سید محمود دعایی برحسب توصیهای از امام خمینی از سال 1359تا دوران محمود احمدینژاد همواره ملازم و همراه سفرهای روسای جمهوری ایران بوده است در سفر آقای خاتمی به سوریه (1377) درحالی که هواپیما سینه آسمان را میشکافت. دفترچه تشریفات سفر ریاستجمهوری را گشودم و با حرص و ولع به دنبال اسم دکتر شریعتی میگشتم همه صفحات را با دقت از چشم گذراندم. خبری از نام شریعتی نبود. در صندلی کنارم سید محمود دعایی با وقار کامل چشمانش را بسته بود. با تلنگری گفتم سیدجان چرا جناب دانیالی رییس تشریفات برای زیارت مزار دکتر شریعتی برنامهای نگذاشته است، چرتش پاره شد و گفت عجب! دوباره دقت کن پس از نگاه دیگر گفتم اثری از شریعتی نیست، دفترچه را گرفت و با سردی و بغضی عجیب به من برگرداند، رسم آقای خاتمی در سفرهای خارجی همواره این بود که بعد از استقرار پرواز در آسمان چرخی در داخل هواپیما میزد و با مهربانی بسیار با همراهان و میهمانان سفر خوش و بش میکرد و بعد برای استفاده از فرصت از چند نفر دعوت میکرد که تا نقطه نظرات آنها را بشنود، به آقای دعایی گفتم اگر شما را دعوت کردند حتما بگویید در برنامه ارایه شده تجدید نظر شود و دیدار از مزار دکتر شریعتی در این سفر مهم گنجانده شود، گفت حتما تذکر خواهم داد.
چند لحظهای که گذشت جناب دعایی را خواستند و ایشان به کابین رییسجمهور رفت. بیشتر از معمول طول کشید و به صندلی خود برگشت، بدون آنکه به من فرصت دهد خود را به خواب زد، با همان شور دوران جوانی گفتم سید چی شده قضیه دکتر شریعتی را گفتی؟ با ناراحتی پاسخ داد فعلا از این موضوع بگذر، فهمیدم که مسالهای هست. آشوب درونیام اوج گرفته بود که مرا صدا زدند، وقتی به حضور آقای خاتمی رسیدم از هر جایی سوال کرد از مجلس، مطبوعات، ناامنی مرزهای شرقی، جامعه مدنی، گفتوگوی تمدنها، دانشگاه و... و ندا آمد که وقتم تمام است. با عجله گفتم آقای دعایی راجع به دیدار مزار دکتر شریعتی به شما چیزی نگفتهاند؟ خاتمی که در بیرون با مردم لبخند میزند با دوستان خصوصا زمان انتقاد تند میشود. با عصبانیت گفت شما در این کارها دخالت نکنید، گفتم پس جواب دانشگاه و دانشگاهیان را چه خواهید داد که رییسجمهور در سفر به دمشق به دیدار شریعتی نرفته است؟ و ادامه دادم مگر بنا نشد جنازه و تابوت امانت دکتر را به ایران بیاوریم، در آن لحظه عصبانیت خاتمی به حدی رسید که مجبور شدم به صندلی خودم برگردم، دعایی که روحیه ناامید و درهم و شکسته من را در بازگشت دید با لبخندی تلخ گفت چرا به حرفم گوش نکردی.
هیچ نگفتم و به پنجره هواپیما خیره شدم. جتهای جنگی سوری را کنار پنجره دیدم که برای اسکورت هواپیمای حامل رییسجمهور ایران در مرزهای اسراییل آمده بودند. دو روز پر از خاطره در استقبال کمنظیر و ملاقاتهای طولانی با حافظ اسد و جدالهای تلخ. شیرینش با آقای خاتمی گذشت. من و آقای دعایی در قصر عشرین همراه و مجاور آقای خاتمی بودیم و بیشتر همراهان دیگر در هتلهای شهر دمشق مستقر شده بودند. قرار بود عصر روز دوم به زیارت زینبیه برویم و در درون من همچنان آشوب بود که این چه کاری هست که فرد فرهیختهای مثل آقای خاتمی رییسجمهور باشد و به زینبیه دمشق برود ولی به مزار دکتر شریعتی بیتوجه باشد.
مجدد با آقای دعایی موضوع را مطرح کردم، گفت دست بردار! نمیدانم چه بگویم! نمیدانم رهایم کن!
حیران از اینکه در گفتوگو با ایشان به جایی نمیرسم در آخرین ملاقات با حافظ اسد که حداقل 5 ساعت طول کشید و من به دستور رییسجمهور تمام این مدت را در همان جلسه نشسته بودم. دست به دامن جناب سید محمد ابطحی شدم و گفتم شما چرا کاری نکردی؟ مگر این انقلاب بدون تلاش شریعتی قابل تعریف است؟ ابطحی با همان شیطنت همیشگی من سادهدل را فریب داد و گفت الان که داریم عازم حرم زینبیه میشویم وقت مناسبی است، مجدد به آقای خاتمی بگو، من هم پی همهچیز را به خود مالیدم و در هنگام خروج از قصرالشعب با همه ناامیدی که داشتم خود را با عجله به جناب خاتمی رساندم و گفتم این جالب نیست که به حرم حضرت زینب برویم و به شریعتی توجه نکنیم، این بیاحترامی به دانشگاه است بیاحترامی به ایران است، مجددا خاتمی با عصبانیت گفت دست بردار من را به حال خودم بگذار و سوار ماشین شد. به حرم که رسیدیم انبوه جمعیت از زوار ایرانی و سوری در استقبال از آقای خاتمی شعار میدادند.
