آفتابنیوز : آفتاب: دکتر ناصر فکوهی، استاد دانشگاه، با تایید این امر که جامعه ما عملا با گونهای از سیاستزدگی به مفهوم مشارکت سیاسی غیرهنجارمند، مواجه است، با بررسی ریشههای تاریخی، اجتماعی و سیاسی این معضل معتقد است راه حل امروز جامعه، خروج از این التهابها و تنشهاست. وی همچنین در گفتوگوی خود میگوید تنها الگوی عمل سیاسی دموکراتیک است که میتواند در درازمدت مشکل سیاستزدگی را حل کند و تنشها را کاهش دهد.
فکوهی، نکته دیگری را که همه کنشگران سیاسی باید به آن واقف باشند این میداند که در یک جامعه توسعهیافته و پیچیده زندگی میکنیم که مردم در آن به سبکهای متفاوتی زندگی میکنند؛ هر چند به بسیاری از ارزشهای دینی اعتقاد راسخ و آمادگی دارند بر اساس آنها انسجام داشته باشند. آنچه در پی میآید مشروح گفتوگوی ایسنا با دکتر فکوهی است: * آیا معتقد هستید که جامعه ما با سیاستزدگی مواجه است؟ ابتدا باید تعریفی از «سیاستزدگی» مطرح کرد تا بتوان به این پرسش پاسخ داد. معمولا وقتی پسوند «زدگی» را به کار میبریم درباره نوعی آسیب اجتماعی صحبت میکنیم؛ بنابراین اگر در این زمینه توافق داشته باشیم که سیاستزدگی نوعی عمل و مشارکت سیاسی است که شکل سالم و هنجارمند ندارد، بلکه بیمارگونه است، میتوانیم این پرسش را مطرح کنیم که آیا جامعه ما نیز با چنین پدیدهای مواجه است یا خیر. در درجه اول پاسخ من به این پرسش این است که بخشی از مجموعه رفتارها که میتوان به آن رفتار سیاسی گفت در کشور ما آسیبزده یا آسیبزا هستند؛ بنابراین میتوان گفت ما عملاً با گونهای از سیاستزدگی مواجه هستیم.
* ویژگیهای این سیاستزدگی چیست؟ به نظر من سادهترین و شاید مهمترین مولفه، آن گروه از رفتارهای سیاسی است که با پیامدهای منفی برای جامعه در کوتاهمدت و به ویژه در درازمدت همراه باشند؛ مثلا صلح اجتماعی را از بین ببرند و یا حوزههای دیگری از جمله اقتصاد، اجتماع و یا خانواده را تحت تاثیر منفی و مخرب قرار دهن.
البته این امر بدان معنی نیست که امر سیاسی اصولاً هیچگاه منفی نیست و در شکل عادی هیچ پیامد نامناسبی در سطح جامعه ندارد، بلکه چون سیاست با حوزه قدرت سر و کار دارد و این حوزه نیز نوعی حوزه هژمونیک است و نسبت به سایر حوزهها ایجاد سلطه میکند، به هر صورتی که اعمال شود، حتی در شکل سالم آن میتوان انتظار برخی پیامدهای منفی بر سیستم اجتماعی را داشت.
مثلا حتی اگر انتخاباتی کاملاً سالم هم برگزار شود به دلیل اختلاف آرایی که ممکن است بین مردم به وجود بیاورد، حتی امکان دارد یک تنش کوچک در داخل خانواده ایجاد کند؛ اما این مساله نسبی است؛ اما از حدی که هر جامعهای خود به خود یک سیستم اجتماعی را تعریف میکند به بعد، میتوان گفت وارد حوزه آسیبها میشویم که این حد را میتوان تنش خشونتآمیز تلقی کرد که حتی ممکن است شکل تنش به خود بگیرد و صلح و امنیت اجتماعی را برهم بزند. با این تفسیر میتوان گفت بخشی از آنچه از آن به عنوان حوزه سیاسی نام میبریم در جامعه ما دچار آسیب شده است.
