شاید روزی که مردی از مَلاکهای بزرگ تهران، چشمش به آپارتمان چهارطبقهای در خیابان آبان افتاد، هیچکس فکرش را هم نمیکرد که اصرار او برای خرید یک آپارتمان هشت واحدی به ساخت شهرکی مدرن و بزرگ برسد؛ شهرکی که حالا بر سر تغییر نامش جدل است.
در خاطرات رحمان گلزار شبستری، معمار ایرانی آمده که بعد از سالها کار، وقتی در زمینی ۴۰۰متری آپارتمانی کوچک بنا کرده و خواسته تا با خانوادهاش در آن ساکن شود، یکی از ملاکان بزرگ پیش او آمده و طالب خرید آپارتمانش شده. گلزار ابتدا زیربار نرفت، اما درنهایت به فروش خانهاش از قرار ۸۰۰هزار تومان پول نقد و زمینی با متراژ ۱۰۰هزار مترمربع به ارزش ۲۰۰هزار تومان راضی شد، زمینی در غرب پایتخت.
گلزار چشمش که به زمین ۱۰۰هزار متر مربعی افتاد، فکری در سرش ریشه دواند؛ «شهرسازی». فکر آنقدر در ذهن گلزار پاگرفته بود که او را به فکر خرید زمینهای اطراف هم انداخت. گلزار در آمد و شدهای متعدد فهمیده بود که زمینی ۴۵۰هزار مترمربعی درست مقابل زمین خودش هست که مال نظامالسلطنه مافی از رجال سیاسی ایران است.
نظامالسلطنه مافی که ساکن پاریس بود از طریق پیشکارش در ایران نیت گلزار را خواند، درنهایت در دیدار حضوری و بعد از اینکه گلزار ارزش واقعی زمین را به او گفت و پیشنهاد خرید زمین به ارزش پنجمیلیون تومان را به او داد، نظامالسلطنه راضی شد.
به این ترتیب ۱۰۰هزار مترمربع زمین قبلی گلزار با ۴۵۰هزار مترمربع زمینی که تازه خریده بود، فکر شهرسازی را در ذهن معمار ۴۰ساله ماندگار کرد. در کنار ایده شهرکسازی، فکر دیگری نیز در ذهن گلزار نشسته بود: «از همان موقع که زمین آنجا را دیدم، این اسم در ذهنم تداعی شد؛ هم تلفظ قرص و محکمی داشت، هم به پروژهام هویت میداد، هم اسم قدیمی یکی از شهرهای ایران است.» اک. با. تان، درنهایت در دهه ۵۰ ساخته شد.
گفته بودند بعد از جان باختن «آرمان علیوردی» در حوادث اخیر، نام شهرک اکباتان تغییر میکند. اولینبار این خبر را علیرضا نادعلی، سخنگوی شورای ششم شهر تهران به خبرنگاران داد و تعدادی از ساکنان اکباتان و کاربران شبکههای اجتماعی، آن را واکنشی در برابر اعتراضات اخیر در این شهرک دانستند.
سخنگوی شورا در این باره گفته است: «پس از شهادت آرمان علیوردی، هزاران تماس با کمیسیون تعیین نام و کمیسیون فرهنگی شورای شهر برقرار شد و عمده مطالبات نیز تغییرنام شهرک اکباتان به شهرک آرمان بود.»
سخنگوی شورای شهر تهران البته گفته بود، شورا نمیتواند ورودی به تغییرنام شهرکها داشته باشد: «چراکه هر شهرکی هیئتامنا دارد و براساس قانون، شورای شهر فقط میتواند در تغییرنام معابر، میادین، بوستانها و تاسیساتی که تحت پوشش مدیریت شهری است، وارد شود.»
او با اشاره به احساسات مردمی گفته بود، مدیریت شهری وظیفه دارد در حداقل زمان ممکن معبری مناسب در محل شهادت یا محل زندگی او تعیین کند: «روز شنبه (۱۴ آبانماه) جلسه فوقالعاده کمیسیون نامگذاری است تا بتوانیم برای جلسه علنی روز یکشنبه تغییرنام را پیشنهاد دهیم.»
