عصرایران نوشت: ادعای آقای محمدباقر قالیباف، رییس مجلس شورای اسلامی در دیدار با همتای الجزایری خود دایر بر این که "در زمان انقلاب الجزایر به عنوان یک جوان انقلابی مسایل مربوط به انقلاب الجزایر را در ایران دنبال میکرده" دستمایۀ طعنه و طنز به او در فضای سیاسی و رسانهای شده چرا که او متولد ۱۳۴۰ خورشیدی است و انقلاب الجزایر کمتر از یک سال بعد از تولد او در سال ۱۳۴۱ به پیروزی رسیده است.
نخستین و سریعترین واکنش توییت رحمتالله بیگدلی - روحانی و فعال سیاسی - بود که نوشت: «قالیباف در دیدار با رییس مجلس الجزایر گفت: «من در دوران انقلاب الجزایر به عنوان یک جوان انقلابی در ایران مشغول مبارزه با استبداد بودم و انقلاب الجزایر را از طریق اخبار دنبال میکردم. (این در حالی است که) انقلاب الجزایر در ۱۹۵۴ آغاز و در جولای ۱۹۶۲ پیروز شد. قالیباف متولد آگوست ۱۹۶۱ و در سال پیروزی انقلاب الجزایر ۹ ماهه بوده است!»
چون جای تکذیب برای تیم رسانهای و شخص آقای قالیباف نیست و سن و سال او هنگام پیروزی انقلاب الجزایر هم مشخص است احتمالا توضیح خواهند داد منظور همان دوران نیست بلکه حوادث بعد است، چون انقلاب، یک فرآیند مستمر است کما اینکه اگر مقام ۴۴ ساله الجزایری هم بگوید من نیز جریان انقلاب شما را دنبال میکردم نباید گفت تو که در آن زمان تازه به دنیا آمده بودی بلکه منظور بعد از آن است!
البته هنوز این گونه توضیح ندادهاند و تنها حدس نویسنده است و شاید هم دنبال خبرنگاری باشند که خبر را این گونه تنظیم کرده، ولی اصل اظهارات، مربوط به دیدار روز یکشنبه ۹ بهمن در حاشیۀ هفدهمین اجلاس PUIC یا رؤسای مجالس عضو سازمان همکاریهای اسلامی و در دیدار با صالح قوجیل رییس مجلس امت الجزایر چنین است: «این توفیقی برای بنده است که برای نخستین بار به الجزایر سفر کردهام. ملت ما از همان دهه ۷۰ میلادی با انقلاب آزادیبخش الجزایر آشنا شدند؛ آن زمان خود من به عنوان یک جوان انقلابی در ایران مشغول مبارزه با استبداد بودم و همراه سایر جوانان، مسایل مربوط به الجزایر و انقلاب این کشور را از طریق اخبار دنبال میکردیم.»
چنان که آقای بیگدلی هم یادآور شده آقای قالیباف هنگام پیروزی انقلاب الجزایر ۹ ماهه بوده و طبعا نمیتوانسته به عنوان یک جوان انقلابی انقلاب الجزایر را دنبال کند. اما میتوانست بگوید در جریان انقلاب ایران یکی از منابع الهام ما -که جوان و دبیرستانی و دانشآموز - بودیم انقلاب الجزایر بود آن هم به واسطۀ دکتر علی شریعتی و به مشهدی (خراسانی) بودن او و خودش اشاره کند.
رییس مجلس انقلابی را نمیتوان به دروغگویی متهم کرد، چون این ادعا در حد لاف یا گاف است و اغراق و میتواند توجیه کند منظور او همان موقع نبوده حوادث بعد انقلاب بوده است. مشکل او و بسیاری دیگر از کار به دستان، اما از جای دیگری آب میخورد وگرنه در سیاست گاه باید بلوف زد منتها برای کسب منفعت، ولی این بلوف نیست. لاف گزافی است که منفعتی هم در آن مستتر نیست! پس ریشۀ مشکل را جای دیگر باید جُست.
