اولین باری که عبور از نقش مکمل و بلوغ اول شدن سحردولتشاهی بعد از یک دهه بازی در نقشهای مکمل اعلام همگانی شد که او توانست ثبات زنی برای تغییر دیگران را به نمایش بگذارد. ۲ سال بعد از بازی در بازسازی ماتیک در پویا فیلم، نمایش «وارونگی» بهنام بهزادی از کن برگشته در دورانی که هوای تهران هوای مازوت و سرب به سرش میزد، مجموعه تماشاگران فیلمهای موسوم به اجتماعی را دلگرم کرد که بعد از این دیگر بازیگر نقش نیلوفر نقش دوم بازی نخواهد کرد.
به عقب برگردیم. به آغاز سالی که سینماها «چهارشنبهسوری» را با آتشبازی هدیه تهرانی هدیه نوروز کرده بودند. در فیلم خوب دیدهشده اصغر فرهادی که آن زمان میکوشید انگ منتقدپسند و تماشاگر پسزن را از پیشانی فیلمهایش پاک کند، بازیگران در بستهبندی چشم نوازی یا احیا شدند یا معرفی. در میان روابط پرتنش آن آپارتمان محله متوسط خواهری مژده عصبزده به سحر دولتشاهی رسید. در جشن دیده شدن همه او هم دیده شد. اما این فقط یک مقدمه از کتابی بود که نویسندهاش با شخصیتهای داستان خیلی مهربان نیست؛ کتاب بازیگری در سینمای ایران.
دولتشاهی از یک خانواده تحصیلکرده و اهل ورزش که نسب اصیلی از خاندانهای پایتختنشین میبرند وقتی وارد سینما شد که دستش برای هر نوع زندگی به جز بازیگری پر و پیمان بود. دانشکده شیمی را رها کرده بود، اما با خواندن زبان فرانسه و تحصیلات ادبیات نمایشی و تمرین حرفهای شنا سنتهای پدرانه و مادرانه خانواده دولتشاهی را به جا آورده بود. خانوادههایی که هویت فردی اعضا را فدای نام و نشان خانوادگی نمیکنند. در چنین خانههایی به کودکان فردیت، به نوجوانان استقلال و به جوانان جسارت داده میشود. سرمایه بزرگی برای لحظه بزرگ انتخاب در خیابان و چهارراه زندگی. جایی که باید دربرابر تعارف و تملق ایستاد و به تعریف و تمایز رسید.
بازیگران نقش دو فراوانی را دیدهایم که چشمگیر درخشیدهاند. دوهایی که یا همیشه دو ماندند یا برای همیشه با دو بودن از صحنه وداع کردند. دوم بودن در زندگی کنایه به آن جمله قالب شده است که میگوید: نقش دوم نداریم، بازیگر دوم داریم. برای بازیگر که اول است هر نقش صحنه درخشش است. اما انتخاب مردم برای بیشتر دیده شدن از آن کسانی است که بتوانند صحنه نمایش را با اندوخته روح خود انباشته کنند. عبور از دوم شدن، زمان باز کردن انبارهای تجربه درونی بازیگران است. زمانی که میگویند زندگی خصوصی که پشت این صورت و نگاه و رفتار میبینید، صرف درک رازی شده که فهمیدنش تکنیک خوب راه رفتن و قشنگ حرف زدن نیست. عبور از پوست تا رسیدن به استخوان شخص و همدردی با همراهی با ضعفها و کمبودها و دوست داشتن نقصانهایی است که تحول با قبول آنها آغاز میشود. بازیگری حضور در یک جشن عروسی نیست که همه با بهترین لباس و با بیشترین وقت برای آراستگی در آن جلوه کنند. این حرفهای است که مردم برای افشای درون آدمی به گیشهاش پول پرداخت میکنند. اینجا اگر کسی چیزی برای رو کردن نداشته باشد، بیرحمانه حذف خواهید شد. حتی اگر بهای حضورش را از جیب شهرت و ثروت پرداخته باشد.
سحر دولتشاهی در «وارونگی» اثبات کرد که میتواند ما را با خودش و اندوخته روحی که بازیگران به آن میبالند همراه کند. فیلمی درباره پافشاری دختری که نمیخواهد در کلیشه دختر خوب خانواده قربانی شود. او میخواهد به احساسش برای زندگی در شهر بهخاطر خودش ایستادگی کند و به هر چیز دیگری که او را چیز دیگری میخواهد نه بگوید. برادر جاهطلب و خواهر فرصتطلبش او را قربانی حفظ ظاهر خود میکنند. او به خانواده مضارع و به عشق ماضی نه میگوید تا زندگیاش صرف خودش شود. سحر دولتشاهی قهرمان این داستان شد؛ و زندگی دومش برای نقشهای اول آغاز شد.
۲ بار جایزه برای ۳ فیلم از جشنواره برای ۳ نقش زنانی که هر کدام سویههای مختلفی از استقلال و تمایز قهرمانان زن فیلمها را به نمایش میگذاشتند. اما برای مردمی که فیلمها و شخصیتها را با قلبشان انتخاب میکنند، قهرمان داستان ما با میخواهم زنده بمانم سریال مهم شهرام شاهحسینی در شبکه نمایش خانگی میخ محکمی را بر زمین کوبید. «میخواهم زنده بمانم»، برخلاف همه رومانسهای کشداری که سعی میکنند برداشتی از جهان باشند، جهانی بسنده از خود بنا کرد. تلاش کرد تا رستاخیز قهرمان را در بین انتخابهای سخت و جانکاه را به طریق سختی عمومی و در دسترس قرار بدهد تا تماشایش تجربه تازهای در سنت تماشای سریالهای فارسی باشد. سهم سحر دولتشاهی در این طراوت قابل ستایش، از بیشترینهاست. او ما را با خود به یک آتشکده دهه شصتی برد و به سلامت برگرداند. کاری که در ملودرامها فقط با بازیگران زن کارکشته از کار درمیآید.
رسانههایی که اخبار خصوصی بازیگران را منتشر میکنند، اخباری از مادر شدن سحر دولتشاهی منتشر کردهاند؛ و مادر شدن غوص در زندگی دوم بازیگر سیمرغ گرفته عصر یخبندان و عرق سرد را عمیقتر خواهد کرد. چه خوب که دو بار زندگی میکنیم.