دیاکو عزیزی- یکی از پرسشهای ریشهای در سیاست ایران این است که چرا تقریباً همه رؤسای جمهوری، از اولین تا آخرین، پس از رسیدن به قدرت از وابستگی حزبی خود فرار کردهاند؟ مگر نه اینکه حزب، شناسنامه فعالیت سیاسی هر فرد است؟ مگر حزب قرار نیست زمینه شفافیت، پاسخگویی و سنجش کارنامه سیاسی افراد را فراهم کند؟ پس چرا در ایران، همین «شناسنامه سیاسی» به محض نشستن بر صندلی ریاست، به باری سنگین و حتی دردسرزا تبدیل میشود؟
پاسخ را باید در ترکیب پیچیدهای از فرهنگ سیاسی، ساختار قدرت و تاریخ سیاستزدایی در کشور جستوجو کرد. در ایران، حزب نه نهادی برای نهادینهکردن اراده جمعی، که ابزاری موقت برای رسیدن به قدرت است. تا پیش از انتخابات، سیاستمداران خود را به نام حزب و جریان خاصی معرفی میکنند؛ از «اصلاحطلب» و «اصولگرا» تا «اعتدالگرا» و «جهادگر». اما همین که به کرسی قدرت میرسند، حزب برایشان به گذشتهای مزاحم تبدیل میشود. چرا؟ چون پاسخگویی میطلبد؛ چون یادآور تعهدات فراموششده است؛ چون مردم ممکن است روزی بپرسند: «شما گفتید حزبتان چنین میکند، پس چرا نکرد؟»
فرار از حزب در واقع، فرار از پاسخگویی است. در نبود نظام حزبی نهادینه، هر رئیسجمهور ترجیح میدهد خود را «فراجناحی» بنامد تا بتواند از هر سو نیرو جذب کند و در صورت شکست یا ناکارآمدی، هیچ کس نتواند او را به حساب حزبی مشخص بنویسد. این بیهویتیِ آگاهانه، اگرچه در کوتاهمدت سودی سیاسی دارد، در بلندمدت موجب فرسایش اعتماد عمومی و گسترش سردرگمی در جامعه میشود.
اگر حزب در ایران به معنای واقعی کلمه جایگاه خود را پیدا میکرد — یعنی محل تربیت نیرو، تدوین برنامه و نظارت مستمر بر عملکرد اعضا — دیگر هیچ سیاستمداری از آن نمیگریخت. اما وقتی حزب صرفاً ستاد انتخاباتی موقت است، وقتی هیچ نهاد رسمی از آن حمایت نمیکند و ساختار سیاسی کشور نیز به استقلالش باور ندارد، طبیعی است که رئیسجمهور پس از پیروزی، از «دوستی که دیروز نردبانش بود»، امروز بیزاری جوید.
تا زمانی که سیاست در ایران از شخصمحوری به حزبمحوری تغییر نکند، همین چرخه تکرار خواهد شد: هر چهار یا هشت سال، رئیسجمهوری تازه با شعار تازهای میآید، بیآنکه از تجربه و پاسخگویی حزب پیشین خبری باشد. و این یعنی ما هنوز در سیاست، «شخص» میسازیم، نه «نهاد». و کشوری که نهاد نداشته باشد، آیندهاش همواره در گرو «فرد» خواهد ماند — و فرد، روزی میآید و روزی میرود.