صحبتهای نادعلی به همینجا ختم نشد و او در یک گفتوگوی تلفنی با یک برنامه تلویزیونی تاکید کرد: «فقط در یک روز، در کمیسیون فرهنگی- اجتماعی شورا و کمیسیون فرعی نامگذاری حدود شش تا هفت هزار تماس تلفنی داشتیم که این جدا از افرادی است که بهصورت حضوری مراجعه کردند و تغییرنام شهرک اکباتان به نام شهید بزرگوار را داشتند، ما توضیحاتی دادیم و براساس آن تصمیم گرفتیم. اول اینکه شهرکها و شهرک اکباتان هیچکدام نامگذاری و تغییر نامشان با مدیریت شهری نیست.»
نادعلی تاکید کرده بود: «درباره معابر که ما تصمیمگیری میکنیم، بررسیهایی انجام شده و دو خیابان توسط شهرداری منطقه ۵ در این منطقه بررسی شده و اطلاعات آن به شورا رسیده است، هم نزدیک شهرک اکباتان، هم نزدیک محل زندگی شهید بزرگوار معبری دیده شده و قرار شد درباره هر یک از آنها تصمیمگیری شود، اقدامات استقرار بنا و المانها نیز برای احترام به این شهید بزرگوار صورت گیرد.»
یکی از سایتهای خبری ۱۰ آبانماه، به محض انتشار گفتوگوی تلفنی نادعلی محاسبه کرده بود که اگر تلفن کمیسیون ۲۴ساعته هم زنگ خورده باشد و هر تماس هم دستکم یک دقیقه طول کشیده باشد، تعداد تماسهایی که سخنگوی شورای شهر تهران از آن یاد کرده، بیش از چهارشبانهروز زمان برده است.
سایتهای خبری نوشتهاند، آرمان علیوردی چهارم آبانماه در حوادث اخیر مجروح، سپس به بیمارستان منتقل شده و جان خود را از دست داده است. بعد از صحبتهای نادعلی و احتمال تغییرنام شهرک اکباتان، تصاویری در فضای مجازی دستبهدست شد.
اسپریها، نام شهرک اکباتان را روی تابلوهای شهری بهنام شهرک شهید آرمان تغییر داده بودند. در تصویر دیگری نیز روی دیواری آجری، نام شهرک آرمان و شهرک اکباتان سابق نوشته شده است. اما آیا تغییرنام شهرک اکباتان با حدود ۵۰هزار نفر جمعیت بهسادگی ممکن است؟
برای شهرک اکباتان شهرساز شدم
مریم فرمند، ۳۴سال ساکن اکباتان بوده و فقط یکسال از این شهرک جدا افتاده است. میگوید، تنها تفریح کودکیاش لگو بازی بوده است: «با لگو ساختمانهای بزرگ میساختم، لبههای فرش را خیابان در نظر میگرفتم. پیادهرو میساختم و فضاهای سبز تعبیه میکردم. اینقدر به اکباتان و الگوی ساختش علاقه داشتم که شهرساز شدم. حتی الان هم که کارم طراحی فضای شهری است، وقتی میخواهم زمینی را طراحی کنم، اولینبار الگوی اکباتان در ذهنم ساخته میشود.»
فرمند در میانه مکالمهاش چندباری به خاطرات جمعی و کودکیاش در اکباتان نقب میزند: «برای مایی که در اکباتان زندگی کردیم، این سبک زندگی پنجدقیقهای، اینکه میگویند با پنج دقیقه پیادهروی به همهچیز میرسی درست است. برای منی که سالها در اکباتان زندگی کردم، فضای پیاده بسیار اهمیت دارد. من در کودکیام با پنجدقیقه پیادهروی به مدرسه میرسیدم، با پنجدقیقه پیادهروی به خانه میرسیدم، همیشه هم فضا امن بود.»
صحبتهای فرمند، تداعیکننده صحبتهای گلزار شبستری، معمار شهرک اکباتان نیز است، او در مصاحبهای که سال ۹۷ با روزنامه دنیای اقتصاد داشت، گفته بود که این شهرک برای اولینبار در دنیا ۱۰۰درصد فضای سبز دارد و ۱۰۰ساختمان: «شهرک اکباتان طوری طراحی شد که اگر یک خانم خانهدار میخواست خرید کند، نیاز نبود سوار ماشین شود و در ترافیک تهران بماند. حتی مدرسه را به گونهای جانمایی کردم که بچهها بتوانند بدون آنکه از خیابان عبور کنند، با عبور از فضای سبز به مدرسه بروند.»
