گاه پدر و مادر پای کودک را به معرکه مشکلات و گلایههای خود و دنیای پرتنش بزرگترها می کشانند و او را وا می دارند که فراموش کند هنوزخردسال است. او خیلی زود به دنیای بزرگترها پرتاب می شود و کودکیاش را گم می کند و این یعنی آزار روانی که آثار و پیامدهایش شوکه کننده است، ولی نشانههایش چندان آشکار نیست!
کودکان درمانگر والدین نیستند
«واقعیت این است که بچههای ما دوستان بزرگسال ما نیستند. کودکان و نوجوانان در خانواده هنوز به لحاظ روانی و هیجانی برای پذیرفتن چنین نقشهایی آماده نیستند. در نتیجه این کودکان وادار میشوند که زودتر از موعد از دنیای کودکی خود بیرون بیایند و از همسالانی که به طور طبیعی در حال رشد کردن و بزرگ شدن هستند، فاصله بگیرند.» این عبارت، نقل قولی از ریحانه راثی، روانشناس کودک است که تأکید می کند: «کودکان درمانگر والدین و یا مسئول حمایت عاطفی آنها نیستند؛ پدر یا مادر برای درد دل کردن باید یک دوست، همفکر و یا یک روانشناس داشته باشند. این کار بزرگ ترین خطایی است که والدین می توانند در حق فرزند خود مرتکب شوند. دخترانی که مادرانشان با آن ها درد دل می کنند، سردرگم شده و درد عظیمی را تجربه خواهند کرد. عموما مادران نا آگاه برای رهایی از فشارهای زندگی نه تنها با فرزندشان درد دل می کنند، بلکه دردناک ترین عملی که برخی از آنها مرتکب می شوند این است که از کودک خود راه حل می خواهند، در چنین وضعیتی کودک دچار فشار و ناامنی می شود، گویا باید برای مادرش چاره جویی کرده و وظیفه حراست از مادر به او محول شده است.»
به گواه اظهارات این روانشناس، کودکانی که بار سنگین چنین سخنانی را به دوش میکشند، همیشه مضطرب هستند و منتظرند اتفاقات بدتری رخ دهد. آنها افسردگی، پرخاشگری، عصبی و منزوی بودن را نیز تجربه می کنند.
والدین در طول زندگی خود، دچار دعوا و جر و بحث هایی خواهند شد و ممکن است کودک را به گونه ای وارد این دعوا کنند؛ در این بین با دادن باج های عاطفی، کودک را به سمت خود کشانده و او را از والد دیگر جدا می کنند، درحالی که به گفته این روانشناس، «کودکان، سربازهای جبهه ما نیستند که آنها را به طرف اردوگاه های خود بکشانیم و به اصطلاح برای خود یار جمع کنیم. گاهی اوقات پیش می آید که وقتی یکی از والدین، از همسرش ناراحت یا خشمگین است، در مقابل کودک برون ریزی کرده و می گوید: «ازش بدم میاد، اون اصلا آدم نیست. دلم می خواد بمیره.» کودک با شنیدن این جمله، بدون اطلاع از واقعیت، تفکری در ذهنش شکل خواهد گرفت که والد دیگرش واقعا انسان بدی است و مستحق مرگ است. یا اصلا ممکن است والد مستقیما به خود کودک بگوید که از همسرش بدش می آید و از دست او خسته شده است. شنیدن و تداعی شدن این جملات برای کودک، باعث شکل گیری تفکری علیه پدر یا مادر خود می شود و به راحتی آن را باور می کند؛ این تفکر تا بزرگسالی با وی می ماند و پاک کردن آن، کار دشواری است.»
درد دل با کودکان و نوجوانان نوعی کودک آزاری هیجانی است
بسیاری از والدین درباره شرایط آشفته خانواده، روابط ناپایدار و مشاجرهها و درد و رنج خود با کودک و نوجوان صحبت میکنند درصورتی که کودک و نوجوان سنگ صبور والدین نیستند و نباید با آنها درد دل کرد. شبنم طلوعی، از دیگر روانشناسانی است که با تأکید بر این موضوع، عنوان می کند: «روح و روان کودکان و نوجوانان با مشاهده شرایط آشفته خانواده، روابط ناپایدار والدین، بحثها و زد و خوردهای والدین آزرده خاطر میشود، به طوری که در تمام مراحل زندگی بار این آزرده خاطری را به دوش میکشند. شنیدن خاطرات، تجربیات و دردها و رنجهای والدین برای کودک غیر قابل تحمل است و جز اضطراب برایش نتیجهای نخواهد داشت. در میان گذاشتن موضوعاتی با کودک نظیر اینکه من بهخاطر تو با پدرت زندگی میکنم، من به خاطر تو در این زندگی ماندهام و آن را تحمل میکنم و… او را دچار آشفتگی و کابوس میکند چراکه ظرفیت اندک او پذیرای این حرفها نیست.»
