در آستانهی دههی شصت و هنگامهی حصر آبادان-که با یک نهیب امام (ره) و انگیزهی بالای مردم و رزمندگان، به شبی شکستهشد- عزیزی از نزدیکانم در آبادان بود. در بازگشت، از جمله اخباری که به اعجاب و تحسین باز میگفت این بود که، جدای از رزمندگان، هرکسی بر سر وظیفهاش بود، انگار جز آن کار را نداشت و وظیفهی خود را در بهسرانجامرساندن همانکار به بهترین وجه میدانست؛ از جمله، کارگر زحمتکش شهرداری، که در بحبوحهی تبادل آتش، به آبیاری چمنهای یکی از میادین، بر سر شغل خود بود!
میگفت به او گفتم: این بحبوحه و آبیاری چمن؟!؛ در جواب برآمد: این شغل، وظیفهی من است و هرکس باید بر وظیفهاش باشد.
«هرکس باید بر وظیفهاش باشد»، از آن روز تا به امروز ذهن مرا دمی به خود وانگذاشته و از حکمت گفتار آن آبیار رهایم نساخته.
اگر در نقشهی جامعِ یک زندگی عقلایی و نقششناسی و مسئولیتدانی، هرکسی جای خود را به درستی بشناسد و پازلهای این نقشه را با احساسات زودگذر و غیرپشتیبانیشده از عقل و خرد، آشفته و درهم نکند، زندگی در معنی درست خود پیش میرود؛ چه در جنگ و چه در صلح؛ چه در میدان و چه در دیپلماسی؛ چه در مذاکره و چه در متارکه.
امروز کسانی که نه در میدانند و نه دیپلمات؛ چه فشارهایی را که بر هردو جبهه نمیآورند و در روند تصمیمگیری و اقدامِ اهلِ این دو حوزه، چه جنگ روانی که وارد نمیسازند؛ در حالی که خود به همان وظیفهی شِبهِ آبیاریشان هم عمل نمیکنند!
اگر یاد بگیریم که مصالح ملک و ملّت، دیدهبانی همهجانبه میطلبد و اهلش را؛ دیگر هرکسی که از دور دستی بر آتش دارد و از قضا بلندگویی در دست، به این راحتی به خود اجازهی هر فرمان و اشتلمی را نمیدهد؛ نه میانداران میدان را سرزنش میکند، نه سکانداران سیاست را؛ بلکه - به خصوص اگر خود اهل جنگ نیست- نقشهراه جنگی به کسی دیکته نمیکند؛ و البته در غیر جنگ، چمنِ وظیفهی خود را آبیاری میکند و سر بر شغل خویش فرو میبَرد.
مشکل میدانید کجاست؟ فعلاً رخت جنگنپوشیدگان و عافیتنوشیدگان، بنای تعیین تکلیف بر سابقهداران دفاع و رزم این مرز و بوم را دارند؛ غافلند که چمنهای زیر پایشان هم پاییززده شدهاند!