آفتابنیوز : آفتاب: «نلسون ماندلا» همیشه بیشترین راحتی را در برخورد با کودکان داشته است. شاید بتوان گفت که بزرگترین محرومیت او در طول 27 سالی که در زندان به سر برد، این بوده که در آن هنگام نه صدای گریه نوزادی را شنیده و نه دست طفل خردسالی را گرفته بود. ماه گذشته با ماندلا در ژوهانسبورگ دیدار کردم؛ او نحیفتر و تکیدهتر از ماندلایی بود که میشناختم. اولین کاری که کرد این بود که دستهایش را به روی دو پسر من گشود. چند ثانیه بعد آنها در آغوش پیرمرد مهربانی بودند که ازشان میپرسید چه ورزشی را دوست دارند بازی کنند و صبحانه چه خوردهاند. وقتی ما با هم حرف میزدیم او پسر من «گابریل» را بغل کرده بود. اسم میانی این پسر من «رولیلالا» است، و اسم کوچک واقعی ماندلا هم همین است. او برای گابریل ماجرای این اسم را تعریف کرد و گفت که در زبان «خوسا» آن را «پایین آوردن شاخهای از درخت» ترجمه میکنند در حالی که معنای واقعی آن «دردسرساز» است.
«نلسون ماندلا» که تولد 90 سالگیاش را جشن گرفت، بسیار بیشتر از طول عمر خود دردسر درست کرده است. او کشوری را از تبعیض خشن رهاند و کمک کرد که سیاه و سفید، سرکوبشده و سرکوبگر با هم متحد شوند، آن هم به روشی که کسی تا حالا نتوانسته بود آن را انجام دهد.
در دهه 90 نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر کتاب زندگینامهاش کار کردم. این کتاب «پیادهروی طولانی تا آزادی» نام دارد. وقتی دوران حضور در معیت او تمام شد حس غبن وحشتناکی به من دست داد؛ انگار که خورشید دارد در زندگی من غروب میکند. ما در طول سالهای گذشته گاه و بیگاه هم را دیدهایم ولی میخواستم باز هم او را، شاید برای آخرین بار ببینم و پسرانم را هم یک بار دیگر نزد او ببرم.
همچنین میخواستم با او بر سر سبک رهبریاش صحبت کنم. از نظر من او نزدیکترین فرد حال حاضر دنیا به مقام قدیس هاست ولی او ترجیح میدهد خود را خیلی پیش پا افتادهتر و به عنوان یک سیاستمدار نشان دهد. او آپارتاید را برانداخت و آفریقای جنوبی عاری از مسائل نژادی ساخت. برای این کار، لازم بود دقیقاً بداند که کی و چطور بین شخصیتهای «رزمجو»، «فدایی»، «دیپلمات» و «سیاستمدار» نقش عوض کند. او که از مفاهیم خشک نظری فلسفی خوشش نمیآید اغلب به من میگفت: «مسئله بر سر اصول نیست، بر سر تاکتیک است.» او تاکتیسینی چیرهدست است.
ماندلا دیگر حال و حوصله پرسش و پاسخ و حتی طرفداری را ندارد. او میترسد که نتواند چیزی باشد که مردم در دیدار با او انتظارش را دارند و البته به قدری هم غرور دارد که حواسش باشد مردم او را تمامشده نخوانند.
داریم به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک میشویم و ماندلا درسهای بسیاری برای هر دو نامزد اصلی این رقابت دارد. همیشه در ذهن نوشتن چیزی را میپروراندم که قرار است آنها را به عنوان «قانون مادیبا» بخوانید.(مادیبا نام قبیلهای ماندلا است و نزدیکانش به این اسم صدایش میکنند).
هر تکه این قواعد را از بحثهای قدیم و جدیدی که با ماندلا داشتم، و از مشاهده رفتار او از نزدیک و دور درآوردهام. اکثر آنها عملی است و بسیاری ازشان مستقیماً از تجربه شخصی او نشأت میگیرد. همه آنها را جمعبندی کردهام تا به بهترین شکل دردسر برسم: دردسری که ما را مجبور میکند بپرسیم چطور میتوانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی بکنیم.
