سالن تقریبا سه هزار نفری مملو است از جمعیت. جمعیتی که آمدهاند به تماشای جوانی که اولین کنسرتهای رسمی زندگیاش را تجربه میکند.
او با آن موهای ژولیده، با تیشرت ساده و شلوار و کت جین ذغالی و گیتار بلند کلاسیک که روی دوش دارد، وارد میشود و سالن را منفجر میکند. این پایان ۵ سال انتظار است برای هواداران. همانها که از نخستین اجرایش در عصر جدید احتمالا او را انتخاب کردهاند. این قصه، اما برای عرفان از سالهای سال قبل شروع شده. آنجا در زادگاه پدری وقتی زیر دوش آب حمام میخوانده: «زیر آواز که میزدم، صدای آب در رویاهایم میشد صدای فریاد تشویق جمعیت و پرواز میکردم در رویاهایم. حالا هم که روی استیج میروم باز همان شور را دارم.»
پسرک که شاید اولین خواننده فیوژن باشد که در مارکت اصلی پاپ توانسته در کمتر از ده دقیقه ۲۰هزار بلیت بفروشد.
با گیتارش شروع میکند؛ با صدایی پر سوز. در میان آن نورهای رقصان، او انگار میخواهد همان اولین لحظه حضور روی استیج عصر جدید در ذهن مخاطبانش تداعی شود. همان جا که احسان علیخانی اسمش را پرسید و او خود را عرفان طهماسبی ۲۰ساله از اهواز معرفی کرد. گیتارش را در دست گرفت و تکی نواخت و خواند: «گلم، گلم، گل بی خارُم، ز دوریت زار و بیمارُم…»
سالن با هر فراز که میخواند پر میشود از احساسات؛ از غم و از شادی. بیرون از سالن، حرفهایترها میگویند این ریاکشنها برای خوانندهای که مگاهیت میشود عادی است. تور کنسرت اول و دوم که بگذرد باید ببینی بازار خواننده در مارکت چطور باقی میماند. چند ده تا از این هیجانات را در مارکت اسم ببریم که آمدند و حالا یک کافه را هم پر نمیکنند.
حال عرفان و جمعیت دوستدارش، اما این قدر خوش است که تا سالها احتمالا نمیخواهند حتی لحظهای به آن روز تلخ بی مارکتی فکر کنند.
او میخواند و هوادارانش ضعف میکنند با صدایش: «اگر مونوم با مو بمون… سی مو مثه روز روشنه، ستاره نیدوم و شبات، ماه مونی ماه مونی،ای آسمون بی کسی بنگر به حال من زار، سی دل تنگ مو ببار…»
«اگه بیام و تو نباشی خو دلم تنگ میشه، اگه کسی جاتو ندونه همه جا جنگ میشه. لشکر غمم همه دنیارو میگیره! جنگی که هیشکی به جز مو توش نمیره!»
عرفان میخواند و ناگهان صدای گریه است که از گوشه گوشه سالن به گوش میرسد.
روی صندلیها یکی دستش را دور سرش میگیرد و ضجه میزند. آن یکی در آغوشش میگیرد و تسکینش میدهد، عشاق، اما بی آنکه برایشان این سوز صدا اهمیتی داشته باشد با صدای بلند همخوانش شدهاند. ترکیب صدای موسیقی و نوای سازها اصلا نمیگذارد فکر کنند او چه میخواند…
«بگو تا با تو چه کنم» که میرسد و «ای وای از عشق و فریاد از عشق» را که میخواند، سالن در مرز انفجار است. او گروهش را روی صندلی نشانده و به سبک محسن یگانه این چند ترک را نشسته اجرا میکنند.
حالا، اما نوبت گلوبند است. انگار همه این جمعیت آمدهاند برای همنوایی با این آهنگ شاد؛ برای اینکه دستهایشان را بندری بلرزانند و بخوانند: «چشم و دلم روشنای چه یاریه...»
سالن در مرز انفجار است، آنها میزنند و دست میافشانند و تا دقایقی طولانی مدام واژه دوباره دوباره تکرار میشود.
عرفان پس از آرامش نسبی در سالن تاکید میکند که باز هم گلوبند را میخواند و باز میرود سراغ عاشقانههایش. از «مو براش …
تا «تو» و «پرسه».
او میخواند و نور موبایلها به رقص در میآیند. گوشه گوشه سالن پر است از خوشصداهایی که دارند میخوانند و همنوایی میکنند.
عرفان به پایان اجرا رسیده او باز گلوبند میخواند باز سوت و جیغ و هورا و دست افشانی. مردم با رضایتی فوقالعاده از سالن خارج میشوند و همچنان با هم همنوایی میکنند.
روی سن و در لحظه پایانی پسرک درحالی که ذوق دارد، در میان تشویقهای بیپایان سر تعظیم فرود آورده. صدای دستها احتمالا او را با خود میبرد به همان روزهای کودکی، همان شیر دوش حمام و همان صدای هام آب که سالن مملو از جمعیت را برایش تداعی میکرد.
آری او به رویای کودکیاش رسیده، اما ماندن در این قله راهیست بس سختتر از مسیر طی شده. اینکه آیا تشنگی برای دیده شدن به یک جریان همیشگی بدل میشود یا او یکی از هزاران ستارهای میشود که در مارکت پر حادثه موزیک ایران به زودی به فراموشی سپرده میشود.