آفتاب: متأسفانه آنچه امروز به اسم فروش ویژه و استثنایی به شکل آماری به چشم میخورد، نه نشانه رشد سینما و نه نشانه گسترش علاقمندان سینما است. مردم فقط جایی برای تفریح میخواهند و چون هیچ جایی برای تفریح در ایران پیدا نمیشود که بتوان خانوادگی از آن استفاده کرد، کجا بهتر از سالن تاریک و امن سینما؟
به گزارش گروه هنر آفتاب، چیستا یثربی نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و کارگردان تئاتر در نامهای خطاب به «ابراهیم حاتمیکیا» به بیان دغدغههای خود درباره سینمای امروز ایران پرداخته است
متن کامل این نامه سرگشاده به شرح زیر است:
جناب آقای «ابراهیم حاتمیکیا» کارگردان گرامی؛ با عرض سلام، قرار است این یک نامه سرگشاده باشد، برای همین باید تا حد ممکن مختصر و موجز باشد و به قول شما فایلهای جدیدی در ذهن شما و مخاطبان باز نکند و یک راست بروم سراغ اصل مطلب.
غرضام ادبی نوشتن نیست و برخلاف مجله صنعت سینما که در آن خیلی شاعرانه از «دعوت» نوشته بودم، این بار قصدم صرفا درد دل است، اما چون این درد و دل فقط متعلق به من و نسل من نیست و به تمام علاقمندان سینما و علاقمندان شما اختصاص دارد، تصمیم گرفتم آن را به شکل سرگشاده بنویسم.
من هرگز اشتیاقی را که در اولین برخوردمان درباره سوژه «دعوت» در نگاهتان میدیدم، فراموش نمیکنم، بارها شده است که موضوع بسیار خوبی برای نوشتن به ذهنم رسیده است، اما هرگز این شور و شیدایی شما را پیدا نکردهام. دلیلش هر چه که باشد، پاسخاش در فیلم دیده میشود. به قول شما، که این دیالوگ من نیست و شما آن را به فیلم اضافه کردهاید، (از قول شریفینیا به مهناز افشار) ، «خانم صوفی، صوفی شدن آسونه، صوفی موندن سخته».
من فقط فیلم را در شب افتتاحیه، در کنار جمع منتقدان عبوس، برخی طرفداران آثار شما مثل آقای خاتمی و خانواده و اطرافیان شما دیدم و شما هم آنقدر درگیر بودید که با میکروفن کارگردانی با مردم، سلام و احوالپرسی کردید و برای من خندهدار بود که یک کارگردان حتی در خصوصیترین شب زندگیاش هم نمیتواند از هویت کارگردانیاش جدا باشد.
اما برویم سر اصل مطلب؛ چیزی که باعث این نام را به شکل سرگشاده برای شما بنویسم، سوز دل و دغدغهای است که نسبت به سینمای ایران احساس میکنم، خطری که حس میکنم سینماداران واقعی را به انزوا کشانده و بسیاری از فیلمنامهنویسان حرفهای کاملا این شغل را رها کردهاند و به قول استادم دکتر قیصر امین پور، «در سرزمین کوتولهها با قد معمولی، غول به نظر آمدن، هنری نیست».
راستش اکنون مدتی است که احساس میکنم سینما به سرزمین کوتولهها تبدیل شده است. حالا به هر کس که میخواهد بربخورد، وقتی کتایون ریاحی، خیلی مستقیم در رسانهها اعلام میکند که سینما آنچنان با او مهربان نبود که رسانه ملی و وقتی بسیاری از فیلمسازان حرفهای ما دیگر فیلم نمیسازند و وقتی دلیلش را جویا میشوند، میگویند «مگر سینما هم داریم؟ سینما که مرده است». مگر اینکه پنهانی و زیرزمینی برای جشنوارههای خارجی فیلم بسازی از سگها و گربههای ایرانی».