* در بررسی این آسیبها، چه دلایلی را میتوان برشمرد؟ به نظر من دو دسته دلیل وجود دارد. یکی دلایل ساختاری که تا حد زیادی ناگزیر و کمابیش درازمدت هستند و دیگری دلایل مقطعی و کوتاهمدت. در دلایل ساختاری اشاره ما به این است که جامعه ایرانی نیز مانند همه کشورهای در حال توسعه از قرن 19 به بعد در حال تجربه مجموعهای از نهادها و ساز و کارهای سیاسی است که از درون آنها خود به خود به وجود نیامده، بلکه از بیرون به جامعه وارد شده است و به طور مشخص، منظور دولت ملی یا دولت - ملتهاست.
اینها مجموعهای از نهادها و رفتارهای بیرونسیستمی هستند که طبعاً با ورود به سیستم دیگر ایجاد مساله میکنند؛ یعنی یک سیستم اجتماعی به راحتی و بدون تنش نمیتواند ساختارهایی را که از بیرون به آن وارد میشود، بپذیرد. این منشاء تنش در حوزه سیاسی است که در دو قرن اخیر در کشورهای جهان سوم و بالاخص در کشور ما وجود داشته است که عامل مقطعی و کوتاهمدت است؛ این که گذار ما از یک سیستم سیاسی غیردولت- ملت به دولت ملی بوده و همینطور گذاری داشتیم از سیستم اجتماعی سنتی و عشایری به سیستم شهری که با چنان سرعت و شتابی اتفاق افتاده که منشاء بسیاری از مشکلات ما شده است.
* آیا معتقدید که گذار از سنت به مدرنیته موجب ایجاد مشکل در جامعه سیاسی ما شده است؟ اگر این «سنت» و این «مدرنیته» را دقیقاً تعریف کنیم، بله. به نظر من این گذار از نوعی سنت درونی به نوعی مدرنیته بیرونی عمدتًا مشکلاتی ایجاد کرده است. انقلاب اسلامی ما که 30 سال پیش اتفاق افتاد به نوعی فرآیند دموکراتیزه شدن یا همان گذار به دولت ملی و سیستمهای دموکراتیک را در بر داشت؛ اما در عین حال چون یک انقلاب اجتماعی بود مانند بسیاری از انقلابات اجتماعی بزرگ دنیا زیر و روییهای بسیار زیادی را در تمامی نهادها، رفتارها، ارزشها، هنجارها و کنشگران اجتماعی به وجود آورد که هنوز هم ادامه دارد.
به هر حال 30 سال زمان زیادی برای یک انقلاب بزرگ نیست. در تاریخ انقلابهای اجتماعی دیده میشود که پیامدهای آن 100 سال ادامه یافته. انقلاب ما از لحاظ اینکه یک سیستم جدید اجتماعی و سیاسی به وجود آورد بسیار ارزشمند بود که البته تبعاتی هم داشت که میتواند منشاء آسیب باشد، به ویژه آن که بلافاصله پس از انقلاب یک جنگ بزرگ بر ما تحمیل شد که در سایر انقلابهای بزرگ مانند فرانسه و روسیه نیز چنین رخ داد و خود این جنگ تبعات زیادی را دربرداشت؛ یعنی در عین حال که فداکاریها و ایثارها و شهادتهای زیادی در خاطره ملی ثبت شد و منشاء ارزش برای جامعه ما قرار گرفت، مشکلاتی که پس از این جنگ به وجود آمدند، منشاء مشکلاتی که اغلب به مدیریتهای پس از جنگ بر میگشت، نیز شدند.
* چرا حاشیههای جنگ منشاء به وجود آمدن مشکلات بعدی شد؟ زیرا پس از جنگ سیستم به سمتی سوق پیدا کرد که خود را تثبیت کند اما این تثبیت کار سادهای نبود و ما همچنان امروز در مرحله ثبات تغییراتی هستیم که انقلاب ایجاد کرده است و این ثبات به راحتی رخ نمیدهد. به نظر من این کاملاً طبیعی است که مشکلات و آسیبها در حوزه سیاسی زیاد باشد اما در نهایت امیدوارم مجموع این روابط بتواند ما را به یک تالیف و تحلیل برساند که در آن، سیاست به صورت معقول و با کمترین تنش در جامعه جریان داشته باشد.
* آیا سیاستزدگی یکی از تبعات سیستمهای در حال تثبیت محسوب میشود؟ از جمله تبعات اینگونه سیستمها این است که سیاست را به تمام عرصههای اجتماعی تعمیم میدهند و در واقع سیاست به یک امر عمومی که صرفاً در چارچوب نهادها و هنجارهای سیاسی باقی نمیماند، تبدیل میشود؛ همین اتفاقی که در جامعه ما افتاده است، به ویژه پس از جنگ.
میبینیم بسیاری از نهادهای اجتماعی مانند خانواده، نظامهای اقتصادی و اجتماعی از سیاست تاثیر پذیرفتهاند و این مساله موجب شده بسیاری از کسانی که در حالت عادی و در یک جامعه متعادل در حوزه سیاسی دخالت میکنند، فعالیتشان تنها به سیستم انتخاباتی محدود نشود، چنانکه سیاست بسیار بسیار گسترش پیدا کرده و در همه عرصهها مردم با رویکرد سیاسی به موضوعات نگاه میکنند که این یک جنبه مثبت دارد و یک جنبه منفی.
*جنبههای مثبت و منفی آن چه مواردی هستند؟ جنبه مثبت این است که وجود رویکرد سیاسی در همه عرصهها، مشارکت سیاسی را در جامعه افزایش میدهد و مردم را آماده میکند که همانگونه که جهان به سمت انتقال دموکراسیهای نمایندگی به دموکراسیهای مشارکتی میرود در جامعه ما نیز این امر اتفاق بیفتد و ما بتوانیم به این هدف، یعنی دموکراسی مشارکتی برسیم.
اما جنبه منفی این است که تعداد بیشماری از نهادها و کنشگران اجتماعی که آشنایی محدودی با مسائل سیاسی دارند از گفتمان سیاسی به نحوی مبالغهآمیز و آسیبزا استفاده کنند؛ البته نه به صورت متعارف و در مرزها و حدود معقول. این همان پدیدهای است که از آن به عنوان سیاستزدگی نام برده میشود؛ یعنی میخواهند در همه جنبههای زندگی و نهادها اولویت به رویکرد سیاسی داده شود که طبعاً این مساله آسیبزاست؛ چون با واقعیت انطباق ندارد و کسانی که دچار این آسیبزدگی میشوند عموماً کنشگران اجتماعی در سطوح مختلف هستند؛ از غیرحرفهای تا حرفهای سیاسی.
در بسیاری از موارد اشکال در این است که مرزها بین این دو گونه از کنشگران مشخص نیست و هر کدام از آنها نیز حدود رفتار و مرزهای قواعد بازی را که باید رعایت کنند به خوبی نمیشناسند؛ بنابراین به سمت هنجارشکنی و مقابله با سیستمهای اجتماعی و ایجاد تنش میروند که اثرات منفی بر جای میگذارد.
* ابعاد و گستردگی این سیاستزدگی در جامعه ما در چه سطحی است؟ به نظر من ابعاد این سیاستزدگی حتی پیش از انتخابات 22 خرداد 1388 نیز بسیار بالا بود؛ یعنی در تمام عرصههای زندگی همه مردم دائما راجع به سیاست صحبت و فکر میکردند راه حل همه مشکلات در سیاست است؛ از یک مشکل اجتماعی گرفته تا اداری و اقتصادی، تصور جامعه از گذشته نیز بر این بوده که پاسخ مشکلات را باید در حوزه سیاسی جستوجو کرد.