طلوعی ادامه می دهد: «برخی از والدین نگرانی کودک و نوجوان نسبت به پدر و مادر را نشان از ادب و علاقه او به والدین میدانند درحالی که اگر کودک و یا نوجوان دائما نگران والدین خود است و با همین نگرانی درس میخواند و آن را در تمام فعالیتهای خود به همراه دارد نشان دهنده فرزند خلف و صالح بودن او نیست بلکه از وجود یک اختلال در کودک و نوجوان خبر میدهد. به طور حتم او دچار آسیب شده است چراکه همیشه با خود تکرار میکند باید مراقب والدین و شرایط موجود در خانه باشد.»
این روانشناس، درد دل کردن والدین با کودکان و نوجوانان را نوعی کودک آزاری هیجانی دانسته و می گوید: «درد دل کردن والدین با کودکان و نوجوانان میتواند بچهها را افسرده، پرخاشگر، عصبی، مضطرب و منزوی کند و آنها را به یک نوع از بلوغ زودرس برساند که متناسب با سن آنها نیست و در نهایت این بچه ها در بزرگسالی نیز نشانههای بسیار پررنگی از افسردگی و اضطراب را از خود نشان میدهند. از سوی دیگر درد دل پدر و مادر با فرزند خود، نشاندهنده والدین معکوس است. به این معنی که جای پدرومادر و فرزند با هم عوض میشود و فرزند نقش پدر و مادر و پدر و مادر نقش فرزند را بازی میکنند. فرض کنید مادری که با همسرش دچار مشکل شده است و با فرزندش درد دل میکند و گریه میکند یا پدری که همسرش را از دست داده است و فرزندش به سنگ صبورش تبدیل میشود و شاهد ناراحتی و اندوه اوست. والدگری معکوس یک نوع سوءاستفاده احساسی و روانی از کودک است چراکه او در این سن بسیار آسیبپذیر و شکننده است و به حمایت پدرو مادر نیاز دارد، اما با این رفتار و عملکرد، او در جایگاه والدین قرار میگیرد و گویی ناگهان نقش حمایتی را اوست که باید بازی کند. این مسئله فشار زیادی به کودک وارد میکند چراکه او از لحاظ رشد جسمی و عاطفی و فکری و روانی هنوز آمادگی روبهروشدن با اینگونه مشکلات و مسائل را ندارد.»
تأثیر والدگری معکوس روی کودک
این رواندرمانگر بیان می کند: «هنگامیکه پدرومادر نقش حمایتی خود را رها کرده و شروع به درد دل و صحبت در مورد مشکلات خود با کودک میکنند درواقع میخواهند حال خود را با این کار بهتر کنند، غافل از اینکه فرزند را دچار مشکلات روانی بسیار زیادی میکنند. در این وضعیت که کودک نمیتواند کاری برای پدر و مادر خود انجام دهد، دچار استرس و اضطراب میشود و مدام خود را سرزنش میکند و دچار شرم و گناه بسیار دهشتناکی میشود. درواقع او خود را مسئول تمامی رخدادهای بدی که برای پدر و مادرش بهوجود آمده است میداند. صحبت کردن با کودک و حتی نوجوان در مورد احساسات هیچ ایرادی ندارد، اما مسئله و مشکل از جایی آغاز میشود که پدر و مادر شروع به درد دلکردن با فرزند میکنند تا حال خود را بهتر کنند. پدر و مادری که نمیتوانند احساست منفی خود را مدیریت کنند گویی انتظار دارند فرزندشان برای آنها کاری انجام دهد و آنها را از این مشکلات رها کند؛ اینجاست که موضوع سوءاستفاده بهوجود میآید. اینجاست که برای فرزندان مشکلاتی بهوجود میآید که در بسیاری مواقع تا بزرگسالی همراهشان است و مسائل زیادی برای آنها بهوجود میآورد.»
