منظور از رسانهها هم رسانههای رسمی است و هم رسانههای جایگزین، از جمله شبکههای اجتماعی. جایگاه رسانه، از دوره اقتدار مطبوعات و خبرگزاریها تا زمانه اوج تلویزیون تا رواج اینترنت و اکنون در زمانه سروری رسانههای اجتماعی، همواره رفیع بوده و هر قالب رسانهای برای خودش تاثیراتی داشته است، اما اکنون بحث بر سر یکهتازی رسانههاست و اثرات خارقالعاده آنها و اینکه رویدادهای درون رسانهها از هر واقعیت خارجی واقعیتر نمایانده میشوند. در ایران هم ظاهرا مسوولان و مقامات نهتنها از وضعیت ناراضی نیستند که آتش آن را تیزتر میکنند. از جنبه نظری، برای تشریح این وضعیت رسانهمحور که ما در جهان کنونی گرفتارش هستیم...
دانشمندان و متفکران ما را ارجاع میدهند به پدیدههایی همچون حاد واقعیت (هایپر ریالیتی) و همچنین آن دسته از نظریات و مفاهیم مثل سیالیت و کلانروایت و بینامتنیت و نسبیگرایی و گفتمانسازی و جامعه نمایشی و جامعه شبکهای و امثالهم که بیشتر به نظریات دوران پس از مدرنیسم کلاسیک مربوطند. در بخش عمده این نظریات رسانه جایگاهی برجسته دارد و واقعیتها در رسانه با بازنماییها در رسانه ساخته میشوند؛ واقعیتی که از آنچه با گوشت و پوست و خون لمس میکنیم و فضای زندگی ما را اشغال کرده و بر گلوی ما پا گذاشته، مهمتر جلوه داده میشود. منظور از رسانه در این نظریات فقط مطبوعات و تلویزیون نیست، بلکه هر پلتفرمی است که پیامی را به گیرنده ارسال میکند و مفهومی را به ذهن متبادر میسازد.
رواج این سنخ نظریات را در ایران نیز میشد خاصه در تب تند علاقه به پستمدرنیسم در دهههای هفتاد و هشتاد شمسی مشاهده کرد. اکنون نیز کم نیستند کسانی که در ایران نیز بر اساس نظریات علمی رسانهمحور -و البته بسیاری نیز بر حسب منافع خود - چنین برداشتی از رسانه پیدا کردهاند.
بنابراین از هر طریقی که به زندگی امروز نگاه کنیم، میبینیم بیشک رسانه در دنیای ما یکی از محورهای کلیدی نظری و اجتماعی به حساب میآید. اما به نظر میرسد موضوع رسانه در ایران بهطور اغراقآمیزی فهم شده، بیش از اندازه متورم شده، به بسیاری از حوزههای دیگر هم وارد شده و بیش از حد از ظرفیتهایش برداشت شده است. درست است که در دنیای کنونی رسانهها نقش پررنگ و بیبدیلی دارند، اما اینکه هر وظیفهای را بر دوش نهاد رسانه بگذاریم و علت هر چیزی را در رسانه جستوجو کنیم، میتواند در بلندمدت به توهم و فریبکاری و نیز به فرسایش و فرسودگی خود نهاد رسانه بدل شود، چنانکه همین حالا هم این اتفاق بهطور نسبی رخ داده است: همه، از مردم و حکومت گرفته تا کنشگران و مخالفان وضع موجود، از رسانهها انتظاراتی دارند که در واقع باید از مدرسه، دانشگاه، حزب، تظاهرات، انتخابات، صنعت، هنر، بهزیستی یا بیمارستان داشته باشند.
گویی همهچیز از اهمیت تهی شده، نهادها همه از کار افتادهاند و یگانه نهادی که مهم قلمداد میشود و میتوان از آن کار کشید، رسانه است. اوضاع طوری پیش رفته که نهادهای مختلف مدنی و حاکمیتی هریک رسانهای، چه رسمی و چه جایگزین، برای خود درست کردهاند و کارهایشان را آنجا پیش میبرند و تصور میکنند دارند کار مهمی انجام میدهند. انگار آنها بیش از همه نظریهپردازان حاد واقعیت را باور کردهاند و تصور میکنند فقط به کمک رسانه میتوانند مسائل را حل کنند، بدون اینکه تلاش دیگری بکنند و به پیشزمینههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی یک مساله توجه کنند.
وقتی بحث گرانی ارز و تورم دورقمی که میلیونها نفر را به زیر خط فقر کشیده و کیفیت زندگی را به قهقرا برده پیش میآید، میگویند چند کانال تلگرامی قیمت ارز را بالا میبرند. هنگامی که مخالفت با حجاب اجباری مطرح میشود، میگویند در رسانهها کمتر کار فرهنگی کردهایم وگرنه اکثر جامعه با ما همراهند. تصور میکنند اعتراضات سیاسی را چند پست و استوری از جانب هنرپیشهها و ورزشکارها به راه انداختهاند. در ریشهیابی جنبش «زن، زندگی، آزادی» علت اصلی را چند شبکه ماهوارهای خارجی یا هشتگهای رسانههای اجتماعی جلوه میدهند. مقصر گرفتاریها و مشکلات اجتماعی و اقتصادی را رسانههای نو میدانند و به همین خاطر، شدیدترین محدودیتها را در دسترسی به اینترنت ایجاد کردهاند و تقریبا تمام شبکههای اجتماعی جهانی را مسدود کردهاند؛ همان کاری که دو دهه پیش با مطبوعات کردند. وقتی ماجرای خشکی دریاچه ارومیه پیش میآید، به سرعت اطلاعاتی را به رسانههای رسمی سرازیر میکنند تا بگویند اوضاع دریاچهها در کشورهای دیگر نیز همین است.
