم.

درست است که تعداد مرگ‌های ناشی از حوادث تروریستی در سالهای اخیر افزایش یافته‌است اما در مطالعه‌ای عمیق‌تر در می‌یابیم هشتاد درصد این مرگ‌ها ناشی از جنگ‌های عراق و افغانستان هستند. این جنگ‌ها را نمی‌توان حوادثی تروریستی به حساب آورد و جالب آن است که حتی با محاسبه این تعداد کشته شدگان در آمار مرگ های ناشی از تروریسم، نتایج این تحقیق نشان دهنده کم شدن تعداد کشته‌شدگان است. در حقیقت پروفسور استیون پینکر استاد ریاضی دانشگاه هاروارد با توجه به این آمار به خود اجازه داد اعلام کند که ما در «صلح‌آمیز‌ترین زمان تاریخ زندگی بشر بر کره زمین» زندگی می‌کنیم.

جالب است بدانیم چرا ما حسی اینچنین نداریم؟ چرا ما فکر می‌کنیم در زمانه‌ای ترسناک زندگی می‌کنیم؟ قسمتی از مشکلات از آن ناشی می‌شود که هر چند ما در زمانه‌ای نسبتا صلح آمیز زندگی می‌کنیم، جریان اطلاعات در جهان به شدت افزایش یافته‌است. در بیست سال گذشته ما شاهد انقلاب اطلاعات در جهان بوده‌ایم و این باعث شده‌است تا همه ما به اخبار و از آن مهمتر به تصاویری زنده از اقصی نقاط دنیا دسترسی داشته باشیم.

پخش تصاویر زنده و فشار بیست و چهار ساعته اخبار باعث جار و جنجال تبلیغاتی بزرگی شده‌است. هر مشکل آب و هوایی «توفان بزرگ این دهه» خوانده می‌شود و انفجار هر بمب مساوی با قطع اخبار و پخش خبر فوری در رسانه ها می‌گردد. به دلیل انقلاب اطلاعات است که ما -نویسنده ها، خبرنگاران، بینندگان و خوانندگان- در حال فرا گرفتن چگونگی جای دادن همه اخبار در توصیف اوضاع و احوال کنونی خود هستیم.

ما در دهه هفتاد میلادی شاهد پخش تصاویری از مرگ دو میلیون نفر در هندوچین یا مرگ بیش از یک میلیون نفر در جنگ ایران و عراق ده سال پس از آن نبودیم، ما چیز زیادی از جنگ داخلی کنگو در دهه نود ندیدیم؛ جنگی که میلیونها نفر در آن کشته شدند... ولی اکنون انفجار هر بمب، پرتاب هر موشک، یا تغییر در تلفات هر حادثه در هر نقطه ای از دنیا توسط فردی در حال فیلمبرداری است و این تصاویر تقریبا بلافاصله در سطح جهان پخش می‌گردند. حمله های تروریستی را که هر از چند گاه باعث کشته شدن تعدادی از افراد می‌گردند را به این اخبار اضافه کنید، اولین چیزی که به ذهن انسان می‌رسد این است که: «من می توانستم به جای این افراد باشم».

این در حالی است که احتمال کشته شدن شما –یک شهروند آمریکایی- در یکی از حملات تروریستی بسیار کم است. احتمال آن حتی کمتر از غرق شدن شما در وان حمام خانه‌تان است، اما به دلیل هجوم اخبار رسانه‌ها شما احساسی کاملا متضاد را حس می‌کنید.

تهدیدها علیه آمریکا در دنیا واقعی هستند، اما در مقیاسی بسیار کوچکتر از آنچه فکر می کنید وجود خارجی دارند. طرفداران رویارویی نظامی با آمریکا در دنیای اسلام افرادی خطرناکند، آنها خواستار حمله به شهروندان آمریکایی در سراسر دنیا هستند؛ اما هر روز معلوم می‌شود که بمب گذاران انتحاری و تروریست‌ها بخشی بسیار کوچک از جمعیت 1.3 میلیاردی مسلمانان را تشکیل می‌دهند. آنها توانایی ضربه زدن به آمریکاییان را تنها در صورتی دارند که به سلاح‌های کشتار جمعی مسلح شوند. تلاش‌های دولت‌های مختلف این افراد را از دستیابی به این هدف بازداشته و آنها را مجبور به فرار کرده‌است. حقیقت آن است که مبارزان برای ادامه مبارزه خود مجبور به خزیدن در سلول‌های تروریستی و استفاده از سلاح‌های متعارف و غیر قابل رد‌یابی شده‌اند.

آنها توانایی ضربه زدن به اهداف آمریکا یا شهروندان آمریکایی را نداشته و ندارند؛ در نتیجه به منفجر کردن کافه‌ها، بازارها و ایستگاه های مترو مشغول شده‌اند. مشکل آن است که این کار موجب کشته شدن مسلمانان شده و باعث رویگردانی همکیشانشان از آنها گشته‌اند. حقیقت این است که حمایت مسلمانان از هرگونه عملیات خشونت آمیز در پنج سال گذشته به طرز محسوسی کاهش یافته‌است.




بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین