آفتابنیوز : آفتاب: حضرت امام از شهادت حاج آقا مصطفى به عنوان یکى از الطاف خفیه الهى تعبیر کردند و حقیقتاً شهادت ایشان، موج بزرگى در ایران به وجود آورد. ایشان به لحاظ علمى و انقلابى، شخصیت والایى بود تا جایى که عدهاى از خواص معتقد بودند اگر حادثهاى براى امام رخ دهد، ایشان مىتواند یکى از افراد مطرح براى ادامه راه پدر باشد و تا حدّى این خلأ را پر کند و هدایت مسیر انقلاب و حتى مسئولیت رهبرى نهضت را بر دوش گیرد.
متن کامل سخنرانی دکتر روحانی در مجلس بزرگداشت شهید مصطفی خمینی (کلیک کنید)
یک سخنرانی تاریخی که آیتالله خمینی دوبار به نوار آن گوش داد (کلیک کنید)مردم نیز به دلیل اینکه حاج آقا مصطفى فرزند ارشد امام و در حقیقت نزدیکترین مشاور و معاون امام محسوب مىشد، احترام زیادى براى وى قائل بودند و گرایش عاطفى شدیدى نسبت به ایشان داشتند. از این رو شهادت وى، همه مردم خصوصاً انقلابیون را سخت متأثر کرد؛ بهویژه آنکه حاج آقا مصطفى در تبعید به نحو مرموزى به شهادت رسید که تاکنون نیز چگونگى رحلت ایشان معلوم نشده است. البته احتمال وفات ایشان در اثر سکته مغزى نیز مطرح است.
حاج آقا مصطفى در شب شهادت خود تعدادى میهمان داشته که هویت آنها مشخص نشد و به همین دلیل گمانهزنىهاى مختلفى به عمل آمد که آیا میهمانان ایشان مأموران ساواک بودند و با اطلاع و هماهنگى دولت عراق بوده، یا آنکه عدهاى دوستنما به منزل ایشان رفته و از طریقى ایشان را مسموم کردهاند و یا از طریق دیگرى ایشان را به شهادت رساندهاند. معروف بود که حاج آقا مصطفى در حال مطالعه کتابى بوده که ناگهان دچار سکته مغزى مىشود و از دنیا مىرود.
پخش خبر شهادت حاج آقا مصطفى در ایران، علاوه بر تأسف و تأثر همگانى، سبب یک موج و حرکت عمومى عصیانگرانه در برابر رژیم شد که باعث شد همه قید و بندهاى چند ساله رژیم علیه آزادى را بشکنند و آشکارا مجالس ترحیم با حضور وسیع مردم و انقلابیون تشکیل دهند. از جمله چند روز پس از شهادت حاج آقا مصطفى، علما و روحانیون، مجلس ختمى در مسجد جامع بازار بر پا کردند که جمعیت زیادى در مسجد گرد آمده بودند. من نیز در آن مجلس شرکت کردم. سخنران آن جلسه که مرحوم شیخ حسن طاهرى اصفهانى بود، بعد از سالها که نام بردن از امام ممنوع بود، از ایشان نام برد و مجلس با شور فراوان مردم به پایان رسید.
فرداى آن روز، استاد مطهرى تلفن کرد و گفت: ما قصد داریم براى حاج آقا مصطفى دو مجلس بزرگ، یکى در مسجد ارک تهران و دیگرى در مسجد اعظم قم بر پا کنیم و شما سخنرانى یکى از این دو مجلس را بر عهده بگیرید. به ایشان عرض کردم من ممنوعالمنبر هستم. آقاى مطهرى فرمود چه بهتر، چون اگر ممنوعالمنبر هم نباشى، شما را به خاطر این سخنرانى قاعدتاً ممنوعالمنبر مىکنند و یا حتى ممکن است دستگیر کنند. نظر ایشان را پذیرفتم و براى سخنرانى اعلام آمادگى کردم.