برخی والدین تصور میکنند، کودکان دوست آنها بوده و میتوانند درباره مسائل پیش آمده با آنها صحبت کنند. از سوی دیگر برخی والدین نیاز دارند درباره مسائل خود با فردی حرف بزنند اما دوست یا آشنا و حتی مشاور خوبی در کنار خود ندارند و از این رو با فرزندان درد دل میکنند. دکتر آسیه اناری، عضو تیم تخصصی کودک و نوجوان در انجمن ازدواج و خانواده کشور درباره علت درد دل کردن والدین با کودکان خود، اظهار می کند: «برخی والدین به دلیل مسائل و ناراحتیهای پیش آمده در زندگی، سعی دارند با درد دل کردن و بیان مسائل، کودکان را نسبت به اتفاقات پیش آمده آگاه کنند و تصور میکنند فرزندشان آنقدر بزرگ شده که میتواند به حرفهای آنها گوش دهد. متأسفانه این مفهوم که بچه را باید دوست خود بدانیم در بین خانوادهها جا افتاده، حال آنکه تصوری بسیار آسیب زننده است و واقعیت این است که بچههای ما دوستان ما نیستند. از آنجا که کودکان و نوجوانان میتوانند تمام مسائل خود را به والدین بگویند، والدین نیز به اشتباه تصور میکنند که آنها نیز میتوانند درباره تمام مسائل رخ داده با فرزندان درد دل کنند و بعضا مشکلاتی را با بچهها مطرح میکنند که هیچ ربطی به آنها ندارد و در این میان توجهی به تواناییهای عاطفی و شناختی کودکان و نوجوانان برای شنیدن درد دلها، ندارند.»
این عضو هیئت رئیسه انجمن روانشناسی بالینی کودک و نوجوان معتقد است که به هیچ عنوان نظر و راهکاری که کودکان و نوجوانان پس از شنیدن مسائل والدین ارائه میدهند درست نیست چراکه کودکان و نوجوانان درک درستی از شرایط موجود ندارند. اگرچه در جنبه هایی توانایی دارند اما هنوز به بلوغ عاطفی و عقلانی کاملی نرسیدهاند و از این رو قضاوت آنها نیز مخدوش است. گاهی میتوان درباره مسئله و امور خانوادگی مثل تعویض خانه با کودکان و نوجوانان مشورت کرد اما این مشورت کردن مسئلهای متفاوت از گرفتن راهکار است چراکه بچهها باید در جریان امور عمومی مربوط به خانواده قرار گیرند ولی آنها توانایی تصمیم گیری درباره مشکلات والدین و اظهار نظر و قضاوت درباره مسائل را ندارند.»
اناری درباره تفاوت بیان تجربیات و درد دل کردن، خاطر نشان می کند: «ما میتوانیم در شرایط مقتضی؛ خاطرات خود و مسائلی که آنها را حل کردهایم و پشت سر گذاشتهایم به عنوان انتقال تجربیات با کودکان و نوجوانان صحبت کنیم اما این موضوع متفاوت از درد دل کردن است. درد دل کردن به معنای بیان احساسات غم و منفی خود درباره یک مشکل است. درد دل کردن با بچه هانوعی سوء استفاده از آنها و کودک آزاری هیجانی است. روان این بچه ها آمادگی درک مشکلات ما را ندارد و بعضا ممکن است درک متفاوتی از واقعیت داشته باشند و به نوع دیگری متناسب با شناخت و توانایی خود مشکلات ما را ببیند. والدین با درد دل کردن با کودک خود، او را به نوعی از بلوغ زودرس دچار میکنند و مسئولیت تصمیم گیری برای شرایط ایجاد شده را در حالی به بچه خود محول میکنند که این مسئولیت بر عهده او نیست. اگرچه میتوان کودکان و نوجوانان را در جریان شرایط خانوادگی و اتفاقات خانواده قرار داد اما درد دل کردن با آنها برای گرفتن راهکار و یا قضاوت و حتی شنیدن ناراحتیها و مشکلات والدین، کار درستی نیست.» این عضو کمیته تخصصی روانشناسی بالینی کودک و نوجوان سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور درباره واکنش کودکان و نوجوانان به هنگام درد دل والدین با آنها، به «ایسنا» توضیح می دهد: «بچهها در چنین شرایطی دلشان برای پدر و مادر خود میسوزد و حریم بین والد و فرزند برداشته شود و فرزندان، والدین را هم رده خودشان میبینند. به تعبیری جای والد و فرزند عوض میشود و این امر نگران کننده ترین اتفاقی است که میتواند رخ دهد، چراکه در این صورت، کودک یا نوجوان تصور میکند اگر به درد دل والدین گوش نکند والدین آسیب میبینند. در این شرایط والدین را ضعیف و خود را بیپناه حس میکند و در دنیای خارجی به دنبال شخص قدرتمندی برای حمایت از خود میگردد چراکه والدین را مورد اعتماد نمیبیند.» برخی از روانشناسان کودک، درد دل کردن پدر و مادر با بچهها را «سندروم» نامیده اند، همانند دکتر حمیلا بخشی که با این نامگذاری تأکید می کند: «بچههای ما افراد مناسبی برای درد دل کردن نیستند. ولی این روزها زیاد میبینیم که اولیا بهخصوص مادران با بچهها درد دل میکنند. در حالی که این والدین هستند که باید دوست بچهها و شنونده مشکلات آنها باشند.»