یکی فقدان اطلاعات تاریخی و کتاب نخواندن است. او به اقتضای اشتغال تمام وقت به امور نظامی به نسبت تمام اسلاف خود در مجلس شورای اسلامی کمتر با کتاب و سخنوری شناخته میشود. حال آن که قبل از او علی لاریجانی ۱۲سال رییس مجلس بوده که اهل فلسفه و کتابخوانی قهار است چندان که حتی در اوقات استراحت مجلس کانت میخواند. پیش از او ریاست با غلامعلی حداد عادل بود که اگرچه دانشآموخته فیزیک و فلسفه است، اما دلمشغولیهای ادبی دارد. هم کتابخوان است و هم نویسنده و از شاگردان دکتر سید حسین نصر بوده و با یاری انجمنی به ریاست او پیش از انقلاب مجال تحصیل در انگلستان را یافت. قبلتر و دو دوره سوم و ششم، مهدی کروبی رییس مجلس بود که هر چند در گفتار نخبهوار سخن نمیگفت، اما پیش از انقلاب در دانشگاه تهران ادبیات خوانده و تاریخ مجسم انقلاب بود و هست (و یک بار گفته بود من پیشینۀ همه را در جریان انقلاب میشناسم، ولی هر چه به ذهن خودم فشار میآورم هیچ سابقهای انقلابی از آقای احمد خاتمی نمییابم و امام جمعه موقت تهران ناچار شد به یک سخنرانی در سمنان اشاره کند و برادرِ حسن روحانی را شاهد آورد و البته همین یک فقره را ذکر کرد نه بیشتر).
قبل از کروبی در مجلس سوم هاشمی رفسنجانی رییس مجلس بود که با کتاب امیرکبیر شناخته میشد و برای هر خطبه نمازجمعه ساعاتی را به مطالعه اختصاص میداد. در مجلس چهارم و پنجم هم ناطق نوری رییس بود و دانشگاه دیده پیش از انقلاب و اهل نطق و خطابه هر چند بیشتر با بازاریها نشست و برخاست داشت تا با اهل فرهنگ و روشنفکران، ولی چون در بطن ماجراهای انقلاب بود خاطرات بسیار داشت. (با این حال او هم در رده اول انقلاب به حساب نمیآمد کما این که هنگام تأسیس حزب جمهوری اسلامی در نوروز ۵۸ در مقابل کانون توحید در صف ثبتنام ایستاده بود نه آن که در زمرۀ مؤسسان حزب و داخل کانون باشد).
قالیباف، اما غالبا در سخنرانیها از مضامین پایاننامه خود دربارۀ حکومتهای محلی به عنوانهای مختلف استفاده میکند و مراد او از حکمرانی نو هم اشاره به همان است و ظاهرا به جغرافیای سیاسی بیش از تاریخ علاقه دارد. همین امسال او در هفتمین کنگره ملی همفکری بسیج دانشآموزی گفت در سالهای ۵۶ و ۵۷ اولین انجمن اسلامی پیش از انقلاب را در دبیرستان آقا مصطفی خمینی مشهد تأسیس کرده است.
به لحاظ زمانی درست میگفت، چون در سال ۵۶ و ۵۷ دانشآموز سالهای سوم و چهارم دبیرستان و ۱۶ و ۱۷ ساله بوده، اما تاریخ درگذشت سید مصطفی خمینی اول آبان ۱۳۵۶ بوده و طبعا نام رسمی دبیرستان باید بعد از انقلاب تغییر کرده باشد منتها آقای قالیباف گفت ما همان سال تابلو را تغییر دادیم و مُهر انجمن اسلامی هم به نام آقا مصطفی خمینی بود و اولین انجمن اسلامی قبل از انقلاب به حساب میآمد. او چنان میگفت اولین انجمن اسلامی قبل از انقلاب که انگار انجمنهای اسلامی مهندسین و پزشکان و معلمین بعد از انقلاب تأسیس شدهاند حال آن که مرحوم مهندس بازرگان قبل از انقلاب تاسیس کرده بود.
پس مشکل اول تاریخنخواندن است چندان که اگر کار به دستان ما تاریخ خوانده بودند بسیاری از اتقاقات هم رخ نمیداد و مدام تکرار نمیشد. مشکل دوم این است که برخی مقامات هنوز فکر میکنند در بیرون از مرزها هم هر چه میتوانند بگویند و بعد خبر را کنترل میکنند حال آن که در این دهکده جهانی حاصل از انفجار اطلاعات و انقلاب هوش، دیگر تفاوتی ندارد در شمال آفریقا و در الجزایر سخنی بگویی یا در تهران، چون به طرفهالعینی مخابره میشود.