شماره 1 شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست، بلکه به این معنی است که در کنار زدن ترس، الهامبخش دیگران باشیددر سال 1994 و در جریان تبلیغات برای انتخابات ریاست جمهوری، ماندلا با هواپیمایی بسیار کوچک به سرزمینهای پر از کشت و کشتار «ناتال» رفت تا برای هواداران خود از قبیله «زولو» حرف بزند. از من خواست که او را در فرودگاه ببینم و من هم موافقت کردم. قرار بود بعد از سخنرانی او کارمان را ادامه بدهیم. وقتی 20 دقیقه به فرود هواپیما مانده بود، یکی از موتورهایش خراب شد. بعضی از افراد داخل هواپیما وحشت کردند. کاری که به آنها آرامش داد این بود که به ماندلا نگاه کنند؛ او چنان آرام داشت روزنامه میخواند که انگار صبح است و طبق معمول سوار قطار شده تا به دفتر کارش برود. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان هواپیما را صحیح و سالم نشاند. وقتی ماندلا و من در پشت ماشین ضد گلوله «ب ام و» او نشستیم تا به پیش هواداران برویم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم میمردم!»
ماندلا اغلب در طول فعالیتهای زیرزمینیاش، دادگاه ریوونیا که منجر به زندانی شدن او شد و دورانش در حبس در جزایر روبن ترس داشت. او بعدها به من گفت: «البته که هراسان بودم!» او اشاره میکرد که نامعقول بود اگر ترس نداشت. ماندلا یک بار گفت: «نمیتوانم تظاهر کنم که شجاع هستم و میتوانم تمام دنیا را شکست دهم»، اما به عنوان یک رهبر سیاسی، نمیتوانید بگذارید بقیه بفهمند: «باید وجههتان را جور دیگری نشان دهید».
این دقیقاً همان کارهایی بود که او یاد گرفت انجام دهد، یعنی وانمود کند و با بیباک نشان دادن خود، به دیگران الهام بخشد. این پانتومیمی بود که ماندلا در جزایر روبن آن را تکمیل کرد، جایی که بهانه برای ترسیدن بسیار بود. زندانیانی که همراه ماندلا بودند میگویند که تماشای ماندلا که در محوطه زندان، با قامتی افراشته و مغرور قدم میزد برای چند روزشان کافی بود. او میدانست که مدلی برای دیگران است و همین به او قدرت پیروزی بر ترسش را میداد.
شماره 2 از جلو رهبری کن ولی پایگاهت را پشت سرت نگذار ماندلا زیرک هم هست. او در سال 1985 پروستاتش را عمل کرد. وقتی به زندان برگشت، برای اولین بار در طول 21 سال از همسلولیها و دوستانش جدایش کردند. آنها دست به اعتراض زدند ولی آن طور که «احمد کثردا» دوست قدیمیاش به یاد میآورد، او به آنها گفت: «دوستان یک دقیقه صبر کنید. شاید بتوان آن را به نتیجه خوبی رساند.»
نتیجه خوب این شد که ماندلا به تنهایی مذاکره با رژیم آپارتاید را شروع کرد. این کار کاملاً بر خلاف میل «کنگره ملی آفریقا»، ANC بود. او سالها گفته بود که «زندانیان نمیتوانند مذاکره کنند» و بعد از انجام عملیاتی مسلحانه که قرار بود دولت آپارتاید را به زانو دربیاورد، این بار به این نتیجه رسید که زمان حرف زدن با سرکوبگران فرا رسیده است.
وقتی مذاکره با دولت را در سال 1985 آغاز کرد خیلیها میگفتند که ماندلا دیگر تمام شد. «سیریل رامافوسا»، رهبر قدرتمند و آتشینمزاج وقت اتحادیه ملی معدنچیان میگوید: «فکر کردیم او دارد خیانت میکند. میخواستم ببینمش و بگویم چه کار داری میکنی؟ اما این ابتکاری باورنکردنی بود. او ریسک بسیار بزرگی را به جان خرید.»