فرمند میگوید، همین ویژگیهای اکباتان باعث شده تا ساکنان این منطقه نسبت به باقی محلهها یک احساس تمایزی پیدا کنند: «این تمایز و تفاوت هم اگر مثبت باشد اصلا مسئله بدی نیست، زیرا ساکنان محله مشارکت اجتماعی بیشتری خواهند داشت.» همین تفاوت و تمایز اکباتان نسبت به سایر مناطق باعث شده تا ساکنان عرقی به این منطقه داشته باشند، عرقی که حالا فرمند میگوید باعث ایجاد یک هویت در ساکنان شده است: «اگر بخواهم از جنبه یک ساکن اکباتان به شما بگویم، باید بگویم تغییرنام واقعا امکانپذیر نیست، زیرا این نام دقیقا به همان رگ و ریشههای مردم برمیگردد، اکباتان در میان مردم یک عرقی ایجاد کرده است.
واژه شهرک اکباتان دنبال خودش یک هویت و سبک زندگی را میآورد، درنتیجه تغییرنام این شهرک نمیتواند بین مردم اکباتان به قولی مقبول واقع شود. آنها نسبت به آن واکنش نشان میدهند.» او همچنین میگوید، تغییرنام این شهرک از منظر شهرسازی نیز نمیتواند اتفاق موثری باشد: «ما بهعنوان شهرساز بارها و بارها شاهد تغییر نامهای عجولانه، مناسبتی و اینچنینی بودیم و این تغییر نامها نتوانستند موثر باشند و در میان مردم جا بیفتند.
این دقیقا به ریشههای ذهنی و خاطره جمعیای که آدمها از مکان و اسم آن مکان بهعنوان بخشی از خاطره جمعی دارند، باز میگردد. شما ببینید فردوس غرب اسمش به خیابان ناصر حجازی تغییر پیدا کرده است، شما گشتی در آن منطقه بزنید، ببینید چند نفر آنجا را به این اسم میشناسند؟ یا خیابان جردن، چند نفر از این خیابان در گفتگوهای محاورهای خود بهنام خیابان آفریقا یا ماندلا یاد میکنند؟
گفتگوهای محاورهای، زندگی واقعی مردم است، نه آن چیزی که روی کاغذ است. مثالهای زیادی از این تغییر نامها وجود دارد که برای مردم جا نیفتاد، مثل میدان توپخانه، میدان اعدام، بزرگراه رسالت، بزرگراه نیایش یا حتی خیابان نفت در میرداماد که نامش به مصدق تغییر کرد، اما هنوز به نام خیابان نفت معروف است؛ این برمیگردد به خاطره جمعی افراد از فضاهای شهری.» فرمند از یکی از پژوهشهایی میگوید که در دوران کارشناسی انجام داده است؛ پژوهشی میدانی درباره اینکه نام تازه مکانها و فضاهای شهری تا چه اندازه میان مردم مقبول واقع میشوند؟ «من آن زمان شهر بابل را بررسی کردم، در شهر بابل میدانی وجود دارد به نام میدان شیر و خورشید که نامش اکنون میدان هلالاحمر است، از ۵۰نفر ساکنان شهر بابل، اسم این میدان را پرسیده بودم، از این ۵۰نفر، ۴۰نفر میدان را بهنام میدان شیر و خورشید میشناختند، حتی آنها که اصلا قبل از انقلاب زندگی نکرده بودند و آن دوران را درک نکرده بودند. چون اینها خاطره جمعی است که سینه به سینه گشته است.»
او میگوید، نامگذاریهای دستوری که در تقابل با خواست اکثریت نیز است، نمیتواند موفق باشد: «مگر اینکه این مکانها بتوانند شخصیت مجددی بسازند، مثل خیابان جمهوری، خیابان انقلاب، خیابان آزادی یا حتی خیابان ولیعصر. ببینید نام خیابان ولیعصر در دوران طولانیای پهلوی بود، الان خیابان ولیعصر برای مردم مقبول است، زیرا این نام جایگزین واژه پهلوی شده است؛ عنصری که در ذهن عامه مردم منفی تلقی میشد.
در ثانی خیابان ولیعصر، اصل تبلور و فعالیتش بعد از انقلاب بود، به نوعی به ستون فقرات شهری تبدیل شده است. اما اکباتان هویتی مستقل دارد، صرفا یک مکان زندگی نیست و مردم نمیتوانند تغییرنام آن را بپذیرند.»
