آفتابنیوز : آفتاب: بعد از آنکه رسول خدا(ص)از حدیبیه بازگشت و تا مدتی در مدینه بود، سپس به آن حضرت خبر رسید که یهود «خیبر» در صدد حمله به مدینه هستند و همین سبب شد تا دستور حرکت به خیبر از طرف پیغمبر صادر شود.
به گفته برخى از مورخین رسول خدا(ص) پس از اینکه به سران جهان نامههایی نوشت، احساس کرد که ممکن است برخى از آنها مانند خسروپرویز؛ پادشاه ایران و یا امپراتور روم در صدد برآیند تا از وجود خطرناکترین دشمنان اسلام یعنى یهودیانى که در حجاز سکونت دارند بر ضد مسلمانان استفاده کرده و آنها را به جنگ با مسلمانان تحریک کنند و دیار یهودیان ساکن حجاز پایگاهى براى دشمنان اسلام گردد.
بنابراین پیغمبر اسلام باید هر چه زودتر تصمیم قاطعى براى پاک کردن حجاز از این دشمنان خطرناک که با شکست خوردن همکیشانشان یعنى یهود بنى النضیر، بنى قینقاع و بنىقریظه در مدینه همچون مار زخم خوردهاى شده بودند بگیرد و پیش از اینکه آنها به فکر تهیه لشکر و جنگ و حمله به مدینه بیفتند مانع از نهاجم آنها شود.
به هر صورت رسول خدا(ص) در ماه رجب با لشکریان خود حرکت کرد و شبانه تا پشت قلعههاى خیبر پیش رفت و در آنجا توقف نمود.
قلعههاى خیبر
خیبر مرکب از هفت قلعه محکم بود که اطراف آن را مزارع سر سبز و نخلستانها احاطه کرده بود و محل سکونت چند تیره از یهود بودهاست.
نام این قلعهها به شرح زیر بود:
ناعم، قموص، شق، نطاة، سلالم، وطیح و کتیبه. و در برخى از تواریخ دو قلعه دیگر به نام قلعه «صعب بن معاذ» و «قلعه زبیر» نیز ذکر شده که معلوم نیست نام دیگرى از همین قلعههاى هفت گانه است و یا اضافه بر قلعههاى مذکور بوده است.
یهودیان خیبر که پیش بینى چنین حملهاى را از طرف مسلمانان کرده بودند قبلاً تهیه جنگ را دیده و آذوقه و اسلحه کافى براى چنین روزى در قلعهها ذخیره کرده بودند و چون از ورود لشکر اسلام با خبر شدند براى مقابله با آنها به مشورت پرداختند و به دستور «سلام بن مشکمـکه» بزرگترین آنها بود اموال و زنان را در قلعه «وطیح» و «سلالم» جاى دادند و اندوختههاى خود را به قلعه «ناعم» بردند و مردان جنگجو به قلعه «نطاه» رفتند و براى جنگى سخت خود را آماده کردند.
محاصره قلعهها شروع شد و هر روز در پاى یکى از قلعهها جنگ مىشد و یهودیان بهسختى از قلعهها دفاع مىکردند، زیرا بهخوبى مىدانستند اگر شکست بخورند باید از سراسر جزیرة العرب چشم بپوشند و نفوذ یهود در کشور عربستان از میان خواهد رفت و از این رو محاصره قلعههاى مزبور تا روزى که یهودیان تسلیم شدند بیش از بیست روز طول کشید و سرانجام نیز فتح این جنگ مانند اکثر جنگهاى دیگر به دست على بن ابیطالب(ع) انجام شد و شجاعتى که از وى در میدان جنگ به ظهور رسید سبب یأس و نومیدى یهودیان از مقاومت و پایدارى گردید و حاضر به تسلیم و مصالحه شدند.
روزهاى نخست مسلمانان در پاى قلعه «نطاه» با یهود به جنگ پرداختند و جنگ سختى در آنجا روى داد که در یک روز تنها از مسلمانان پنجاه نفر زخمى و کشته شدند و در همان جنگ «سلام بن مشکم» بزرگ یهودیان به قتل رسید و به دنبال او «حارث بن ابى زینب» فرماندهى جنگ را به عهده گرفت و به قلعه «ناعم» رفت و محاصره این قلعه شروع شد و چند روز به طول انجامید و مسلمانان کارى از پیش نمىبردند.
مورخین عموما نوشتهاند که روزى پیغمبر اسلام(ص) پرچم جنگ را به دست ابوبکر داد و او را براى فتح قلعه «قموص» و جنگ با یهودیان مأمور کرد(1) ولى اونتوانست کارى انجام دهد. روز دیگر پیغمبر خدا(ص) پرچم را بهدست عمر داد و او را مأمور فتح قلعه و جنگ فرمود، ولى او نیز همانند ابوبکر بدون فتح بازگشت.
شب که شد به اتفاق اهل تاریخ و حدیث پیغمبر خداـبا مختصر اختلافى که در نقل حدیث است فرمود:
«لا عطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه کرارا غیر فرار».
[فردا پرچم را به دست مردى مىدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند و باز نگردد تا آن گاه که خداوند قلعه را به دست او بگشاید، آن حمله افکنى که فرار نکند]!
چون روز بعد شد بزرگان را اصحاب پیغمبر زودتر از هر روز در خیمه آن حضرت جمع شدند و همگى انتظار داشتند این افتخار نصیب آنها گردد و اوصافى که پیغمبر خدا فرموده بود بر آنها منطبق شود و به همین خاطر وقتى رسول خدا(ص)در جاى خود نشست و نگاهى به آنها انداخت هر یک گردن مىکشیدند که پیغمبر آنها را ببیند شاید پرچم را به او بسپارد. از عمر نقل شده که میگوید: «من هیچ روز فرماندهى جنگ را به اندازه آن روز دوست نداشتم».
و چون رسول خدا(ص) نظر افکند و على را در میان اصحاب ندید فرمود:
«على کجاست»؟
گفتند: «به چشم درد سختى مبتلا شده که پیش پاى خود را نمىبیند».
پیغمبر فرمود:
«او را نزد من آرید». و چون على(ع) را به نزد آن حضرت آوردند پیغمبر خدا قدرى از آب دهان خودبه دیدگان او مالید و دست بر چشمان او کشید که چشمش باز شد و پرچم جنگ را به دست او داد و او را به سوى قلعه یهودیان فرستاد و این جمله از دعا را نیز بدرقه راه او کرده گفت:
«اللهم قه الحر و البرد». [خدایا او را از گرما و سرما حفظ کن]. (2)
على(ع) عرض کرد: «یا رسول الله تا چه مقدار با آنها بجنگم»؟ فرمود:
«تا وقتى که مسلمان شوند و شهادتین را بگویند، که آن وقت دیگر جان و مالشان محترم است». على(ع)به پاى قلعه آمد و یهودیان به رسم هر روز با سابقهاى از فرار کردن مسلمانان در روزهاى پیش داشتند بیرون ریختند و به نقل بسیارى از اهل تاریخ در همینجا بود که «مرحب» پهلوان نامى یهود غرق در اسلحه به میدان آمد و رجز خوانده مبارز طلبید. على(ع)به جنگ او رفته و به رجز او پاسخ داد.
و سپس با دو ضربت «مرحب» را به خاک انداخت و یهودیان دیگر که چنان دیدند به قلعه گریختند و با سرعت در قلعه را بستند که مسلمانان نتوانند وارد شوند، در این وقت على(ع) به پاى قلعه آمد و پنجه مبارک خود را به حلقه در انداخت و حرکت سختى داده آن را از جاى خود کند و به صورت سپرى روى دست گرفت و سپس آن را به دور افکند و به دنبال آن مسلمانان وارد قلعه شده و آن را فتح کردند. (3)
از ابو رافع نقل کردهاند که گفت: «من در آن روز همراه على بودم و چون به در قلعه رسید یهودیان بیرون آمده و با او به جنگ پرداختند، پس مردى از یهود ضربتى به دست على(ع)زد که سپر از دستش افتاد، در آن هنگام على را دیدم که دست برد و در قلعه را از جاى کند و آن را به دست گرفت و سپر خویش قرار داد و تا پایان جنگ آن در دست او بود و پس از آنکه قلعه را فتح کرد آن در را به یکسو افکند و در آن هنگام من و هفت نفر دیگر که روى هم هشت نفر شدیم پیش رفته و هر چه خواستیم آن در را از جا حرکت دهیم نتوانستیم».
تسلیم یهود خیبر
در بیستوچهارم رجب سال 7 هجری با فتح قلعه «قموص» و «ناعم» و کشته شدن چند تن از سران و پهلوانان خیبر و اسیران و غنایمى که از این قلعهها به دست مسلمانان افتاد یهودیان از پیروزى خود ناامید شده و حالت یأس برایشان مستولى شد و با این که هنوز قلعههاى «کتیبه» و «وطیح» و «سلالم» فتح نشده بود به فکر مصالحه افتادند تا جانشان سالم بماند و از این رو «امیةبنأبىالحقیق» که از سران ایشان بود براى قرارداد صلح نزد پیغمبر آمد و قرار شد مانند یهودان «بنىقینقاع» اموال خود را به جاى گذارند و هر که مىخواهد برود به مقدار بار یک مرکب از اثاثیه و لوازم بتواند همراه ببرد، رسول خدا(ص) موافقت فرمود.
