کد خبر: ۹۸۶۵۵۳
تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۶

روایتی تلخ از فراموش شدگان بندر رجایی

این گزارش روایتگر دردها و خواسته‌های خانواده‌های فراموش‌شده‌ای است که در کنار موج اخبار جعلی، تنها یک آرزو دارند: حقیقت و عدالت.
روایتی تلخ از فراموش شدگان بندر رجایی
آفتاب‌‌نیوز :

در پهنه سترگ خلیج فارس، جایی که مرز میان زندگی و مرگ، تنها یک پُل فلزی‌ست در دل اسکله‌ای صنعتی، زخم‌هایی سرباز کردند که نه با وعده مسئولان و مدیران مرهم می‌گیرند و نه با گذشت زمان فراموش می‌شوند. فاجعه‌ای خاموش در بندر شهید رجایی، جایی که کارگران ستون‌های بی‌نام توسعه و پیشرفت و ترقی هستند و حالا نام‌شان در فهرست مفقودان و جان‌باختگان ثبت شده اما این از دست‌رفتن‌ها، فقط از دست رفتن روح و جسم نبود این مرگ، اعتماد را هم با خود برد و صداقت را وادار به سکوت کرد.

به درِ هر خانه‌ای در روستاهای اطراف بندرعباس رفتم که جانباختگان اسکله بندر شهید رجایی در آنجا زندگی می‌کردند و به هر دوست و آشنایانشان زنگ زدم، با تعلل و نگرانی جواب دادند؛ صداهایی که انگار پشت دیوار بلاتکلیفی و دو دلی جمع شده بود و دلخور و ناراحت بودند از این موضوع که مبادا برایشان همه چیز تلخ‌تر شود، مدام یک قدم به عقب‌تر می‌رفتند که اصلاً مبادا بلاگر یا فعال فضای مجازی باشم و وضعیت را وخیم‌تر کنم یا مبادا آنها حرف‌هایی بزنند که برایشان دردسر شود. نمی‌دانم شاید باید این‌گونه تصور می‌کردم دلی که زخمی‌ست، انگار از همدلی هم می‌ترسد ولی وقتی سعی می‌کردند اعتماد کنند و حرفی بزنند خواسته آنها مشخص و قابل درک بود، می‌خواستند اول مقصر اصلی شناسایی و معرفی شود و دوم اینکه پیکر عزیزانشان به دستشان برسد؛ مطالبه‌ای که نه زیاده‌خواهی‌ست و نه دور از ذهن و باور.

من به خانه‌هایی رفتم که حالا از تصویر عزیزانشان فقط قاب عکسی مانده و به آدم‌هایی گوش دادم که دردشان آن‌قدر عمیق بود که حتی از گفتنش هم واهمه داشتند. این روایت، شرح یک فاجعه است؛ اما نه فقط فاجعه یک حادثه، که فاجعه بی‌پناهی انسان‌هایی که هر روز، جانشان را میان چرخ‌دنده‌های بی‌مسئولیتی یک عده جا گذاشتند. از کارگر سرشماری تا مسئول بخش توقفات؛ از کارشناس امور اقتصادی تا کارگر روزمرد بی‌نام و نشان.

روایت بی‌جواب

از شوهر خانم «حمزه» که دیگر صدای زنش را نمی‌شنود؛ وقتی صدای «نوری‌زاده» به گوشم می‌رسد، حجم استرس و ناراحتی‌اش در گوشم می‌پیچد؛ صدایی خسته، گم‌شده و غمگین می‌گوید: «هیچ حرفی نه می‌توانم بزنم و نه می‌خواهم بزنم، فقط یک خواسته دارم و این را به گوش همه برسانید که مقصر اصلی شناخته شود. اصلاً تمایل ندارم درباره همسرم حرفی بزنم که چه کسی بود یا در این دنیای بزرگ چه کار خارق‌العاده‌ای کرد، من و زنم کارگر بودیم و فقط برای زندگی‌مان تلاش کردیم، اما در عرض چند ثانیه من او را از دست دادم و غم نبودنش دلم را می‌سوزاند. تا دوست «موسی» که می‌گفت، او ۲۱ سال کار مداوم داشت؛ کارگری با غیرت و متعهد بود، اما به دلیل رد نشدن بیمه‌اش باید هنوز کار می‌کرد. در صورتی‌که اگر تا پارسال بیمه او را کامل رد می‌کردند، بازنشسته می‌شد و دیگر در این حادثه جانش را از دست نمی‌داد. «موسی» در یکی از روستاهای اطراف بندرعباس زندگی می‌کرد؛ تک پسر خانواده بود و ۳ فرزند داشت. داستان «موسی» شبیه بسیاری از کارگران این سرزمین است؛ کسانی که حتی بازنشستگی‌شان هم با تأخیر و شرط و اما و اگر گره خورده.