عرصه دیگری برای تقابل درست نکنیم
«تا قبل از دوره پهلوی، چنین رسمی نداشتیم که مسئولان اسمی روی فضاهای شهری، یعنی کوچهها و گذرها بگذارند. نام این معابر عموما به نام بزرگان، شغل آنها یا منطقهای که از آنجا آمده بودند، اشاره داشت. اما از دوره پهلوی اول است که سیستم در فضاهای اجتماعی دخالت میکند و برای خودش این حق را قائل میشود که اسم فضاها را تغییر دهد، مثل همین میدان توپخانه که اولینبار در این دوره اسمش به سپه تغییر میکند و هیچوقت هم جا نمیافتد، یعنی مردم در تعاملات روزمره همچنان از اسم توپخانه استفاده میکنند.»
اینها را حسین ایمانی جاجرمی، جامعهشناس شهری که اتفاقا خودش ساکن اکباتان است، با تکیه بر مقالهای از پاپلی یزدی میگوید: «من شخصا فکر میکنم دستگاههای تصمیمگیرنده نباید در این عرصهها ورود کنند و اجازه دهند این حق برای مردم محفوظ باشد. نامی که ثبات و هویتی به مردم داده، بماند؛ خصوصا شهرک اکباتان که از نمونههای موفق محله مدرن برنامهریزی شده است. آنجا هویتی شکل گرفته است و کمتر شهرکی مانند اکباتان وجود دارد که ساکنانش خود را به آن معرفی کنند.»
او معتقد است تغییرنام معابر باید با ملاحظات و توجیهات دقیق همراه باشد: «مثلا در شهرهای جدید که با برنامهریزی ساخته میشوند و فضاها هم نام ندارند، در این فضاها میتوان هر نامی گذاشت، اما در همانها هم اگر شما دقت کنید، نامگذاریها باید خوشایند باشند و از ادبیات و فرهنگ در آنها بهرهگرفته شده باشد.»
ایمانی جاجرمی، معتقد است درنهایت اسم را نهاد مسئول میتواند تغییر دهد اما: «مقاومتی میان مردم شکل میگیرد و عرصه دیگر از تقابل را اضافه خواهند کرد به عرصههایی که وجود دارد. البته من در خبرها دیدم که سخنگوی شورای شهر هم اصراری نداشته و گفته، اسم خیابانی را بهنام شهید خواهیم گذاشت.» صحبتهای او مانند صحبتهای ترانه یلدا، معمار و شهرساز ایرانی است که معتقد است، تغییرنام جایی مانند شهرک اکباتان میتواند عرصهای برای تقابل و اعتراض فراهم کند.
اما در فضای مجازی این روزها و همزمان با اعتراضهای مردمی، واکنشهایی به ساکنان اکباتان نیز صورت گرفته است. در عین حال ویدئویی در فضای مجازی دست به دست شد که فردی به معترضان و حضور آنها تاخته بود.
ایمانی جاجرمی با اشاره به واکنشهایی که تاکنون در فضای مجازی به شهرک اکباتان صورت گرفته است، میگوید: «اکباتان در این میان بیتقصیر است. این خطرناک است که شما مردم جایی از شهر را که نقشی در آن نداشتند، ملامت کنید. من برخی برخوردهای افراد را در فضای مجازی دیدم و این خطرناک است. اینجا آدمهای عادی زندگی میکنند، این منطقه مسکونی است، این انگزدنها خطرناک است و باعث دستهبندی و شکاف میشود؛ اجازه دهیم که روح همدلی شهری بماند و تقابل جدیدی آغاز نکنیم.»
در حق اکباتان کم میگذارند
این اولینبار نیست که در حق شهرک اکباتان بیانصافی میشود؛ این را محمد ایرانمنش، مدرس دانشگاه که از ساکنان اکباتان است، میگوید.
او که در پیادهرویهای روزمره خود در روزهای اخیر از ساکنان اکباتان درباره موافقت و عدم موافقتشان با تغییرنام شهرک اکباتان جویا شده است، میگوید: تمام کسانی که با آنها گفتگو کردم با تغییرنام مخالفند. ایرانمنش درباره شهرک اکباتان و درخصوص اتفاقات دهههای اخیر این شهرک میگوید: «چون این شهرک خودگردان بود، شهرداری مدتها از ارائه خدمات به او امتناع میکرد، درحالیکه شهرکنشینان اکباتان نیز مانند باقی مردم شهر عوارض پرداخت میکردند.
