«عباس عبدی» تحلیلگر مسائل سیاسی اجتماعی، در واکنش به صحبتهای لیلاز در روزنامه اعتماد نوشت: گفتگوی هفته گذشته آقای لیلاز با روزنامه اعتماد بازتاب گستردهای، حداقل در میان جریان اصلاحطلبی داشت. در این یادداشت جز مختصری به محتوای مطالب آقای لیلاز نمیپردازم، به این علت که آقای لیلاز صرفاً یک تحلیلگر است، نظرات وی همچون نظرات دیگر کارشناسان ارزش شنیدن و خواندن دارد، او مقام صاحب قدرت نیست که نظرات وی مستقیماً منشاء اثر رسمی باشد فقط ارزش تحلیلی دارد. به نظرم فارغ از جزییات این مصاحبه که در برخی موارد و به نظر بنده متناقض و یا نادرست است با رویکرد کلی و روح گفتگوی او میتوان موافق بود، اتفاقاً یکی از ویژگیهای گفتارهای وی این است که روح کلی سخنان خود را با طرح مسایل جزیی و چالشبرانگیز به حاشیه میبرد.
این یادداشت در صدد است که نقدی را همزمان به شیوههای گفتاری آقای لیلاز و از آن مهمتر به مخالفتهایی که با این مصاحبه او شده است وارد کند و مسأله اصلی این موضوع دوم است.
آقای لیلاز در مقام تحلیل خیلی قاطع حرف میزند، و این درست نیست. بویژه آنکه تحلیل قرص مُسَکِّن نیست که به خواننده داده تا آن را بخورد و دردش کم شود. تحلیل باید زمینه فکر کردن و اطلاعات لازم را نیز در اختیار مخاطب قرار دهد، تا او نیز با نتایج تحلیل موافق شود، برای سیاستمدار قاطعانه حرف زدن خوب است ولی در مقام تحلیلگر ایراد است.
آقای لیلاز در سخنان خود مرز شوخی و جدی را به هم میریزد. این ایراد در مصاحبه با آقای ظریف نمایان بود، هر چند پس از آن ترسیده و قدری احتیاط میکند ولی هنوز عادت است و ترک آن موجب مرض. همچنین خیلی قاطعانه حرف می زند و اغلب در یک سوی قطب قرار می گیرد و به صورت مطلق، قطب مقابل را نفی می کند و ایده خود را به عنوان حقیقت روشن و واحد مطرح می کند. اکستریم به تعبیری قطبی حرف میزند، در نتیجه روی قطبهای تحلیلی تمرکز میکند و دقت در جزییات را فدای آنها میکند، ولی مخاطب با رد جزییات، اصل سخن او را مخدوش میکند. این نحوه اظهار نظر انتظاراتی را نزد مخاطب ایجاد میکند که معمولاً برآورده نمیشود. بویژه هنگامی که تحلیلگر نمیتواند علت محقق نشدن تحلیلهای قاطعانه قبلی خود را توضیح دهد. آقای لیلاز با قاطعیت میگفت که بورس از ۱۵۰۰ کمتر نمیآید که آمد، آن هم نه الآن که ۱۸ ماه پیش میگفت، ولی هیچ گاه توضیح نداد که چرا چنین نشد؟ چنین پیش بینی های محقق نشده ای در سخنان ایشان بارها دیده شده است بدون آن که توضیحی در باره علل آن و مبانی تحلیل خود بدهد.
از این بخش بگذریم، آنچه که پس از این سخنان مهم بود، واکنش بخشهایی از اصلاحطلبان است که موجب تأسف گردید. برخی انگیزهشناسی کردند، برخی جزءنگری کردند، برخی مسخره کردند و متلک پراندند، برخی هم که نقد کردند به اصل محتوای گفتگو نپرداختند و به جزییات حاشیهای اعم از مهم یا غیر مهم اشاره کردند، یا اصلاً پیام را نگرفتند، بویژه در مورد لوله توپ.