ماندلا سلسله عملیاتی انجام داد تا به ANC بقبولاند که کار درست را انجام داده است. خوشنامی او در خطر سقوط قرار داشت. کثردا به یاد میآورد که او پیش تک تک دوستانش در زندان رفت و توضیح داد که چه دارد میکند. آرام و سنجیده، آنها را با خود همراه کرد. رامافوسا که دبیر کل ANC بود و حالا تاجر برجستهای شده، میگوید: «پایگاه طرفدارانتان را با خودتان همراه میبرید. وقتی به اراضی گرفته شده میرسید اجازه میدهید که بقیه هم به شما برسند. او از آن دسته سران آدامسی نبود که الان بجوندش و بعد بیرونش بیندازند.»
برای ماندلا، سرپیچی از مذاکرات اصل نبود و تاکتیک بود. او همیشه در طول زندگیاش چنین فاصلهای را بین این دو داشته است. البته او اصول خود را داشت و یک اصل تغییرناپذیر او، این بود که آپارتاید برچیده شود و هر فرد حق رأی داشته باشد. او هرگز از این اصل پا پس نکشید، ولی تقریباً هر چیزی که او به این هدف نزدیک میکرد از دید او تاکتیک بود. او عملگراترین ایدهآلیستهاست.
رامافوسا میگوید: «او مردی تاریخی است. خیلی جلوتر از ما فکر میکرد. همیشه آیندگان را در ذهن داشت و از خود میپرسید نسلهای بعد چطور به کارهای ما خواهند نگریست؟»
زندان به او این توانایی را بخشید که بتواند بلندمدت فکر کند. او مجبور بود این طور باشد و چاره دیگری نداشت. مقیاس فکر او روز و هفته نبود؛ دهه بود. میدانست که تاریخ با اوست و نتیجه کارهایش اجتناب ناپذیر است. فقط مساله بر سر این بود که این دستاورد چقدر زود به دست میآید و چگونه. او بعضی وقتها میگفت: «اوضاع در زمان طولانی بهتر میشود.» او همیشه به فکر بلندمدت بود.
شماره 3 از عقب هدایت کن و بگذار دیگران فکر کنند در جلو هستند ماندلا عاشق آن است که خاطرات دوران کودکیاش را به یاد بیاورد و از بعدازظهرهای ملالتباری حرف بزند که به جمعآوری احشام میگذراند. او میگفت: «میدانی، فقط میشود از عقب آنها را هدایت کرد.» سپس ابروهایش را بالا میانداخت تا مطمئن شود من قیاس او را گرفتهام.
ماندلا در کودکی به شدت تحت تأثیر «جونگینتابا» قرار داشت. او رییس قبیلهای بود که ماندلا را بزرگ کرده بود. وقتی جونگیباتا قرار ملاقات داشت، مردان دورش حلقه میزدند، و وقتی همه آنها حرفهایشان را تمام میکردند این رییس شروع به حرف زدن میکرد. کار رییس این نبود که به مردم بگوید چه کار کنند. او تنها جمعبندی را انجام میداد. ماندلا همیشه میگفت: «هرگز خیلی زود وارد بحث نشو.»
در مدت زمانی که با ماندلا کار میکردم، او اغلب گروه مشاوران خود را به خانهاش در هاتون، حومه زیبای شهر ژوهانسبورگ دعوت میکرد. او شش، هفت نفر را فرامیخواند، مثل رامافوسا، تابو امبکی (که حالا رییس جمهور آفریقای جنوبی شده) و سایرین که دور میز شام او مینشستند و یا حتی در حیاط خلوت حلقه میزدند. بعضی از همقطارانش بر سرش داد میزدند و از او میخواستند سریعتر حرکت کند و رادیکالتر باشد. ماندلا هم فقط گوش میداد. سرانجام، وقتی او حرف میزد به آرامی و منظم نظرات هر کسی را جمعبندی میکرد و بعد نظرات خودش را ابراز میداشت. او زیرکانه تصمیم را در جهتی پیش میبرد که میخواست، ولی آن را تحمیل نمیکرد. یکی از رموز رهبری این است که اجازه بدهید خودتان هم هدایت شوید. او میگفت: «این منطقی است که مردم را ترغیب کنید کارهایی انجام دهند و کاری کنید فکر کنند این ایده خودشان بوده است».
بسیار ممنون و متشکرم از این مطالب زیبا