پس از انتخابات نیز شکافی که میان موافقان و مخالفان آن به وجود آمد و نحوهای که حاشیههای این انتخابات در بر داشت، مانند مناظرههای تلویزیونی و تظاهراتی که پیش و پس از انتخابات اتفاق افتاد، به این سیاستزدگی بیشتر دامن زد و جامعه را دچار تنش کرد و من امروز فکر میکنم راه حلی که جامعه ما پیش رو دارد، خروج از این التهابها و تنشهاست.
* سیاستزدگی چه تاثیری در خروج جامعه از عقلانیت سیاسی و افزایش تنشها دارد؟ به نظر من نمیتوانیم سیاستزدگی را از امروز تا فردا معالجه کنیم؛ چون هم دلایل تاریخی ساختاری و عمیق دارد و هم مقطعی؛ اما میتوانیم با کاهش تنش و خروج از التهاب به وسیله کنشگران حرفهای، یعنی سیاستمداران و نخبگان موقعیت آرامتری را در جامعه ایجاد کنیم؛ زیرا در این آرامش بهتر میتوانیم راه حلی برای سیاستزدگی پیدا کنیم و به سمت نهادهای معمول و متعارفی برویم که بتوانند بخشی از مدیریت جامعه را عهدهدار شوند.
به نظر من نکتهای که همه کنشگران سیاسی باید به آن واقف باشند این است که در یک جامعه توسعهیافته و پیچیده زندگی میکنیم که چندصدایی و تکثر در آن وجود دارد و مردم در آن به سبکهای متفاوتی زندگی میکنند؛ هر چند به بسیاری از ارزشهای دینی اعتقاد راسخ و آمادگی دارند بر اساس آنها انسجام داشته باشند.
البته معنای انسجام این نیست که همه یک جور فکر یا عمل کنند بلکه جامعه ما دارای تضارب آراست و این مخصوص ما نیست، بلکه در تمام دنیا وجود دارد؛ بنابراین در جامعه پیچیده و توسعهیافته ما که در یک منطقه حساس از نظر ژئوپلتیکی قرار گرفته و نقطه کلیدی خلیج فارس و دارای منابع اصلی انرژی است، یک الگوی عمل سیاسی میتواند عمل کند و آن الگوی دموکراتیک با سالمترین سیستمهای انتخاباتی، آزادی بیان، احزاب و مطبوعات است و فقط این سیستم است که میتواند در درازمدت مشکل سیاستزدگی را حل کند و تنشها را کاهش دهد.
* شرایط و ملزومات این سیستم به نظر شما چیست؟ به نظر من هرگونه جدایی از این سیستم به وسیله هر کسی تنش سیاسی، سیاستزدگی و مشکلات اجتماعی را افزایش خواهد داد که مهمترین ملزومات آن رعایت قانون و اصلاح آن در آرامترین و کمتنشترین و کمخشونتترین ابعاد ممکن است.
*به نظر شما ریشه این مشکل که مردم ما همه چیز را سیاسی میبینند چیست؟ به نظر من اولین نکته این است که ما گذار از یک سیستم سنتی به جهانی را که ریشه اصلی آن در حوزه سیاسی نیست، بلکه در حوزه اجتماعی است شاهدیم؛ یعنی انطباقی که باید بین سیستم اجتماعی و تغییراتی که این سیستم نیاز دارد، اتفاق بیفتد تا بتواند خود را با سیستمهای جهانی تطابق دهد، وجود ندارد.