هنگامی که یک متن را نقد میکنیم، باید متوجه اصل پیام آن باشیم، لزومی ندارد جزییات درست یا نادرست دیگر را برجسته کنیم، اینکه کسی بگوید: ”هیچ چیزی جز لوله توپ نمیتواند ضامن ثبات شما باشد.“ طبعاً غلط است، ولی عکس آن هم درست نیست. به علاوه با شناختی که از وی وجود دارد، میتوان گفت که منظور او نیز نفی ابعاد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قدرت به عنوان تضمینکننده ثبات نیست. پیام اصلی گفتگوی او این است که روابط ایران و آمریکا را ساده نکنیم، تحت تأثیر افراد و دولتها نیست، موضوعی ژئوپلتیک است، و مهمتر از این مسأله اصلی ما برجام نیست، فقدان حکمرانی کارآمد و مبارزه با فساد است. هر کس که بخواهد این گفتگو را نقد کند، باید این گزاره کلی را نقد کند. بقیه جزییات است که حتی اگر غلط هم باشند، لزوماً این گزاره را رد نمیکنند. به نظر من اگر هم برخی درست باشند، لزوماً این گزاره تأیید نمیشود. این گزاره را باید به صورت کلی تأیید یا رد کرد و براساس شواهد آن را تقویت یا تضعیف نمود.
نکته بعدی اینکه انگیزهشناسی در نقد نظرات یک تحلیلگر کار غیر اخلاقی و نادرست است. نه اینکه افراد در بیان تحلیل خود فاقد انگیزههای شخصی هستند، اگر هم باشند، ربطی به درستی یا غلطی تحلیل ندارد. اتفاقاً هنگامی که در رد گفتگو به انگیزهشناسی متوسل شویم، یعنی حرفی برای رد و نقد آن نداریم. برای نمونه کسی چه میداند که انگیزه من از نوشتن این متن چیست؟ حدس می زنم که در اکثر موارد اشتباه برداشت میشود. ولی فرض کنیم که کسی هم درست حدس بزند، انگیزه را مثبت هم بداند، دلیلی بر درستی گزارههای من نیست، انگیزه را منفی و ناروا هم بداند، معرف نادرستی گزارههای این یادداشت نیست، پس نقد نوشته با ارجاع به انگیزههای خیالی یا حتی واقعی نشانه ضعف است و نه قوت. ارجاع اینکه سخنان لیلاز مربوط به جریان اصلی اصلاحطلبها هست یا نیست نیز حرف زایدی است.
مگر او موضعگیری سیاسی کرده؟ او تحلیل کرده، تحلیل ربطی به موضعگیری ندارد. تحلیلی ربطی به اصولگرا، اصلاحطلب و برانداز ندارد. هر تحلیلی از یک چارچوب منطقی تبعیت میکند. اینگونه نمیتوان تحلیل را بیاعتبار کرد و اگر منسوب به جریان اصلی! اصلاحات هم باشد معتبر نخواهد شد. این چه انتظاری است که گمان میکنیم تحلیلگران باید در چارچوب گرایشها حرف بزنند؟
نکته بعدی اینکه یک جریان اگر اعتماد به نفس داشته باشد از حرفهای متفاوت نمیترسد. حتی استقبال میکند چون اگر تحلیل جریان را قبول داشته باشد، از شنیدن حرفهای متضاد با خودش استقبال میکند نه آنکه آن را تخطئه کند. نوآوریهای فکری بعضاً محصول این تفاوت نظرها است.
و آخرین نکته اینکه دست انداختن و لوده بازی و مسخره کردن و متلک گفتن، هیچ گاه، تأکید کنم، هیچ گاه جای نقد منطقی و روشمند را نمیگیرد، پس لازم است در دام فرهنگ عناصر بیمایه برخی از نواصولگرایان نیفتیم.