در اینجا بیمارستان تخصصی زنان و زایمان ساختند درحالیکه اکباتان اگر بیمارستان میخواست، نیاز به بیمارستان عمومی داشت و همین بیمارستان مشکلاتی برای چند بلوک ایجاد کرد و سبب نابسامانی و شلوغی برای ساکنان شد. درنهایت هم مگامال بهصورت غیراصولی ساخته شد و مشکلات متعددی برای شهرکنشینان به همراه داشت.»
او به تخریب محیطزیست بهنفع ساخت و سازهایی در شهرک اشاره میکند که هیچکدام مطلوب ساکنان نبوده و نیستند؛ اتفاقاتی که سبب اعتراض مردم در سال ۹۵ مقابل دیوان عدالت اداری نیز شده است.
ایرانمنش در توضیح تصاویری که ارسال میکند، مینویسد: «اکباتانیها یکبار در آن سال به دلیل تخریب بیرویه فضاها و زمینهای شهرک در مقابل دیوان عدالت تجمع کردند و خواستار اجرای احکام قانونی توسط شهرداری شدند.» ایرانمنش با اشاره به مشکلات ایجادشده طی زمان برای شهرک اکباتان معتقد است، این تغییرنام هم میتواند در راستای اقدامات قبلی و یکدست کردن جمعیت مجموعهای باشد که به عقیده او قشر متوسطی هستند که هم دغدغهمند هستند، هم اهل فرهنگ و هنر.
کریم آسایش، کنشگر و پژوهشگر شهری، اما از زاویه دیگری به موضوع تغییرنام شهرک اکباتان نگاه میکند و مبنای این طرح را سه بنیان اساسی میداند: «تفاوتگذاری ایدئولوژیک بین شهروندان، دوم تقابل با نقش و پیشینه سیاسی شهرک اکباتان و سوم تقابل با ساختار مدنی، اجتماعی و فرهنگی اکباتان بهعنوان نمادی از زیست شهر مدرن (نظام هیئتامنایی و دموکراسی محلهای، فرهنگ آلترناتیو جوانان نظیر گرافیتی و پارکور و موسیقی رپ، طبقه متوسط فرهنگی).»
او درباره ادعای عضو شورای شهر درباره تماسهای تلفنی هم میگوید: «این درخواست بر ایجاد تقابل علیه مردم مبتنی است، درواقع ما با الگویی از مدیریت شهری مواجه هستیم که خود را نه نماینده شهروندان که فقط نماینده چهاردرصد رأیدهندگان و یک الگوی زیست و فکر خاص میداند.
همین الگو را در زمینههای دیگری هم شاهد هستیم که ازجمله میتوان به متعلق دانستن محلات به نمایندگان نهادهایی خاص (در نظامنامه مدیریت محله) اشاره کرد.» الگویی که آسایش از آن حرف میزند، البته میتواند تبعات بدتری هم داشته باشد: «این الگو در مدیریت اکنون با اعتراضات جاری به بحران برخورده است، در مدیریت شهری نیز به شکلی وخیمتر دچار بحران میشود.»، اما در ۱۳بلوک اکباتان از پیشتر هم خانوادههای شهدا ساکنند.
ربابه طایفه تبریزی، رئیس هیئتمدیره مرکزی اکباتان هم در این باره میگوید: «با احترام به خانواده محترم شهدا و از زاویه دید مدیریت شهرک، ما قریب به ۱۰۰خانواده شهید داریم.»
تنها نگرانی معمار اکباتان
«تنها نگرانیای که من در زندگی داشتم، این است که نکند، کارهایی که من داشتم، فکرهایی که من داشتم در زندگیم برای شهرک اکباتان بکنم، تغییر پیدا کند و مسیرش را گم کند. تنها تمنایی که از شما جوانان دارم این است که نگذارید هیچ سازمانی در دانهدانه کارهایی که ما در آنجا کردیم، دخالت ناروا داشته باشد.» این جملات رحمان گلزار شبستری است.