مثلا ما در حال حاضر بیشترین میزان تعطیلات را در جهان داریم. این سیستم باید تغییر کند و مردم ما بیاموزند در دنیای ما صرفا با کار سخت و بیشتر، رفاه تامین میشود و یا درباره الگوی مصرف نیز همچنین برخی از مردم جامعه ما بسیار کم کار و بسیار زیاد مصرف میکنند که ریشه آن در طول 50 سال اخیر شکل گرفته؛ زیرا ما به درآمد نفتی رسیدهایم که به نظرمان بیپایان میآید و همین اخلاق اجتماعی ما را تغییر داده است و تا این مسائل برطرف نشود مشکلات ما تغییر نخواهد کرد.
*از منظر اجتماعی چه تغییراتی لازم است؟ از نظر اجتماعی مردم ما باید درجه تحمل و تسامحشان نسبت به یکدیگر افزایش پیدا کند. در سیستمهای اجتماعی افراد باید عادت کنند با کسانی که شبیه خود نیستند زندگی کنند و یکدیگر را بپذیرند، ما از این لحاظ دچار مشکل هستیم که البته این مشکلات از نوعی مدرنیته است نه سنت درونی ما.
ما در جامعه سنتی خود بهتر میتوانستیم این مسائل را حل کنیم و امروز نیز به نظر من برای حل مشکلات جامعهمان میتوانیم و باید از منابع سنتی بیشتر و بهتر استفاده کنیم و مدلهای مختلفی را به وجود بیاوریم؛ بنابراین ریشه عمده مشکلات در حوزههای اجتماعی است؛ اما بسیاری صرفًا حوزه سیاسی را مشکل تمام مشکلات دیگر میدانند که البته دو دلیل دارد؛ یکی آن که ما یک تمدن بسیار قدیمی و چندهزار ساله داریم که در آن دولت همواره محوریت داشته؛ بنابراین دولت مرکزی برای ما مساله جدیدی نیست، بلکه بحث دولت ملی یا دولت - ملت است که پس از انقلاب به عنوان یک پدیده جدید در کشور ما و نیز بسیاری از کشورهای دنیا وارد شده است.
مردم ما در گذشته مجبور به اطاعت مطلق از دولتهای خود بودند و این نوعی آسیب را به جامعه گذشته ما وارد کرده است؛ البته از دولت ملی مردم همان شناختی را از دولت پیدا کردند که پیش از دولت ملی داشتند؛ یعنی تصورشان این است که یک محور مرکزی وجود دارد که مسئول همه چیز است و اگر در قبال آن مردم اطاعت کنند میتوانند به مطالبات خود برسند. دلیل دیگر این که در جامعه ایران اشتباه مفهومی میان سیاست با دولت از یک سو و مدیریت از سوی دیگر وجود دارد.
*این اشتباه مفهومی چه آسیبهایی داشته؟ به نظر من درست است که سیستم سیاسی بخش زیادی از مدیریت و پیامدهای سوء و مسئولیتهای ناشی از آن را بر عهده دارد؛ اما رابطه آن با جامعه نوعی رابطه ستادی است؛ یعنی سیستمهای دولتی مسئول هماهنگی، سازمان دادن و فراهم کردن شرایط مناسب برای مدیریت هستند که متاسفانه در ایران این اشکال آسیبزاست و در کنار این مشکل، مشکل دیگری نیز وجود دارد و آن این که دولتها در جاهایی که نباید حضور داشته باشند، حاضر هستند و در جاهایی که به وجود آنها نیاز هست، غایب.
دخالت دولت به عنوان مثال در عرصههای سرمایهگذاری کوچک و متوسط و یا در عرصههایی چون رسانهها و شبکههای مدنی چندان ضروری نیست، جز در موارد استثنایی؛ در حالی که دخالت دولت برای مبارزه با فسادهای کلان، سالم سازی سیستمهای کلان اقتصادی و اجتماعی و حمایت از شهروندان از طریق ایجاد سیستمهای آموزشی و بهداشتی و حمل و نقلی قدرتمند و در سطح بالا بسیار ضروری است؛ اما این حضور در حال حاضر کمرنگتر از آن است که باید باشد.