مشکل سوم این تصور است که خیال میکند در الجزایر هنوز انقلاب ادامه دارد. در صورتی که بعد از انقلاب، نظام سیاسی مستقر شده و هزار تا اتفاق دیگر افتاده است. اولین رییس جمهور آنها (احمد بن بلا) مثل اولین رییس جمهوری ایران (بنیصد ر) طرد و تبعید شد و همین چند سال قبل گرفتار جنگ داخلی هم شد (و این یکی خوشبختانه بر خلاف ایران بوده است). آنقدر در این چند ده سال اتفاقات ریز و درشت رخ داده که آن دوران دیگر مطرح نیست. درست بیست سال قبل که ژاک شیراک رییس جمهوری وقت فرانسه به الجزایر رفت، انبوه جمعیت از او استقبال کرد و شعار میداد: ویزا، ویزا! منتها آقای قالیباف خیال میکند مثل ایران همچنان دارند همان شعارها را ادامه میدهند. حال آن که اقتضای انقلاب تخریب و دگرگونی است و لازمه نظام سیاسی استقرار و تعامل و دیپلماسی. در اولی شعار حاکم است و در دومی عقلانیت سیاسی.
قالیباف اگر اطلاعات تاریخی داشت به داستان مشهور نقش عبدالعزیز بوتفلیقه رییس جمهوری سابق الجزایر در آزادی دکتر علی شریعتی اشاره میکرد که هنگام قرارداد ۱۹۷۵ و برای مخاصمه میان ایران و عراق بر سر شط العرب وزیر خارجه بود و بعد از گفتوگوی شاه و صدام حسین در حاشیه اجلاس اوپک نزد شاه رفت و گفت: اعلیحضرت! شیرینی نمیدهند؟ و وقتی شاه لبخند زد و گفت: بله، آقای وزیر، هر چه بخواهید و بوتفلیقه آزادی رفیق خود در تهران را به مثابه شیرینی قرارداد ۱۹۷۵ خواست و شاه تا برگشت در همان فرودگاه و در اسفند ۱۳۵۳ دستور آزادی شریعتی را داد و چند روز بعد و در نوروز ۱۳۵۴ دکتر شریعتی در خانه بود. همین خانۀ خیابان جمالزاده، کوی نادر که فیلم آن هم موجود است.
برای یک الجزایری اینها جالب است و اگر میخواست خود را وارد ماجرا کند میتوانست بگوید من مشهدیام مثل شریعتی و به آثار شریعتی علاقهمند بودیم همان شریعتی که در الجزایر مثل ایران مشهور است. چرا که شریعتی در سال ۱۹۵۹ در فرانسه به سازمان آزادیبخش الجزایر میپیوندد و فعال بوده و در زندان پاریس با یکی از رهبران ارتش آزادی بخش میهنی الجزایر مصاحبه میکند و در سال ۱۹۶۵ این مصاحبه چاپ میشود و علت اولین بازداشت شریعتی در سال ۱۳۴۳ در بازگشت به ایران و در مرز ترکیه و انتقال او به زندان قزلقلعه همین ارتباط با الجزایریها بوده است. آقای قالیباف، چون آن موقع طفلی سهساله بوده طبعا نباید به یاد بیاورد، ولی قبل از سفر میتوانست از تیم رسانهای خود که طی ۱۲ سال شهرداری تهران و با بودجه کلان مجلات مختلف و غالبا زیانده منتشر کردند بخواهد اطلاعاتی در اختیار دربارۀرابطۀ شریعتی و الجزایر در اختیار او قرار دهند.
در این صورت اگر میگفت از شهر شریعتی آمده و مشهدی است (هر چند او متولد طرقبه است و شریعتی هم اهل مزینان بود، اما به مشهدی/خراسانی شهرت دارند) یا ماجرای بوتفلیقه را میگفت هم برای طرف الجزایری جذابتر بود و هم در ایران سوژه نمیشد.