سفیر ایران در دمشق ترتیبی داده بود که اطراف ضریح خلوت باشد و آقای خاتمی در آنجا نماز بگذارد. بعد از زیارت قرار بود یک در منبتکاریشده از سوی رییسجمهور ایران به حرم حضرت زینب اهدا شود. در انبوه جمعیت در حالی که روکش و [روبان] در اهدایی را رییسجمهور باز میکرد نگاهی به جلو انداخت و از حالات و اشارات ایشان متوجه شدم که مرا جستوجو میکند تا به نزدیک آقای خاتمی رفتم دستم را گرفت و گفت از این در خروجی کنار برویم، من که مبهوت بودم همراهی کردم و خود را به همراه رییسجمهور در کوچهای دیدم که آقایان ابطحی و محمدرضا تابش نیز منتظر بودند. این همان کوچه بود که به مزار دکتر شریعتی میرسید. آقای دعایی را یکی از محافظین به ما رساند، گارد محافظت سوری خاتمی، ابطحی و تابش را جدا کردند و من و آقای دعایی پشت دری ستبر و آهنین ماندیم. آقای دعایی با التماس به آن نیروی گارد به زبان عربی میگفت من برادر رییسجمهورم بگذار ما هم به زیارت شریعتی برویم، بالاخره افسر سوری پذیرفت و با اندکی تاخیر من و جناب دعایی هم به همان اتاق کوچک مزار شریعتی رسیدیم.
سکوتی پر از بغض به همه حاکم بود خاتمی دست بر مزار شریعتی فاتحه میخواند که آقای دعایی خم شدند و همان دست را بوسیدند، خاتمی با عصبانیت تمام در حالی که دست خود را تکان میداد، داد زد سید این کار را نکن، من صد بار گفتهام تو سیدی و نباید دست من را ببوسی، دعایی کم نیاورد و خم شد تا پای آقای خاتمی را بوسه بزند و با شوقی وصفناپذیر میگفت آقا فدات شم، الهی قربونت برم و... خاتمی جلو در مزار ایستاد و گفت آقایان از این دیدار و زیارت هیچ خبر و حرفی منتشر نشود. نگاه همه به ابطحی بود که معمولا این کارها از او برمیآمد. مظلومانه هر پنج نفر به محل اقامت بازگشتیم و از آن پس سید محمود دعایی گل از گلش شکفته بود خوشحال و سرمست بود و بذلهگویی و طنز را با خاطرات طلایی دوران مبارزه نثار ما میکرد.
شب از نیمه شب گذشته بود که تاب نیاوردم و تلفن اتاق را برداشتم و به خبرنگار تلکس محرمانه ایرنا زنگ زدم و ماجرای آن شب را به صورت مختصر گفتم، صبح آن روز که رییسجمهور به رسم معمول آن زمان تصویر فاکس شده صفحات اول روزنامهها را مرور میکرد تا چشمش به گوشه روزنامه کیهان افتاد که نوشته بود دیدار خاتمی از شریعتی، بانگ برآورد که چه کسی این خبر را منتشر کرده است یکی از جمع حاضر که مرکب از چند نفر وزیر و معاون رییسجمهور بودند، گفت احتمالا کار آقای ابطحی است. آقای خاتمی هم با چند کلمه آقای ابطحی را که در آن لحظه حاضر نبود، نواخت. عصر آن روز که آقای خاتمی در حال خوبی بود، گفتم شما به آقای ابطحی عتاب کردید ولی من آن خبر را داده بودم. خاتمی با مهربانی گفت آفرین بر شما کار خوبی کردی ته دلم آن بود که یک جوری من مقصر نباشم ولی خبر منتشر شود. از صبح آن روز آقای سید احمد فهری نماینده ولی فقیه و حتی برخی مقامات سفارت و جمعی دیگر از روحانیون هیات ما را ترک کردند و کمتر مشاهده شدند. آقای دعایی اصل ماجرا و محدودیت ایجاد شده را که چرا خاتمی به عنوان رییسجمهور ایران نمیتواند به زیارت دکتر شریعتی برود، ولی به عنوان شخص سید محمد خاتمی میتواند به زیارت برود را با چشمان اشکآلود برای من تعریف کرد. بعد از این ماجرای شگفتانگیز شاید من از اولین کسانی بودم که با ارایه دو گزارش مختصر از آن سفر تحت عنوان «دیدار دمشق» و «دیدار خاتمی از شریعتی» در روزنامه حیات نو نوشتم حالا میدانم بهرغم اصرار دوستان چرا خاتمی نمیخواهد بار دیگر رییسجمهور شود.