پس از تنظیم قرارداد به آن حضرت عرض کردند: «اگر اجازه دهید ما در همین سرزمین بمانیم چون به کار زراعت در این سرزمین آشناتر هستیم و طبق قراردادى در آمد و محصول آن را با صاحبان آن یعنى مسلمانانى که زمینها به ایشان منتقل شده بود تقسیم کنیم». پیغمبر اسلام با این تقاضاى آنها نیز موافقت فرمود بهشرط آنکه هر وقت بخواهد بتواند آنها را از آنجا بیرون کند و قرار شد محصول آن را هر ساله نصف کنند نصف آن را به مسلمانان بدهند و نصف دیگر را خودشان بردارند و به این قرارداد تا زمان عمر بن خطاب نیز عمل شد و «عمر» در زمان خلافت خود آنها را از آن سرزمین بیرون کرد.
مصالحه یهود فدک هنگامى که یهود خیبر تسلیم شدند پیغمبر اسلام على(ع) را به نزد یهودیان فدک فرستاد (4) که یا اسلام آورند و یا آماده جنگ باشند.
یهود مزبور که از سرنوشت یهودیان خیبر مطلع شده بودند تاب جنگ در خود ندیدند و از این رو پیغام دادند که با ما نیز همانند یهود خیبر رفتار کن و رسول خدا(ص) پذیرفت و «فدک» بدون جنگ تسلیم شد و از این رو سرزمین فدک متعلق به خود آن حضرت گردید.
بر طبق روایات و مدارک بسیارى که در دست است پیامبر اسلام(ص) فدک را به فاطمه(س)بخشید و یکى دو سال نیز که پیغمبر(ص) زنده بود کارهاى آن به دست فاطمه (س) انجام مىشد و محصول آن را به خانه فاطمه(س) مىآوردند، ولى پس از رحلت رسول خدا(ص) ابو بکر مدعى شد که فدک ملک شخصى پیغمبر نبوده و او نیز پس از خود چیزى را به ارث نمىگذارد و هر چه متعلق به آن حضرت بود،مال همه مسلمانان است.
چون فاطمه(ع) فرمود: «پدرم او را در زمان حیات خود به من بخشیده از او شاهد طلب کرد و به دنبال آن ماجراهاى جانگدازى پیش آمد که منجر به شهادت فاطمه(س)گردید».
اما خلیفه دوم که از ماجراى فدک با خبر بود با کمال احتیاطى که به گفته اهل سنت در امور مالى مسلمانان داشت و شدت عملى که براى ضبط آن به خرج مىداد بر خلاف گفته ابوبکر آن را به بنى هاشم برگرداند به شرحى که در کتابهاى تاریخى موجود است و پس از وى «بنىامیه» دوباره آن را از «بنىهاشم» پس گرفتند.
پس از آنکه «عمر بن عبد العزیز» به خلافت رسید براى بار دوم آن را به فرزندان على(ع) بازگرداند و همچنین در طول تاریخ اسلام چند بار به صاحبان اصلى آن داده شده و دوباره به زور از آنها گرفتند.
پى نوشتها:
1. برخى نیز این داستان را در فتح قلعه ناعم ذکر کردهاند.
2. در احادیث بسیارى است که از آن پس گاهى على(ع) را در هواى سرد با جامههاى نازک مىدیدند و بالعکس در هواى گرم با جامههاى پشمین و چون تعجب کردند که چگونه سرما و گرما در وى اثر نمىکند و از او جهت را پرسیدند فرمود: «از آن روز که پیغمبر خدا آن دعا را در حق من کرد سرما و گرما در بدن من اثر نمىکند».
3. داستان کندن در قلعه خیبر را به وسیله على بن ابیطالب بخارى و مسلم و ابن هشام و طبرى و دیگر از محدثین و مورخین اهل سنت با مختصر اختلافى نقل کرده و شعراى عرب نیز مانند حسان بن ثابت و دیگران در اشعار خود به اجمال و تفصیل به نظم در آوردهاند.
4. بر طبق نقلى محیصة بن مسعود را مأمور این کار کرد.