آقاى مطهرى پرسید آمادگى براى تهران یا قم؟ گفتم فرقى ندارد و هر چه نظر شما باشد. گفت نظر من تهران است، چون جلسه تهران اهمیت بیشترى دارد. نسبت به زمان جلسه هم قرار شد وقتى مشخص شد، ایشان اطلاع دهند. بعدازظهر همان روز، آقاى مطهرى دوباره تلفن زد و گفت: زمان جلسه یکشنبه، هشتم آبان است. ایشان اضافه کردند اعلامیهاى هم تهیه شده است که در روزنامهها چاپ خواهد شد. اعلامیه مزبور با امضاى روحانیت مبارز تهران و عدهاى از بازارىها و دانشگاهىهاى انقلابى چاپ و پخش شد، ولى به یاد ندارم که در روزنامهها هم به چاپ رسید یا از چاپ آن جلوگیرى کردند.
من چون احتمال مىدادم پس از منبر دستگیر شوم، از یکى از دوستانم پولى قرض کردم و آن را در اختیار خانوادهام گذاشتم و گفتم: بعد از منبر قاعدتاً برنمىگردم و اگر مشکلى براى شما پیش آمد، به آقاى اکرمى و یا آقاى ناطقنورى اطلاع دهید. سپس وصیتنامه خودم را که در پاکتى دربسته بود، به خانوادهام تحویل دادم که اگر حادثهاى پیش آمد، به آن عمل کنند. براى رفتن به مسجد ارک، آقاى اکرمى به منزل ما آمد که با هم به مسجد برویم. چون زمان برگزارى مجلس از ساعت 3 تا 5 بعدازظهر بود، زودتر حرکت کردیم، زیرا تصور مىکردیم، ممکن است ساواک فهمیده باشد که سخنران مجلس من هستم و بخواهد بیرون مسجد من را دستگیر کند. از این رو تصمیم گرفتیم که زودتر وارد مسجد شویم. وقتى به میدان ارک رسیدیم، با تعداد زیادى از افراد نظامى و شهربانى رو به رو شدیم که در اطراف مسجد مستقر شده بودند و مراسم را کاملاً زیر نظر گرفته بودند. با دیدن نظامىها و کامیونهاى ارتشى متوجه شدم که پس از منبر فرار هم کار آسانى نخواهد بود.
به هر حال وارد حیاط مسجد شدیم که عدهاى از دوستان، از جمله آقاى موسوى خوئینىها، آقاى مطهرى، آقاى خلخالى، داریوش فروهر، مهندس بازرگان و... جلوى درب مسجد بودند. آقاى خوئینىها یادداشتى به من داد که آن را آخر منبر بخوانم. یادداشت مربوط به اعلام مجلس دیگرى به همین مناسبت در مسجد همت تجریش بود.
هنگامى که ما وارد مسجد شدیم، هنوز جمعیت زیادى جمع نشده بود، اما به تدریج مسجد و حیاط پر از جمعیت شد و در میان جمعیت، دیگر چهرههاى آشنا همچون آقایان: ناطقنورى، فلسفى، خزعلى، موسوى اردبیلى و تعداد زیادى از فضلاى حوزه علمیه قم مشاهده مىشدند. طلاب و فضلاى حوزه علمیه قم با چند اتوبوس براى شرکت در این مراسم، خود را به این مجلس رسانده بودند.(5)
پیش از شروع سخنرانى شبستان مسجد و حیاط مملو از جمعیت شده بود و در همان حال چند نفر از افسران شهربانى نیز وارد مسجد شدند و در شبستان کوچک روبهروى شبستان اصلى مسجد مستقر شدند. مجلس، بسیار با شکوه و معظم بود و حدود ساعت 4 بعدازظهر برنامه سخنرانى و منبر من شروع شد. معمولاً منبرىها حداقل براى مجالس مهم و سخنرانىهاى حساس از قبل فکر مىکنند که چه مطالبى را مطرح کنند و نظم بحث چگونه باشد. مطلبى که براى این مجلس در نظر گرفته بودم، این بود که پس از مقدمهاى راجع به روحانیت و نقش آنان در مسایل اجتماعى و سیاسى، زندگى سیاسى امام را با ابراهیم خلیل (ع) مقایسه کنم و مرحوم حاج آقا مصطفى را به اسماعیل تشبیه نمایم. براى این منظور در آغاز سخنرانى این آیه شریفه را خواندم: «و ارادوا به کیداً فجعلناهم الأخسرین ونجیناه و لوطاً الى الارض التى بارکنا فیها للعالمین».(6) مىخواستم «ارادوا به کیداً» را به فشار و برنامه تبعید رژیم نسبت به امام و «الى الارض التى بارکنا فیها» را بر نجف تطبیق دهم و بگویم که امام و فرزندش به سرزمینى مبارک پناه بردند.