او در آخرین گفتوگوی ویدئوییاش که بعضی از آن بهعنوان وصیتنامهاش درباره اکباتان یاد میکنند، از جوانان خواستهای دارد. خواستهای درباره خانههایی که عمرشان ۳۰ساله است و چندین و چند استاندارد جهانی دارند، مثلا اینکه در مقابل زلزله مقاومند یا آلودگی هوا در آنها نمیماند و مهمتر از همه اینها که فضایی کافی برای مشارکت جمعی مردم دارد. اینکه تا چه اندازه خواستههای گلزار درباره عدمدخالت در شهرک برآورده میشود، هنوز بر کسی روشن نیست. نگرانیای که حالا بعد از خبر صورتجلسه امروز جلسه کمیسیون در بعضی از ساکنان شهرک ایجاد شده است. امروز ۱۵ آبانماه قرار است صورتجلسه نامگذاری اماکن تازه بررسی شود، خبری که مشخص نکرده سرنوشت تغییرنام شهرک اکباتان چه میشود.
نگاه کارشناس، تنها یک اتاق روشن
خاطرهای شبانه از اکباتانی که سی سال است در آن زندگی میکنم
تا اوایل پائیز ۹۹ از ابتلا به کرونا جان سالم به در برده بودم. پروتکلها را سفتوسخت رعایت میکردم و جز در موارد ضروری از خانه و شهرک خارج نمیشدم. اما بالاخره پائیز بلاخیز آمد. احتمالاً از خواهرم که پزشک است و در بیمارستان دولتی کار میکند، گرفتم. هر دو خود را قرنطینه کردیم.
او در خانهاش، من در خانهام. شانس آوردیم مامانبابا شمال بودند. خلاف اصرارشان نگذاشتیم برای مراقبت از ما برگردند. بیماریمان شدید نبود. زود متوجهاش شدیم و بلافاصله بعد از جواب مثبت تست، ویتامینها و داروهای معمول را تهیه کردیم. حس بویایی و چشاییمان رفت و چند روز بعد برگشت. تکسرفهها قطع شدند. خواهرم میگفت روز دهم بیماری سرنوشتساز و مشهور به توفان «سیتوکاینی» است.
اگر گردنهاش را رد میکردیم با احتمال بالا بهبود مییافتیم. توفانهای مشهور خانمانبرانداز جهان هر کدام اسمی را یدک میکشند. شاید اینْ قریحه نامگذاری مردمان آواره از پس توفانهای سهمگین را نشان میدهد. مثل توفان کاترینا که با ۲۸۰ کیلومتر بر ساعت، قاره آمریکا را در نوردید و تا توانست فاجعه آفرید.
گویی نام مانند حرز مقدس، توفان سرکش را رام و بیخطر میکند. همچون خشایارشا که بر دریا شلاق میزد تا توفان را آرام کند و کشتیهایش را به ساحل یونان برساند و آتن را در آتش بسوزاند...
توفان سیتوکاینی در ریهها رخ میدهد. حمله بیحسابوکتاب سیستم ایمنی به ناحیه عفونت است. میخواهی شبی به عمق سپاه دشمن حمله کنی، اما آسمان را از منورهای قرمز دشمنْ نورانی میبینی. ستون پنجم کار خودش را کرده. لو رفتهای و لاجرم باید گُردان بروی و نفر برگردی. ما، اما کاترینای خانوادگی را پشت سر گذاشتیم و با توسل به الطاف سرنوشت، موهبت سلامتی را در آغوش کشیدیم.
مهمترین تجربه بهیادمانده ام، نه روز دهم که خستگی طاقتفرسای روزهای سوم تا هشتم است. در این سهپنج اسرارآمیز، انگار میزبان متافیزیکی ستیزهجو باشم از باز کردن حتی درِ کابینت ناتوان بودم. کاسهای سوپ -آن هم آماده- درست میکردم و از فرط خستگی به خواب اصحاب کهف فرو میرفتم و شبها با پارس سگی هار و دهانبهکفآلوده از عمق جان بیدار میشدم... خوابها و بیخوابیهایی که قالیچه پرنده خاطره را بر فراز ابرها به پرواز درمیآورد و نشانههای پراکنده را کنار هم میچید...
میخواستم در دفتر یادداشت روزانه از احوالاتم بنویسم، اما توان نوشتن نداشتم. دستم مثل حافظهام زود خسته میشد. لحظات و موقعیتها در هم میگوریدند و سر از قلمروهای بیگانه در میآوردند. نهایت انرژیام نشستن پای جلسات آنلاین کاری بعدِ چهارقُل خواندن و چرخاندن و فوت کردن بود.
