«از اقوام نزدیک شاهنشاه بود و از سوی او منطقهای وسیع در نواحی غربی قلمرو شاهنشاهی را - که چسبیده به سرزمینهای یونانینشین بود - اداره میکرد. نامش سپهرداد بود و به روایت دیودور سیسیلی مورخ، در سراسر آسیا به شجاعت و دلاوری شناخته میشد. خصمشکن و پرطاقت بود و همیشه، حتی در شدیدترین درگیریها، در صف نخست میایستاد. به دستور دربار پارس به جنگ با اسکندر مقدونی رفت و در ساحل رود گرانیک (بیگاچایی امروزی) راه پیشروی دشمن را بست. در آن جنگ شکست خورد و کشته شد. بعدها میگفتند او با حمله مستقیم به سپاه مقدونی و بیپروایی در میدان نبرد اشتباه کرد و مسبب شکست سپاه پارس شد.
او در روزهای منتهی به جنگ با بهکارگیری شیوه زمین سوخته و عقبنشینی گامبهگام از مقابل دشمن مخالفت کرده و رای به رویارویی سینهبهسینه با مهاجمان داده بود. باورش این بود که جنگیدن به این شیوه نشانه بزدلی است و حتی اگر به پیروزی بینجامد هیچ افتخاری برایش ندارد. میگفت من در مقابل مردمی که در شهرها و روستاهای پشت سرم زندگی میکنند مسئول هستم و نمیتوانم از آنان بخواهم چاههایتان را کور کنید و هر چه آذوقه دارید از بین ببرید و باغها و مزارعتان را بسوزانید و خانههای خودتان را رها کنید. بیشتر فرماندهان سپاهش نیز با او همعقیده بودند و از این رو پیشنهاد جنگ به شیوه زمین سوخته - که یکی از سرکردگان مزدور یونانی به آن اصرار داشت - رد شد. سپهرداد روز جنگ بر اسبش نشست و در قلب سپاه ایستاد. نزدیک به چهل نفر از اقوامش نیز آن روز، آنجا کنارش ایستادند و در کار مواجهه با دشمن همراهیاش کردند. آنان عبور اسکندر و سپاهیانش از رودخانه، زیر باران تیرها و نیزهها را دیدند و همین که دشمنان پا به ساحل گذاشتند حمله کردند.
دیودور مینویسد سپهرداد با همراهانش به میان مقدونیها زد و بسیاری از آنان را کشت. موج نخست حمله را فروشکستند و راه پیشروی دشمن را بستند. اما حملات مقدونیها متوقف نشد. سپهرداد در بحبوحه زدوخوردها، اسکندر را دید که به سمتش میآید. «با ایمان به اینکه امروز، روز دلاوری و افتخار اوست و آسیا برای آنچه امروز میکند همیشه او را به یاد خواهد داشت، با نیزهاش اسکندر را هدف گرفت.» نیزه از زره اسکندر گذشت و به شانه او نشست. مقدونی به خاک افتاد اما زنده ماند. سپهرداد با بیپروایی و بیاعتنا به اطرافش دوباره حمله کرد اما نرسیده به اسکندر، اسبش - گویا به ضربه یا تیری از سوی دشمن - زمین خورد و سر خودش ضربه دید. پیش از آنکه خودش را دوباره پیدا کند، ضربهای دست راستش را قطع کرد و نیزهای از پشت قلبش را شکافت. برادرش هم که از ابتدا کنارش بود، همانجا، چند لحظه بعد کشته شد. اقوامشان سر رسیدند و روی جسد این دو برادر، زدوخورد شدیدی درگرفت. پارسها دلیرانه جنگیدند و مقدونیها نیز سرسختی و جسارت زیادی از خودشان نشان دادند. دو طرف به جنگ پای فشردند و تا مدتی نشانهای از برتری یکی و شکست دیگری دیده نمیشد. اما بعد از مرگ سپهرداد، چند فرمانده دیگر سپاه پارس نیز یکی پس از دیگری به خاک افتادند و نظم و سامان سپاه ازهم گسست.
نبرد گرانیک که چنین روزی از سال ۳۳۴ پیش از میلاد روی داد، نخستین - و چنانکه بعدتر معلوم شد - سختترین جنگ اسکندر در آسیا بود. او پیروزیهای بعدیاش را آسانتر کسب کرد.»