از سوی دیگر دولتها هم معتقدند باید مردم را مدیریت کنند؛ چرا که مردم خودشان نمیتوانند این کار را انجام دهند که از یک سو این موضوع درست و از سوی دیگر نادرست است.
* تاثیر این نقاط ضعف و قوت مدیرت دولتها در سیاستزدگی چیست؟ مردم به خودی خود در یک سیستم که هزاران سال دولتی بوده، مسلماً نمیتوانند مدیریت کنند؛ اما باید شرایط آن فراهم شود؛ در واقع به نوعی باید توانمندسازی در جامعه شکل بگیرد و جامعه مدنی و سازمانهای غیرانتفاعی بتوانند رشد کنند.
مردم نیز خود را مسئول بدانند و دولت را یک عامل مجازات نبینند، بلکه این موضوع را درک کنند که دولت همان چیزی است که خود آنها به وجود میآورند؛ بنابراین رشدنکردن جامعه مدنی و موانعی که بر سر راه شکل گرفتن آن وجود دارد، یکی دیگر از دلایل افزایش سیاستزدگی در میان مردم یک جامعه است.
دقت داشته باشیم حوزه سیاسی بر حوزههای دیگر میتواند اثر داشته باشد اما این که فکر کنیم در درازمدت یا میانمدت نیز چنین اثری خواهد داشت، کاملا اشتباه است؛ در واقع در این دو مقطع زمانی سیستمهای سیاسی توسط سیستمهای اجتماعی شکل میگیرد؛ بنابراین این باور باید از بین برود که اصلاح در قدرت سیاسی میتواند مسائل را در سطح سیستم اجتماعی حل کند؛ بلکه این اصلاح باید توامان انجام شود؛ چرا که اگر یک سیستم اجتماعی تغییر کند، سیستم سیاسی نیز خود به خود تغییر خواهد کرد و در بین این دو، آنچه اولویت دارد، سیستم اجتماعی است که در این میان باید امکاناتی برای آن فراهم شود؛ از جمله ساختن، مثبت بودن، امید به آینده، مقاومت و تلاش در جامعه. مردم ما نیازمند چنین امکاناتی هستند و باید از این لحاظ تقویت شوند که در این راستا آزادی رسانهها اثر مثبت خواهد داشت.
*نقش نخبگان سیاسی و مسئولان در تقویت این امکانات اجتماعی چیست؟ به نظر من نخبگان سیاسی ما باید به مردم اعتماد بیشتری داشته باشند و بدانند مردم کشوری چون ایران با سطح دانش و سرمایه اجتماعیای که کسب کردهاند، میتوانند خوب و بد را از هم تشخیص دهند و انتخابهای درستی داشته باشند و با این تفکر آزادیهای سیاسی را نیز باید تقویت کنند و به این نکته توجه داشته باشند که تنها در این صورت میتوانند با سوءاستفاده از آزادیها مقابله کنند؛ مثلا هیچ دلیلی ندارد از تجمعات کسانی که اعتراض دارند آن هم در حدود قانونی، جلوگیری شود.
وقتی این نوع اعتراضات شکل نهادینه و هنجارمند به خود بگیرند، سیستم اجتماعی احساس نمیکند حقی از آن ضایع شده و در پی قانونشکنی نخواهد بود؛ البته معتقدم نمیتوان یک باره به سمت یک سیستم کاملاً باز حرکت کرد؛ چرا که در کشور ما در طول هزاران سال هیچ نوع اعتراض اجتماعی انجام نمیشده و احزاب نمیتوانستهاند شکل بگیرند و به همین دلیل یک سیستم کاملاً باز میتواند همواره با خطر تنشهای بالا و از میان رفتن صلح اجتماعی همراه باشد و واکنشهای ضد آزادی و ضد دموکراسی به وجود بیاورد.