لقب "امام" براى رهبر انقلاب
نکتهاى که خیلى ذهن من را مشغول کرده بود، این بود که مىخواستم لقب "امام" را براى رهبر انقلاب پیشنهاد نمایم؛ در مسیر راه از منزل به مسجد، فکرم به همین مسئله مشغول بود. ابتدا دچار تردید شدید بودم. فکر مىکردم ممکن است مردم براى پذیرش این پیشنهاد آمادگى نداشته باشند، زیرا واژه امام در جامعه ما کلمه مقدسى بود که مردم صرفاً آن را درباره ائمه اطهار)ع( به کار مىبرند. در حقیقت تردید و بیم من از این بود که مردم بگویند اینها مىخواهند آیةاللَّه العظمى خمینى را در کنار دوازده امام قرار دهند و امام سیزدهم درست کنند.
این مطلب مرتب در ذهنم خلجان مىکرد. از طرفى هم تنها لقبِ شایسته و مناسب براى رهبرى انقلاب، کلمه "امام" بود که داراى بار دینى و سیاسى و انقلابى بود. سرانجام به این تصمیم رسیدم که این پیشنهاد را مطرح کنم و از رهبرى انقلاب با عنوان "امام" یاد نمایم؛ زیرا بحث من درباره تطبیق زندگى امام با ابراهیمخلیل(ع) بود و خداوند نیز درباره آن حضرت فرموده است: «واذابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما». یعنى خداوند وقتى ابراهیمخلیل(ع) را آزمایش کرد و او نیز از همه آزمایشها سربلند بیرون آمد، او را به مقام امامت رساند و خداوند او را امام مردم قرار داد. حضرت ابراهیم، آزمایشهاى فراوانى را گذراند و مراحل مختلفى را طى کرد و متحمل سختىهاى فراوانى شد. او را در آتش نمرود افکندند. همسر خود هاجر و فرزند خود اسماعیل را در بیابان بى آب و علف رها ساخت و بالاخره فرزند عزیز خود را براى اجراى فرمان خداوند به قربانگاه برد و خلاصه سختترین آزمونها را با موفقیت پشت سر نهاد.
من در سخنرانى خود، همه این مراحل را بر زندگى امام تطبیق دادم و موضوع آتش نمرود را به آتشى که رژیم براى او برافروخته بود، تشبیه کردم و توضیح دادم چگونه خداوند این شعلهها را براى امام گلستان کرد و بعد به ماجراى بتشکنى امام پرداختم و گفتم چگونه امام به تنهایى بت شکنى را آغاز کرد و بالاخره موضوع را به شهادت حاج آقا مصطفى کشاندم و از ایشان تجلیل کردم و گفتم: امام اسماعیل خودش را هم به قربانگاه برد و او را به خداوند تقدیم کرد.