خاطرات بهیادآمده را در رکوردرِ گوشی ثبت میکردم. کودکی و نوجوانی، زخمها، دوستیها، عشقها، خانواده... و تاریخهای گذرای زندگی در شهرک اکباتان... منظومهای نامتقارن از گذشتههای دور و نزدیک میساختم که خورشیدش به دور خودم میچرخید؛ بی هیچ گرانشی که به گردشهایم سمتوسو بدهد.
سلامتی را که باز یافتم میخواستم تداعیها را مرتب کنم و با رشته پیوندی که نمیدانستم از کجا پیدا کنم به هم ربطشان بدهم. نتیجه شکست مطلق بود. از شدت خشم و درماندگی ویسها را در رکوردر پاک کردم؛ و انبوه یادداشتهای کوچکم را... آشفتگیها ادامه داشتند.
به هر دری میزدم دستی به یاریام دراز نمیشد. ظاهراً آرام بودم و بر اوضاع زندگی مسلط. مشغول کار در صنعت تبلیغات و قسعلیهذا. اوضاع مالی ملّت درام بود، من، اما امنیت نسبی شغلی داشتم. هرچند روابطم همه بیسامان بودند و اضطراب از بندبند وجودم به بیرون میتراوید. شتابزده به دنبال سرپناهی هرچند پوشالی میگشتم؛ مثل طفلی که مادرش دیر کرده است و غیاب مادر را فقدان مطلق همه احساسات فرض میگیرد.
ناگهان، اما چطور بگویم. شعلهای از غیب در وجودم درخشید و به خودم و فضای اطرافم جان دوباره بخشید. شبی از شبهای پسا-سیتوکاینی که بیخواب شده بودم و قرص زیرزبانی ملاتونین کمکی به بهبودم نکرده بود، پنجره را باز کردم و پشت آن دریچه تقدیر ایستادم. زانوهایم میلرزیدند. پای چپم را بر فلز گرم فنکوئل گذاشتم و به آسمان چشم دوختم.
از هوای دودهآلوده تهران، آنهم در همسایگی فرودگاهی که پرندگان فولادیاش در لحظه تیکآف یک تُن سوخت میسوزانند، انتظار ستاره نداشتم، ولی رصد چشمانداز شبانگاهی کار دیوانگان بیخواب است و من در آن لحظه بیخوابترین دوپاره شهر بودم...
سرخورده از آسمان دل بریدم. خواستم پنجره را ببندم و پرده را بکشم و به آرامگاه ابدی رختخواب برگردم که... خواب بود یا بیداری؟... وه که انگار آرزویی دیرینه تحقق یافته بود... از وقتی یادم میآید آرزو داشتم برای یک بار هم که شده چراغهای آپارتمانهای بلوک روبهرویمان خاموش باشند، الا یکی.
ضربوتقسیمی ساده نشان میدهد چنین احتمالی در شهرک اکباتان بسیار بعید است... ۱۲۰ خانه بلوک روبهرویی، از پشت درختها پیدا هستند و هر خانه شش پنجره رو به محوطه دارد. امید محال من آن بوده که از میان آنها تنها یک اتاق روشن باشد؛ یعنی سه پنجره از ۳۶۰ پنجره.
آن شب، اما مضارب سه به نحوی معجزهآسا با من همداستان شدند. برای آنکه شکوشبههای باقی نماند، گوشی را از شارژ شبانه درآوردم و از اتاق نورانی طبقه هفتم عکس گرفتم... به شکلی معجزهآسا یادم آمده بود که چند ماه پیش در اعلام همبستگی جمعی با قرنطینه، ساکنان این ۱۲۰ خانه به همراه صدها خانه دیگر شهرک، پای پنجرهها آمده و موزیک گذاشته و به افتخار خود دست زده بودند. آن بشارتی جمعی بود، این، اما بشارتی شخصی را میمانست...
مخصوصاً که وقتی ویدئو آن دست زدن همگانی را که خودم گرفته بودم دیدم، متوجه شدم ساکن ناشناس خانه طبقه هفتم بلوک روبهرویی از پیشاهنگان همبستگی جمعی است.
هممیهن