او با انتشار تصویری از خودش و احمد احمدپور نوشت:
از وقتی کوچک بودند میشناختم شان؛
عزیز پرواز کرده؛ عباس کیارستمی ما را با هم آشنا کرد.
دو کودک با چهرههای معصوم و نگاههای نجیب.
دو کودک مهربان با مرام که همراه استاد گهگاهی بهشان سر میزدیم و آنقدر با معرفت بودند که از همان کودکی و بعد نوجوانی و جوانی تا همین دیروز که خبر بسیااااار تلخ پرواز یکی شان را شنیدم همیشه به هر بهانهای از من سراغ میگرفتند.
برایم درد دل میکردند؛ از زندگی و رازهای شان میگفتند؛ از دشواریهای زندگی و چالشها بعد از اینکه دنیای نه چندان وفادار سینما به ورطهی فراموشی شان سپرد و از عباس کیارستمی و خاطرات مشترک مان در رودباری و روستای شان و …بعد از فاصلهی چند سالهای که من در وطن نبودم دوباره یافتم شان؛ و آخرین باری که با هم یاد استاد را زنده کردیم در مدرسهی توحید بود که فیلم اولیها در آن ساخته شده بود و شاگردان و مدیر بعد از سالها دیدارشان را تازه کردند و چه مهربانانه از این مهمانان عزیز استقبال کردند که زودتر از خیلیها به مدرسه آمده بودند.
همین چند روز پیش احمد آقا چندین عکس از اجرایم برایم فرستاد و نوشت همراه پدر و مادر برنامه ات را تماشا میکنیم و من از اول تا آخر برنامه عکسهای مختلف گرفتم و برایت فرستادم و یک دنیا اظهار لطف ناب و بی شائبه؛ مهربان بود؛ مثل پدر ومادری که عاشقانه در خانهی با صفای شان در روستای زیبای شان به گرمی تمام از من پذیرایی کردند.
خاطرهی پشت صحنهی زیر درختان زیتون در درفک و کوکر و رودبار … با این دو چهرهی آشنای عزیز که استاد نگران بود که بعد از تغییر بزرگ زندگی شان و دیده شدن فیلم شان؛ با برگشت به روال عادی زندگی لطمه نبینند و …
آخ که گفتنی فراوان دارم؛ اما دلم با پرواز احمد آقا با آن ادب و تواضع و نجابت بی همتایش خیلی سوخت… به خانواده اش پس از او میاندیشم؛ زن و بچه هایش، پدر ومادر داغ دیده اش و … برادرش؛ تنها یادگار خانهی دوست؛ قدر این یکی؛ بابک را بیشتر بدانیم …