سواد رسانهای و مقابله با اخبار جعلی ورد زبان مقامات شده و مسوولانی که حرف جنجالی میزنند در نهایت تقصیر جنجال را به گردن رسانههایی میاندازند که حرفهای شان را درست منعکس نکردهاند. دایما از مقامات رسمی میشنویم که دنیای امروز دنیای جنگ روایتهاست و باید روایتی که به نفع ماست ساخته شود، گویی روایت را میتوان در آزمایشگاه و در خلأ درست کرد. میگویند نظام حکمرانی خدمات بسیاری انجام داده و اگر دیده نمیشود، علتش این است که به اندازه کافی در رسانهها منعکس و تبیین نشده است.
این ذهنیت مقامات و سیاستگذاران از رسانه مبتنی بر واقعیت نیست. آنها با ذهنیتی پیشامدرن، فکر میکنند رسانه عصای موسی است و میتوانند آن را به دریا بزنند و رسانه برایشان معجزه کند و آب دریاها را بشکافد. تصور میکنند یک پروژه غیراصولی و از ابتدا شکستخورده اگر پیوست رسانهای داشته باشد خودبهخود موفق میشود. غافل از اینکه ابتدا باید تعقلی در کار باشد و خدمتی واقعی و مفید انجام شود و هر نهادی کارش را به درستی انجام بدهد تا بعد به فکر بازنمایی آن در رسانه باشد و از رسانه در نقش ابزاری کمکی و تسهیلگر بهره بگیرد وگرنه مگر ممکن است فقر را بتوان فقط با رسانه کاهش داد؟ مگر امکان دارد مشکل مشارکت نازل سیاسی یا مهاجرت وسیع تحصیلکردگان را با شعارهای تلویزیونی حل کرد؟ مگر میتوان معضل پیری و کاهش جمعیت یا کمبود شدید آب شرب و کشاورزی را با اکانتهای شبکههای اجتماعی رفع کرد؟ از سوی دیگر، این فکر به ذهن خطور میکند که شاید افرادی که رسانهها را جلو میاندازند و باری بیش از حد رسانهها بر دوش آنها میگذارند، میخواهند با تجاهل و تقلیلدادن علتها به رسانهها از خود سلب مسوولیت کنند و همزمان جلوی ریشهیابی علل اصلی مشکلات را بگیرند. بعید نیست که آنها بخواهند در هیاهوها و جنجالهای رسانهای، رد خود را گم کنند و ماهی خود را از آب بگیرند.
اگر همچنان تمرکز مقامات و سیاستگذاران و مسوولان به جای وظایفی که بر عهدهشان هست بر رسانه باشد، وضعیت ایران از همین وضعیت فعلی هم بدتر خواهد شد. این ذهنیت وسواسگونه به رسانه خصلتی ضدتوسعهای است. اصرار بر اهمیتدادن بیش از اندازه به رسانه باعث میشود کشور از مسیر رشد و پیشرفت خارج شود. تقریبا به مسوولان هر بخش کلانی از امور کشور که مینگری، آنها را درگیر و مقهور رسانه میبینی؛ کسانی که حضور و بازنمایی در رسانه برایشان به یک وسواس تبدیل شده است و انرژی و تمرکز فراوانی برایش خرج میکنند. کلیت نظام حکمرانی نیز بخش چشمگیری از تمرکز و بودجه خود را بر بازنماییاش در رسانه، خاصه در اخبار و تبلیغات سیاسی گذاشته است.
این صحیح نیست که مقامات در انجام وظیفه خود اولین راهحلی که به ذهنشان میرسد، این باشد که دست به روایتسازی و کنشهای رسانهای و جلبتوجه مخاطبان بزنند. آنها باید در حوزه تخصصیشان زیرساختها را درست کنند، مشارکت و همراهی متخصصان را فراهم سازند، در خدمت منافع جمعی مردم حرکت کنند، حاکمیت قانون را برقرار کنند، در سیاستگذاریها عرف جامعه را در نظر بگیرند، فساد را کاهش دهند، نهادهای اجرایی مربوط به خود را کارآمد کنند و سپس به فکر انعکاس این اقدامات در رسانهها باشند، نه اینکه کاری نکنند و با باد کردن حباب رسانهها، از نهاد رسانه انتظار داشته باشند کمکاریهایشان را جبران کند. توصیهای که میتوان به آنها کرد، این است که اینقدر به رسانهها توجه نکنند، چرا که در روز مبادا رسانهها مقامات را نجات نمیدهند. وسواس کنونی رسانهای مقامات صرفا توهم و اعتماد به نفس کاذب و احساس راحتی خیالی در آنها به وجود میآورد که سر بزنگاهها آنها را به تصمیمات اشتباه و دوری از واقعیتها دچار خواهد کرد و وضعشان را به مراتب بدتر خواهد ساخت.