آفتابنیوز :
آفتاب: هیچ یادم نمی رود؛ دو سال پیش بود. آقای حضرتی ده و نیم شب دو صفحه از مطالبم را حذف کرد. ویژهای چهار صفحهای برای شیمیایی سردشت در آورده بودم. فردایش حسابی دعوا کردم، از دبیر و سردبیر بیتقصیر گرفته تا خود آقای مدیر مسئول. این دعوا به انحاء مختلف قبل و بعد از آن ماجرا اتفاق افتاد، اما این جدی ترین شان بود.
هر چه باشد خودم را در جایگاه حق می دیدم. ناگفته نماند این حالت همه روزنامه نویس جماعت است وقتی مطلبمان حذف می شود. اگر فکر می کردیم نوشتهمان قابل حذف است که نمینوشتیم.
بگذریم؛ دیروز اعتمادمان را گرفتند. یک لحظه همه آن دعواها پرده پرده از ذهنم گذشت. احساس عذاب وجدان میکردم، در برابر خودم و اعتماد، درست همان احساسی که وقت حذف شدن مطالبم در برابر خودم و خواننده ها همه وجودم را می گرفت.
اما عصر دوشنبه فهمیدم مدیر مسولمان هم در همان جایگاهی بوده که ما از آن خود میدانستیم. چه اینکه هنوز هم فکر می کنم اگر چیز بدی بود، نمینوشتیم، اما انگار نوشته هایمان را بد میخوانند.
دیروز فکر می کردم اگر روزی می دانستم اعتماد درصدی به خاطر همان مطالبم بالای دار می رفت، بی شک لذت نوشتنشان را از خودم می گرفتم. اما من که نمی دانستم مطلبم چطور خوانده می شود.
اعتماد ورای روزنامه بودن میرفت که یک نهاد شود، نهاد روزنامه نگاری غیر دولتی. نه سال عمر کمی نیست برای یک روزنامه در ایران، آن هم غیر دولتی. برای همین اعتماد خانه امید خیلی هامان بود.
حالا فکر می کنم خوب که چه؟ ما که نمی دانیم کدام مطلبمان آن وری خوانده می شود، پس چکار کنیم؟ ننویسیم؟ بنویسیم و دعوا نکنیم؟ چکار کنیم.
ننویسیم که نمی شود، اعتماد هم با همان نوشته های بچه ها اعتماد شد، اگر همه ننویسند دیگر اعتمادی نداریم و نخواهیم داشت. بنویسیم هم که نمی شود، چه معلوم که آن وری خوانده نشود، نمیدانم. یکی بیاید ما را از این حال درآورد، آخرش بنویسیم یا نه؟