اما پس از انقلاب به تدریج و با فراز و نشیبهای بسیار که همچنان ادامه دارند، این موانع در حال رفع شدن در تجربه دموکراسی هستند و امروز معتقدم باید امنیت کامل شهروندان در سیستمهای قانونی تامین و اجرا و در عین حال آزادیهای دموکراتیک تا حداکثر ممکن در چارچوبهای قانونی به اجرا درآیند و تضمین شوند، آزادی بدون امنیت معنایی ندارد، اما نهادهای سیاسی و اجتماعی هستند که باید با مدیریت صحیح خود این دو را همراه با یکدیگر تامین کنند؛ زیرا این را نیز فراموش نکنیم که امنیت بدون آزادی، ما را به سوی یک سیستم شکننده و مورد تهدید میبرد.
*این بازشدن چه تاثیری در کاهش سیاستزدگی دارد؟ بیست سال از جنگ میگذرد و فرصت برای آزادی در کشور وجود داشته. من معتقد نیستم ما نسبت به 20 سال پیش در موقعیت بدتری هستیم؛ بلکه به نظر من سیستم توانسته به سمت بازشدن برود؛ اما تناسب لازم را با تحول سیستمهای اجتماعی نداشته؛ در واقع تقاضا و نیاز این سیستم برای آزادیهای اجتماعی و سیاسی به دلیل رشد سرمایههای فرهنگی بسیار بیشتر از آن بوده که در عمل با رشد آزادیها و تحمل اجتماعی اتفاق افتاده است، و امروز باید به سمتی برویم که این دو با هم متناسب شوند و در واقع هر دو جانب این قضیه دیده شود؛ مثلا از جانب سیاسیون این دغدغه وجود دارد که بازکردن سیستم به از بین رفتن انسجام و امنیت اجتماعی منجر میشود.
از جانب گروههایی که به افزایش آزادیها معتقد هستند نیز این دغدغه وجود دارد که سیستم به سمت بستهشدن کامل حرکت میکند؛ اما به نظر من هر دو رویکرد مبالغهآمیز و هر دو این دغدغهها بیشتر با تکیه بر تحلیلهای سیاسی و بدون توجه به سیستمهای اجتماعی و الزامات آنها در تحول خود بیان میشوند؛ در واقع نکتهای که باید مد نظر قرار بگیرد این است که به میزانی که آزادیها افزایش مییابد، سیستم باز میشود؛ اما متاسفانه در جامعه ما این موضوع با دو مشکل مواجه است؛ یکی آن که این روند شکل پیوستهای ندارد و مدام زیاد و کم میشود و دیگر آن که میزان باز شدن سیستم به نسبتی نبوده که تحول بدان نیاز داشته است.
* به نظر شما راهکارهای برونرفت از سیاستزدگی چیست؟ به نظر من راهکار کوتاهمدت این است که همه کنشگران حرفهای و نخبگان جامعه و مسئولان گفتارها و رفتارهای خشونتآمیز را کنار بگذارند و به سمت گفتمان صلح اجتماعی، تسامح و عقل اجتماعی حرکت کنند و بدانند انتقامجویی تنها زنده کردن ضعفها و دامن زدن به اختلافات است که به سود هیچ کس نیست.
البته در این میان مسئولان سیاسی توان بیشتری دارند که حسن نیت خود را نشان دهند و سیاستهای مجازاتگرایانه را کنار بگذارند و از سوی دیگر از رویکردهایی که میخواهد جامعه را به سمت دودستگی یا چند دستگی ببرد، جلوگیری کنند که طبعاً نیاز به گذشت نیز دارد؛ چرا که نظر همه تامین نخواهد شد؛ اما اگر قرار باشد سیستمی ساخته شود افراد مختلف در یک سیستم باید بتوانند با هم زندگی کنند و شعارشان برای همیشه، حفظ قانون باشد؛ یعنی از سیستمهای دموکراتیک استفاده شود تا مشکل سیاستزدگی به مرور زمان حل شود.