ابراهیم خلیل(ع) وقتى از همه آزمایشها سر بلند بیرون آمد، به جایى رسید که خداوند درباره او فرمود: «انى جاعلک للناس اماما» من تو را به امامت مردم برگزیدم، بنابراین من هم براى رهبر عزیز انقلاب لقب "امام" را پیشنهاد مىکنم و مىگویم «امام خمینی». به محض اینکه این جمله را بر زبان جارى کردم، مردم با دنیایى شور و احساسات آنچنان صلواتى فرستادند که از شدت آن، مسجد به لرزه درآمد.
بنابراین مردم خیلى راحت لقب امام را پذیرفتند و گویى همه منتظر این چنین پیشنهادى بودند. همین واژه "امام" در حقیقت نقطه عطف و مهمترین بخش سخنرانى من بود. در پایان سخنرانى نیز مقدارى درباره شخصیت امام صحبت کردم و آن را با مسایل عاطفى آمیختم و گفتم که این همه تلگراف از نقاط مختلف کشور براى امام آماده ارسال شد، ولى مراکز مخابراتى به دلیل اختناق، تلگراف مردم را نگرفتند و نگذاشتند همدردى، احساسات و ارادت مردم به امام برسد. بعد هم با روضه کوتاهى، سخنرانى را به پایان رساندم و پس از دعا از منبر پایین آمدم.
دوستان بعد از منبر، من را مورد تشویق قرار دادند. برخى نیز مثل آیةاللَّه موسوىاردبیلى به من گفتند که سخنان شما خیلى تند بود. خودم هم تصورم این بود که دستگیر خواهم شد. بهخصوص اینکه وقتى روى منبر بودم، افسرى که به نظر مىرسید رئیس کلانترى محل بود، از فضاى سرپوشیدهاى که رو به روى شبستان مسجد قرار داشت، مرتب اشاره مىکرد که از منبر پایین بیا. من هم اعتنایى نمىکردم و به سخنرانى خودم ادامه مىدادم، گویى اصلاً متوجه اشارات او نیستم.
در همین فکرها بودم که آقاى ناطق نورى رسید و دست من را گرفت و گفت چرا ایستادهاى؟ الان دستگیرت مىکنند. سریع با من بیا. آقاى ناطق ورزشکار و قوى بود و لذا با قدرت، جمعیت را مىشکافت و تقریباً من را همراه خود مىکشید. نزدیک درب مسجد، عمامه من را برداشت و سپس من را از میان انبوه جمعیت و از مقابل مأموران به سرعت عبور داد و به خیابان پشت مسجد برد که اتومبیل پیکان خودش را در آنجا پارک کرده بود و فورى با ماشین او از صحنه دور شدیم. بعد از من پرسید: کجا برویم؟ به غیر از منزل خودت و منزل ما، جاى ثالثى را انتخاب کن.
من به دلیل آنکه در فرار از قم به منزل آقاى رستگارى رفته بودم و بهویژه ماجراى خواب خانم آقاى رستگارى - که قبلاً توضیح دادم - به ذهنم آمد که به منزل ایشان برویم. با هم مشورت کردیم، آقاى ناطق هم منزل آقاى رستگارى را مناسب دانست و لذا به آنجا رفتیم. آقاى ناطق بعد از آنکه من را به منزل آقاى رستگارى رساند، با من خداحافظى کرد و گفت آخر شب برمىگردم. بعداً دوستان تعریف کردند که دقایقى پس از خروج ما از مسجد، مأمورانى وارد حیاط و شبستان مسجد شدند و در پى من بودند.
آقاى ناطق حدود ساعت 11 شب به منزل آقاى رستگارى آمد و گفت آقاى مطهرى خیلى نگران شما بود و من به او گفتم جاى او امن است. ضمناً گفت آقاى مطهرى خیلى از منبر تعریف کرده و گفته است که حتى آقاى مهندس بازرگان و دوستان ایشان هم از سخنرانى خیلى راضى بودند. آقاى ناطق توصیه کرد که یکى دو روز در همان جا بمانم و گفت آقاى فروهر نظرش این است که شما در تهران نمانید و بهتر است یکى دو هفته به مشهد بروید.
