سعید جوان افغانستانی است که برای رسیدن به عشق دوران کودکیاش به ایران آمد اما زندگی او با قتل گره خورد و حالا در زندان است. اولیای دم برای او درخواست قصاص کردهاند اما سعید موفق به جلب رضایت شد؛ با این حال مجبور شد برای ادامه زندگی از آرزوهایش بگذرد. گفتوگوی اعتمادآنلاین با این متهم را بخوانید:
*چه سالی به ایران آمدی؟
پنج سال میشود که در ایران زندگی میکنم.
*به طور قانونی وارد ایران شدی؟
نه. من از مرز وارد شدم. با آدمبرها آمدم.
*چرا به صورت قانونی وارد ایران نشدی؟
چون شناسنامه نداشتم و نمیتوانستم پاسپورت بگیرم. چارهای نداشتم جز اینکه غیرقانونی وارد ایران شوم.
*چرا تصمیم گرفتی به ایران بیایی؟
وقتی نوجوان بودم در مزارشریف زندگی میکردم. پدر و مادرم را در یک انفجار از دست دادم و عمویم من را با خود به خانهاش برد. در آنجا عاشق دختر همسایه شدم، از آن به بعد لیلی دیگر از نظرم نرفت. چند سال بعد آنها به ایران مهاجرت کردند. من دیگر از لیلی خبر نداشتم تا اینکه شماره تلفن برادرش را پیدا کردم و متوجه شدم که کجا زندگی میکنند. تصمیم گرفتم به ایران بیایم.
*لیلی میدانست او را دوست داری؟
بله میدانست. ما به هم نامه میدادیم.
*خانوادهاش چطور؟
من با برادر لیلی دوست بودم و به خانه او رفتوآمد میکردم اما فکر نمیکنم متوجه شده باشند که من لیلی را دوست داشتم.
*درباره قتل بگو. چطور مرتکب قتل شدی؟
وقتی به ایران آمدم با برادر لیلی تماس گرفتم. ما دوست قدیمی بودیم، با هم چند بار بیرون رفتیم و اینطور بود که من دوباره با برادر لیلی دوست شدم.
*چرا او را کشتی؟
وقتی به ایران آمدم سراغ لیلی را گرفتم، میخواستم سر صحبت را با او باز کنم و لیلی را از او خواستگاری کنم اما برادرش جواب درست به من نداد. بعد از چند ماه فهمیدم که لیلی شوهر کرده است. برادر لیلی یک روز با عصبانیت به من گفت دیگر اطراف خانه آنها نروم. او به من حمله کرد و با هم درگیر شدیم. او چاقو داشت به همین خاطر من هم چاقو کشیدم و اگر من او را نمیزدم حتماً کشته میشدم.
*چطور رضایت گرفتی؟
چند سال طول کشید تا رضایت گرفتم. عمویم کمک کرد. او خانه پدری من را فروخت و دیه داد و من رضایت گرفتم.
*میدانی باید برگردی افغانستان؟
بله در حکم دادگاه آمده است که بعد از گذراندن زندان باید به افغانستان برگردم. راستش من یک بازنده هستم.