«دغدغه امروز من این نیست که چرا نمیتوانم برای سینما بنویسم». خودتان به خوبی میدانید به یک فیلمنامهنویس پیشنهادات زیادی میشود و من متأسفانه بعد از «دعوت»، دل خیلیها را شکستم، نام نمیبرم چون همه آدمهای حرفهای و شناخته شدهای در سینما هستند.
اما من به دلایل شخصی ترجیح میدهم که یا با عشق بنویسم و سوژهام را دوست داشته باشم و یا نانام را از روش دیگری مثلا تدریس به دست بیاورم. چرا که کار من میرزابنویسی نیست و در سینمایی که گیشه، بازیگران، خنده، سطحینگری و در یک کلام امکان تخمهشکستن با خانواده، تعیینکننده همه چیز است، من ترجیح میدهم که انزوای نوشتن رمان را به دوری از سینما به جان بخرم، تئاتر همه که مصیبت خودش را دارد. ما که تئاتر خصوصی نداریم و همه راهها به اتاق رئیس ختم میشود و اگر هم نخواهند به تو سالن بدهند، نمیدهند».
اما میخواهم از سینما بگویم که متأسفانه آنچه امروز به اسم فروش ویژه و استثنایی به شکل آماری به چشم میخورد، نه نشانه رشد سینما و نه نشانه گسترش علاقمندان سینماست. مردم فقط جایی برای تفریح میخواهند و چون هیچ جایی برای تفریح در ایران پیدا نمیشود که بتوان خانوادگی از آن استفاده کرد، کجا بهتر از سالن تاریک و امن سینما ؟
باور کنید یک روز دخترم از من خواست او را جایی ببرم تا دلش باز شود، وضع پارکهای پر از معتاد را که میدانید؟ وضع خیابانهای شلوغ پر از ازدحام را هم که میدانید؟ او را به دیدن یک فیلم گیشهای روز بردم که تنها فیلم مطرح اکران بود، من که 2 ساعت فیلم خوابیدم و او 2 ساعت فیلم با موبایلش بازی کرد و وقتی از او دلیلش را پرسیدم، گفت: «اصل این فیلم را سالها پیش با نسخه سیاه و سفید نشانم دادهای و گفته بودی که فیلم فارسی است و زمان قبل از انقلاب ساخته شده و تازه آن فیلم خیلی بهتر بود، لااقل بازیگراناش خیلی بهتر بازی میکردند»!
از آن روز سینما در خانواده ما تحریم شد و اگر امروز به تمام کارگردانان محترمی که به من زنگ میزنند، جواب منفی میدهم، به خاطر نفرت از سینما که دقیقاً به خاطر عشق شدیدم به این رسانه است. عشقی که قبل از من، شما احساس کردید در از کرخه تا راین، آژانس شیشهای، روبان قرمز و ... .
من میتوانم بدون سینما هم زندگی کنم، چون نویسندهام و میتوانم رمان بنویسم. اما همیشه به شما فکر میکنم و به نسل شما، شمایانی چون رسول صدر عاملی، تهمینه میلانی، ابوالحسن داوودی و خیلیهای دیگر و شاید از همه به بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی.
به شمایانی فکر میکنم که حرفهتان سینما است و از طریق سینما تنفس میکنید، همانطور که من از طریق قلم. به راستی چه بر سینمای ما رفته است که مردم فرق بین فیلمهایی چون دلارا، دلبر، نازنین و ... را با «دعوت» نمیدانند.
چند روز پیش تهمینه میلانی به من زنگ زد و گفت که فیلم «دعوت» را در DVD دیده است، به من تبریک گفت و به شما، گفت: «فیلم آنچنان تأثیرگذار بود که برای همیشه در ذهن باقی میماند، پس چرا منتقدان جوان آن را چنین کوبیدند»؟ همین سؤال در سمیناری در آلمان از من پرسیده شد، که چرا «دعوت» یک فیلم نوگرا، متفاوت و جسورانه در سینمای ایران است و آن هم یک کارگردان مرا به ابعاد جهانی و فراجنسیتی آن اشاره داشته است و چنین ظریف تماشاگر را در 5 اپیزود به دنبال خود میکشاند، در ایران با بیمهری مواجه شد، من پاسخی برای آن منتقد آلمانی نداشتم جز این که به شوخی بگویم، «اگر «دعوت» را یکی از نسل سومیها ساخته شده بود، مطمئن باشید تا به حال چندین جایزه خارجی هم گرفته بود.
و بالاخره خلاصه کنم آقای حاتمیکیا، کارگردان سختگیری که مرا وادار به نوشتن «دعوت» کرد، در دانشگاه فردوسی مشهد خیلی از بچهها حتی اسم فیلم «دعوت» را نشنیده بودند و آن وقت از آن ایراد میگرفتند که چرا امضای حاتمیکیا را ندارد، این اوج تراژدی مدرن در کشور ما است، همین که در همه عرصهها با آن روبهرو هستیم، یعنی برچسب چسباندن به آدمها و طبقهبندی کردنشان، مثلا اگر من 10 نمایشنامه هم راجع به دینام بنویسم، باز چون اسمم «چیستا یثربی» است، یک فمینیست، ضد انسان به شمار میآیم، در حالی که من عاشق انسانم و شما اگر دهها فیلم موفق بسازید، باز هم مردم در وجود شما به دنبال حاج کاظم میگردند.
خوش به حال اصغر فرهادیها و سامان مقدمها و سامان سالورها ... چون در سنی پا به سینما پا گذاشتند که کسی به آنها برچسبی نچسبانده و بدا به حال ما که برای تراژدی سینمای از دست رفتهای، دل میسوزانیم که دست کم من در مقام یک منتقد و شما در مقام یک فیلمساز، عمرمان را پای آن گذاشتیم.
باز هم میگویم علیرغم آنچه روزنامههای زرد به آن ناجوانمردانه دامن زدند و با دروغ و فریب خواستند، مشکل شخصی مرا به فیلم «دعوت» ربط دهند، علیرغم محیط گل آلودی که درست کردند، هنوز «دعوت» یک سر و گردن از فیلمهای اپیزودگونه ایرانی بالاتر است و اصلا اگر یکی از نویسندگان آن نبودم، به جرأت میگفتم «دعوت» از تمام اکران فیلمهای این سال اخیر بالاتر است، چون در آن پژوهش یک گروه جوان و پرانرژی، فکرهای جدید، سوز دل و شیدایی شما و شوق من پیداست.
ما فقط برای سینما دوستان ننوشتیم و نساختیم، برای مردم هم نوشتیم و ساختیم، «دعوت» را آنها که نخواستند اجابت شود، با دعوا و جنجالهای رسانهای بیهوده به حاشیه بردند. به نظرم «دعوت» فیلمی است که ارزش آن چند سال بعد آشکار میشود، حتی وقتی من و شما دیگر نباشند.
نامهام را با این گفتار به پایان میبرم، نیمه شبی خانمی به من زنگ زد که مرا نمیشناخت و شماره شما را نداشت، به من گفت: «من 7 صبح وقت سقط جنین داشتم و با دیدن «دعوت» منصرف شدم».
این پاداش شماست آقای حاتمی کیا که در از کرخه تا راین، فریاد میزنید چرا اینجا؟ چرا کنار کرخه نه، کنار راین؟ و من پاسختان را میدهم، برای اینکه ما قبل از سینما، شیدای معنای آن و تأثیرگذاریاش در میان مردم هستیم و متأسفانه این معنا در سینمای ما فراموش شده است.
به قول پروین، انزوای من و انزوای بسیاری از سینماگران دیگر، همین است که میگوید: «کشتی صبر اندر این دریا در افکندن چو نوح / دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن».
دعوت میماند اما ابراهیم حاتمیکیا و چیستا یثربی رفتنی هستند، «پرواز را به خاطر بسپار و فراموش نکنید» و به قول پروین «زمان زرگر و نقاد هوشیاری بود».