به رغم این توصیه، در تهران ماندم و پس از دو روز اقامت در خانه آقاى رستگارى آخر شب به منزل خودم رفتم و به همسرم گفتم هر کس تلفن زد و من را خواست بگو در منزل نیست و خودم به اتاق طبقه دوم منزل رفتم و قرار شد چند روزى آنجا بمانم، به گونهاى که حتى فرزندان کوچکم و همسایگان متوجه حضور من نشوند. این طرح درست بود، چون یکى دو روز بعد مأمورین به منزل ما مراجعه کرده بودند و همسرم به آنها گفته بود که من مسافرت هستم. یک بار یک ناشناس جلوى درب منزل از فرزند کوچکم پرسیده بود بابا کجاست و او هم گفته بود مسافرت است، که احتمالاً از مأمورین ساواک بوده است. همین فرد از همسایهها هم سراغ من را گرفته بود که آنها نیز گفته بودند چون چند روز است او را ندیدهایم، ظاهراً در مسافرت است.
بعد از سخنرانى مسجد ارک و در روزهایى که مخفى بودم، نمىدانم به چه علت در بعضى از شهرهاى ایران از جمله سمنان و نیشابور شایع شده بود که من را گرفتهاند و بعد هم زیر شکنجه شهید شدهام. نمىدانم ریشه این شایعه خود ساواک براى ارعاب مردم بود و یا آنکه منشأ دیگرى داشت. جالب آنکه یکى از علماى نیشابور، یعنى جناب آقاى موسوى (امام جماعت مسجد جامع نیشابور) که قبلاً مطالبى درباره وى بیان کردم، چند ماه بعد که من را دید، گفت: پس از شنیدن خبر شهادت شما، آنچنان بغض کرده بودم که دیدم یک جاى خلوتى مىخواهم که بلندبلند گریه کنم. به همین دلیل رفتم داخل حمام منزل و شروع کردم بلندبلند گریه کردن تا کمى آرامش پیدا کنم.
ماجراى دیگر، تکثیر نوار این سخنرانى و پخش آن در سطح بسیار وسیعى بود. حتى بعداً که من به اروپا رفتم، این نوار را در انجمن اسلامى آنجا دیدم. دوستانى که از آمریکا آمده بودند، گفتند این نوار در همه انجمنهاى اسلامى در سراسر آمریکا بود و دست به دست مىگشت. پس از انقلاب، یکى از مبارزان عراقى به نام آقاى سیدتقى مدرسى به من گفت که نوار سخنرانى شما را به تعداد چند هزار نسخه تکثیر و در کویت و دیگر کشورهاى خلیجفارس پخش کردیم. نزدیک همین مسجد ارک، شخصى بود به نام آقاى توسلى که مغازه نوارفروشى داشت، خودش به من گفت حدود بیست هزار از این نوار را تکثیر کرده و فروخته است.