خشم علیه شایعه

از خانواده «سمیر»، آن جوان بیست ساله‌ای که کل خانواده و دوستان به دنبال‌اش هستند. دوست‌اش می‌گوید: قسمت سرشماری کارمی‌کرد، پدرش فوت شده بود و بسیار تلاش می‌کرد تا با تعهد کار کند و خرج‌اش را دربیاورد. خانواده «سمیر» به دلیل شایعه‌پراکنی درباره زنده ماندن یا نماندنش حسابی برآشفته و عصبانی هستند و دوست دارند تمام اخبار صفحات مجازی درباره او را از صحنه روزگار محو کنند. یکی از اعضای خانواده‌اش به حدی ناراحت است که می‌گوید: به تمام کسانی که اخبار فیک و ناراحت‌کننده منتشر می‌کنند، بگویید که این کارشان قابل بخشش نیست. ما داغدار و نگرانیم و یک‌سری‌ها با عطش دیده شدن و ویو و لایک گرفتن، روان ما را نشانه گرفتند. تا «عیسی» که می‌گویند هیچ اثری ازش نیست و خانواده‌اش دنبالش می‌گردند. یکی در میان همهمه و شلوغی‌ها هم می‌گوید چند جنازه شناسایی شده، شاید یکی از اینها باشد. باید برویم لیست را نگاه کنیم. جمله‌ها کوتاه‌اند، اما هر کدام‌شان وزنی دارد به سنگینی یک دنیا که بر سر آوار می‌شود.

مردم غمگین اما صبور

از آن جوانی که اسمش «امیرمحمد» است اما نه توان صحبت کردن دارد و نه توان ایستادن. می‌گوید بلاگرها پیدایم کردند و هی به من زنگ می‌زنند. بهت‌زده بود؛ برایش جای تعجب دارد که چرا وضعیت را به شکلی غیرقابل تحمل می‌کنند تا دیگر کسی درباره واقعه، صادقانه حرف نزند و قفلی بر دهان بزند. تا آن جوانی که صدایش می‌کنند «ترکی» و درباره شجاعت اسماعیل تاجیک می‌گوید که اصالتش را به شهر زیارتعلی رودخانه بر از توابع رودان می‌دانست. می‌گفت با شجاعت به دوستانش کمک کرد و چند نفری را نجات داد، ولی خودش زیر کانتینرها ماند و دچار سوختگی شدید شد و تو نجات خودش نتوانست کاری کند و بعد از چند روز پیدایش می‌کنند. می‌گوید: من از نزدیک اسماعیل را می‌شناختم؛ واقعاً انسانیت و مسئولیت‌پذیری از سر و رویش می‌بارید. به قدری انسان عجیبی در مهربانی بود که همه دوستش داشتند. فقط نمی‌دانیم خانم باردارش در چه وضعیت روحی است. بغض، اجازه حرف زدن به «ترکی» را نمی‌دهد. و در سکوتی بی‌پایان، صحبت‌هایش را قطع می‌کند و می‌گوید: دیگر نمی‌دانم چه بگویم. غم بزرگی‌ست.

سوگواری بدون نشانه

از آن بیماری که در بخش آی‌سی‌یوی بیمارستان بستری است اما حتی نام خود را فراموش کرده و حتی خانواده‌اش هم نتوانستند پیدایش کنند تا «عباس» که یک تکه استخوانش را به همسرش دادند تا بعد از چند روز او را دفن کنند و برایش عزاداری برپا کنند.

مطالبه صادقانه

اما در میان رنج سنگین و اندوه جانکاه خانواده‌ها، آن‌چه زخم‌هایشان را عمیق‌تر کرد نه فقط غم فاجعه، که صدای بلند و بی‌ملاحظه کسانی بود که به‌جای همدلی، به‌دنبال جلب توجه و بیشتر دیده شدن آمدند. شایعه‌ها، بی‌اساس و بی‌رحم مثل آتشی در هیزم ریختن دست‌به‌دست شد و اضطراب‌های زیادی را ایجاد کرد خانواده‌هایی که در بلاتکلیفی چشم انتظار خبری دقیق و رسمی بودند، ناچار شدند هم زمان با موج اخبار جعلی نیز دست‌وپنجه نرم کنند. در لحظاتی که دل‌شان به آرامشی حداقلی نیاز داشت، عده‌ای با روایت‌سازی‌های بی‌پایه، ترس و ابهام را تعمیق کردند. کاش بدانیم که هرجایی میدان رقابت برای لایک و دیده شدن نیست که با کارهای نمایشی و ناهنجار نا امنی را گسترش دهیم. چون این‌جا، صدای انسان‌هایی‌ست که تنها خواسته‌شان، حقیقت است؛ حقیقتی بی تحریف و فارغ از هیاهوی بیهوده.

فاجعه بندر شهید رجایی اولین اتفاق تلخ و دردناک نیست اما شاید یکی از معدود لحظاتی‌ست که می‌توان به‌جای بی‌تفاوتی همیشگی، ایستاد و شنید. شنید که انسان‌هایی ساده، بی‌ادعا و زحمت‌کش، قربانی زنجیره‌ای از بی‌توجهی، بی‌عدالتی و بی‌صداقتی شدند. حالا، اگر قرار است این روایت دردی را درمان کند، باید آغاز یک تغییر باشد؛ تغییری که با پرسیدن آغاز می‌شود: چه کسی مسئول است؟ و با پاسخ صریح مجهولات ذهنی بازماندگان حل شود این گزارش، فقط مرثیه چند خانواده نیست؛ هشدار است برای مسئولانی که همیشه در هاله‌ای از وعده‌ها و وعیدها پنهان شده‌اند و دنبال سناریو تکراری دل‌جویی هستند اینجا دیگر حتی اشک هم کاری نمی‌کند تنها کاری که می‌تواند تسکین دهنده باشد رو کردن صورت بی‌پرده فاجعه است.

منبع: خبرگزاری مهر / مریم علی‌بابایی

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین