سایه این معضل روی سیمای سینما افتاده و توده مردم را بینصیب نگذاشته است. شوخی با مساله و معضلاتی که اگر به درستی تعلیق نشوند و شرح و بسط نیابند به ضد خودشان بدل میشوند. این تضاد فرهنگی قرار است طراحی یک کمدی را رقم بزند.
اما مساله اینجاست که فیلمساز نه شرایط قبل انقلاب را به درستی درک کرده و نه از بعد انقلاب اطلاع دقیقی دارد. با حرفهایی که از مردم کوچه و بازار شنیده، قصد دارد سیمای تاریخ پیش و پس از انقلاب را اغراق شده ترسیم کند تا مخاطب را برای خریدن بلیت ترغیب کند.
از طرف دیگر این فقدان شناخت، منجر به عدم پرداخت صحیح از شخصیتها شده است. شخصیتها مانکنی از شخصیت هستند. مهرههایی در دست فیلمساز که صرفا آنها را به دلخواه جابهجا میکند. شخصیت که یکی از ارکان قطعی و مهم سینماست در این فیلم نادیده گرفته شده و افرادی که داخل فیلم هستند، بدلی از شخصیتهای واقعیاند. شخصیتهایی که فیلمساز مدعی است آنها را میشنا سد.
این مدل پرداخت به شخصیتهای دیگر هم سرایت کرده است. شوخی ناصحیح با گروه منافقین، میزان توحش این افراد را تقلیل داده و آنها را به یک مشت فریبخورده بدل کرده است. چه کسی میتواند ادعا کند که خرابکاری این افراد ضربههای جبرانناپذیری به این انقلاب اسلامی و مردم نزده است. چرا باید در یک فیلم کمدی این افراد را صرفا سطحی، احمق و فرصتطلب شمرد، درحالی که آنها با غیظ و مدیریت توانستند چوب در چرخ انقلاب اسلامی کنند.
بنا بر احمق نشان دادن غلو شده منافقین، طبیعتا افراد کمیته و سپاهیان اوایل انقلاب هم از همین دیدگاه مجزا نیستند.
ملغمهای از شوخیهای دمدستی و اگزوتیک با ادویه جنسی نمیتواند سطح عالی سینمای کمدی در این کشور باشد. کشوری که آوازه هنرمندان شوخطبعش به جهان و جهانیان رسیده است.
هنرمند با قریحه و نازکطبعی خود مسالههای اجتماعی را مشاهده کرده، از فیلتر ذهن خود عبور داده و دست به خلق میزند. در جهان دراماتیک فیلم طبیعتا ردپای جهانبینی فیلمساز به چشم میخورد. این بینش و عمق جهانبینی، بعد از مشاهده فیلم روی مخاطب اثر گذاشته و طبعا منجر به بینش یا رشد و اعتلای فرهنگی جامعه میشود.
وای به حالی که این روند معکوس شود. فیلمساز از جهانبینی کوچه بازاری و سطحی مردم برای خنداندن خود مردم وام بگیرد. اینجا دقیقا نقطه سقوط زیباییشناسی است. این روند در فیلمفارسیهای پیش و پس از انقلاب مشهود است. ادبیات رایج زیستی کوچه بازاری و نوع تفکر دمدستی یا خرافهگری از مردم وام گرفته میشود و در یک فیلم به خود مردم تحویل داده میشود. مردم هم از اینکه تصویر مخدوش پنهانی خودشان را - که از دیگران پنهان میکنند - روی پرده میبینند، شگفتزده شده و قهقهه میزنند.
ماجرای برخی فیلمهای کمدی شبیه ناسزای رکیک کودکی در جمع خانواده است. خانواده از شدت غافلگیری قهقهه میزند. این خندهها نوعی واکنش عصبی به موقعیت غیراخلاقی که رقم خورده، است. حالا همین نخ تسبیح را گرفته و وارد دنیای فیلمهای کمدی این روزها شویم. لودهگریهایی که از جنس کمدی، طنز و شوخی نیستند، بلکه آنقدر این رفتارها اگزوتیک شدهاند که مخاطب از حیرت و شگفتی به قهقهه میافتد. بعد از سینما هم در گوش یکدیگر نجوا میکنند چطور شده که به این فیلم مجوز دادهاند؟ چطور آن صحنه را از فیلم درنیاوردهاند؟
بنابراین، دعوا سر لحاف ملا میشود. زیباییشناسی به قهقرا رفته و بیپروایی و تهور جای آن را میگیرد. هر فیلمسازی بتواند بیشتر از خطقرمزهای هنجاری جامعه عبور کند، آن قهرمان ملی شده و اقبال مخاطب به سوی اوست.
«فسیل» از همین آبشخور تغذیه میکند. خوانندهای قبل انقلاب تلاش میکند اسم و رسمی برای خود دستوپا کند. او با همبندهای خود در کافههای شهر مینوازند و میخوانند. یکی از نوازندهها که ژست مخالفت با رژیم را دارد، کار آنها را به ساواک میکشاند. ساواک از آنها تعهد میگیرد که باید شعرهای آنها در ستایش شاه و اصطلاحا اعلیحضرت باشد. این بند موسیقی تلاش میکند تا رضایت ساواک را جلب کند. بعد از جلب رضایت، بنا میشود که رییس بند با شاه دیدار کند و آهنگهای خود را در کاخ شاه اجرا کنند. در همین حین، تصادفی اتفاق افتاده و رییس بند به کما میرود. انقلاب شده و رییس بند بعد از ۱۰ سال از کما بیرون میآید. سنگ بنای کمدی «فسیل» همینجاست. مطرب قبل انقلابی باید در فضای اوایل انقلاب زیست کند. فردی که قبل به کما رفتن عاشق دختر یکی از افسران ارشد رژیم پهلوی بوده و با رفقایش بساط مشروب داشتند، باید حالا سرود انقلابی بخواند.
ناخودآگاه این جنس روایت مخاطب را همراه و سمپات پیش از انقلاب کرده و پس از انقلاب را به نوعی مسخره میکند. وقتی موضوع یا مسالهای به درستی مطرح نشود، امکان دارد کاملا حس و حالی معکوس رقم بزند.