آنچه در سخنرانى مسجد ارک براى مردم جاذب بود، تجلیل از رهبر انقلاب، شکستن ممنوعیت نامبردن از امام و مخصوصاً طرح پیشنهاد لقب "امام" براى ایشان بود که به سرعت این لقب، شهرت یافت و همه آن را پذیرفتند و پسندیدند. چند هفته بعد در جلسه روحانیت مبارز، شهید بهشتى همین مسئله را مطرح کرد و به من گفت سخنرانى شما بسیار خوب و جالب بود، مخصوصاً کلمه "امام". بعد فرمود خیلى خوش ذوقى کردید که این عنوان را به کار بردید، زیرا بهترین لقب براى ایشان همین کلمه "امام" است و سایر عناوین، جایگاه و شأن رهبرى ایشان را به خوبى تبیین نمىکند. البته شهید بهشتى در جلسه آن روز مسجد ارک نبود، ولى بعداً نوار سخنرانى را گوش کرده بود. مرحوم آقاى مطهرى نیز که بعداً به من تلفن کرد، از منبر خیلى راضى بود و گفت همه دوستان راضى بودند و خیلى مطالب خوب و بجایى مطرح کردید و خیلى تشویقم کرد. بهخصوص از اینکه من دستگیر نشده بودم، خیلى خوشحال بود. به ایشان گفتم: در این زمینه آقاى ناطق نقش اصلى را داشت و اگر ایشان به موقع دست به کار نمىشد، احتمالاً دستگیر شده بودم. ضمناً آقاى مطهرى گفتند که آقاى بازرگان به من تلفن کرد و از سخنرانى شما خیلى تعریف کرد.
در مقابل این تأیید و تشویقها، بعضى از دوستان نیز به من انتقاد مىکردند و مىگفتند شما در سخنرانى خود بیش از اندازه از نقش روحانیت شیعه تجلیل کردید. بعضى از مقدسین خشک و علماى مقدسنما هم ایراد مىگرفتند و به من مىگفتند شما چگونه جواب خدا را مىدهى که آمدى براى ما امام سیزدهم درست کردى! من البته پاسخ مستدلى داشتم و مىگفتم به کار بردن کلمه امام براى غیرمعصومین علاوه بر اینکه در آیات و روایات به کار رفته، کاربرد آن در کشورهاى اسلامى هم معمول است. در ایران غیر معمول است، ولى در عراق و دیگر کشورها آن را در مورد علماى بزرگ و مراجع به کار مىبرند، مثلاً به مرحوم آقاى حکیم هم "امام حکیم" مىگفتند.
به یاد دارم چند ماه پس از سخنرانى به مشهد رفتم و در جلسهاى که روحانیون در منزل یکى از علما جمع شده بودند و من هم حضور داشتم، یکى از علما به من گفت: چرا عنوان "امام" را براى آقاى خمینى به کار بردید؟ الآن کمکم مردم مىگویند "امامخمینی". کار بدى شد! و مسئولش تو هستى. به سخنانش پاسخ دادم، ولى متأسفانه تبدیل شد به نوعى جدال و علىالظاهر قانع نشد. متأسفانه در آن جمع کسى از من حمایت نکرد.
در ماجراى مسجد ارک، آنچه بیش از هر چیز دیگر من را خوشحال کرد، گوش دادن امام به نوار آن سخنرانى و ابراز رضایت ایشان بود. شاید پس از حدود دو هفته از تاریخ تشکیل مجلس مسجد ارک، آقاى امام جمارانى را دیدم، ایشان به من گفت احمد آقا از نجف تلفنى با من صحبت کردند و گفتند به آقاى روحانى سلام برسان و بگو امام از سخنرانى شما خیلى راضى هستند و ایشان که کمتر نوار سخنرانى کسى را گوش مىکنند، سخنرانى شما را دو بار گوش کردهاند. من از شنیدن این خبر، خیلى خوشحال شدم و احساس کردم مطالبى را که در سخنرانى مطرح کردهام، به نوعى مورد تأیید ایشان است و در مجموع مشوق بسیار خوبى براى ادامه فعالیتهایم بود.
به جز مجلس 8 آبان مسجد ارک، مجالس ترحیم دیگرى نیز بر پا شد که یکى از آنها در مسجد همت بود و دیگرى در مسجد امام حسین)ع( که سخنران آن عبدالرضا حجازى بود. در مسجد اعظم قم هم مجلس باشکوهى تشکیل شد که آقاى خلخالى سخنرانى کرد. در مجموع، شهادت حاج آقا مصطفى، فضاى جدیدى را در کشور ایجاد کرد و بر اثر آن کمکم نام امام در همه جا برده مىشد.