از عمدهترین دلایل این مسئله، یارکشی و استفاده از کودک برای مقصر قلمداد کردن طرف مقابل است. این روانشناس با اشاره به این مسئله به خبرگزاری مهر می گوید: «زمانی که با همسرمان یا هر فرد دیگری دچار اختلاف میشویم، دوست داریم برنده باشیم و بحث را به نفع خودمان تمام کنیم. به همین دلیل است که بسیاری از والدین از کودک به عنوان ابزاری برای بهرهکشی استفاده میکنند و ترجیح میدهند لااقل در ذهن کودک هم که شده، برنده این مجادله باشند.» اگر هر کدام از ما خسته از فشارهای روانی نشستیم و با کودکمان درد دل کردیم، چه اتفاقی میافتد؟ این روانشناس کودک میگوید: «با این کار آسیب زیادی به بچه زدهایم. بچهها هنوز شناخت عاطفی کاملی به دست نیاوردهاند و آمادگی لازم را برای درد دل کردن ندارند؛ بنابراین هنوز نمیتوانند شنونده دردهای ما باشند، چون به بلوغ عقلانی نرسیدهاند. وقتی در معرض قضاوتهای ما درباره پدر، مادربزرگ، عمه و خاله قرار میگیرند، قضاوت آنها آسیب میبیند، چون هنوز قوه تشخیص ندارند و نمیتوانند درست و غلط را تشخیص دهند؛ با این کار، احساسات غمگین و انرژیهای منفی خودمان را به کودکان منتقل میکنیم.» درد دل کردن یک نوع سوءاستفاده و یک نوع آزار هیجانی کودک است. کودکان در سنین زیر ۱۲ سال آمادگی لازم را برای درک مشکلات ما ندارند. حمیلا بخشی معتقد است، «با این کار نادانسته آنها را در شرایط تصمیمگیری قرار میدهیم و از نظر هیجانی مسئولیت یک تصمیمگیری را به کودک میسپاریم. همه این موارد، چون کودک درکی از مشکل ندارد، جز آسیب زدن به روان او نتیجه دیگری ندارد و فقط دلش برای والدینش میسوزد و چون کاری از دست او برنمیآید، تصور میکند والدین او افراد ضعیفی هستند که به او پناه بردهاند. او فکر میکند اگر همراهی نکند و شنونده خوبی نباشد، در مقابل پدر و مادرش انسان خوبی نیست و احساس گناه میکند. در واقع با این کار ما احساس گناه را به فرزندمان منتقل میکنیم. حتی متأسفانه دیدهام که برخی والدین درباره مسائل کاری و ارتباط خود با رئیس و همکارانشان با کودک درد دل میکنند! این کار چه لزومی دارد؟ اینکه در محیط کار با شما چه رفتاری میشود، به کودکتان چه ارتباطی دارد و اصلا چه کاری از دست یک کودک برمیآید جز اینکه با این کار از نگاه آن بچه دیگر ما یک والد قوی و مقتدر نیستیم؛ لذا او دنبال مهرهای میگردد که قوی باشد و از مادر یا پدرش حمایت کند. حتی گاهی برخی از خانوادهها از رفتار معلم یا کادر آموزشی مدرسه با کودکشان صحبت و انتقاد میکنند که آن هم همانند موارد گفتهشده، آسیبهای جبرانناپذیر تربیتی برای کودک به همراه خواهد داشت.» کودک حق دارد در یک محیط سالم و آرام زندگی کند. درد دل با کودک و کشیدن پای او به میان دعواهای زندگی، ذهن و رؤیای او را تخریب میکند. کودکی که در یک محیط ناشاد و پُرتنش زندگی میکند، دچار بیماریهای روحی مختلفی میشود که اثر تخریبی آن بر روان او تا سالها باقی میماند و شاید هرگز نتواند این خاطرات تلخ را از ذهنش پاک کند. دکتر بخشی خاطرنشان میکند: «پیش از درد دل با کودک، به این موضوع توجه کنید که کودک حق دارد در محیط عاطفی امن و آرام رشد و پرورش پیدا کند، پس بهتر است مسیر درستتری را برای برنده شدن پیدا کنیم و مسیر ذهن و روان کودک را برای برنده نشان دادن خود رها کنیم. نباید بچهها را با مسائلی که از درک آن عاجز هستند، آلوده کنیم. با این کار نگاه آنها را تغییر میدهیم. توجه داشته باشید هیچگاه چند بت تربیتی را برای کودک نشکنید، ازجمله بت والدین و معلم. اگر به این دو بت آسیب بزنیم، کل داستان زندگی بچهها را تحتالشعاع قرار دادهایم.»