آفتابنیوز : آفتاب: در اين مقاله با استفاده از آموزههاي ديني و قانون اساسي مباحثي پيرامون موضوع در چهار بخش بيان شده است.
در بخش نخست به حق انتخاب دين، جايگاه و تأثيرات آن در زندگي پرداخته شده و بخش دوم به موضوعاتي از قبيل: حق تحصيل، پژوهش، تدريس، چاپ و انتشار اختصاص داده شده و در بخش سوم حق حيات، ازدواج، کار و شغل، تفريح، همسايه، فرزند و والدين را به تفصيل توضيح داده شده است.
بخش چهارم ـ که به صورت جداگانه منتشر خواهد شد ـ عمده وظايف شهروندي را در خود جاي داده است و به بررسي موضوعاتي از قبيل سيماي حاکم اسلامي، حق آزادي، اعتراض، انتقاد، انتخاب، نظارت، عدم تبعيض، حق دانستن، شايسته سالاري و حق امنيت ميپردازد.
اين مطلب در سايت تابناك منتشر شده است.
پيش درآمد:
در هر جامعهاي با هر نوع نظام حکومتي، حقوق و اختيارات مردم از ارکان آن جامعه بوده که اگر کسي بخواهد در آن حقوق خللي وارد کند، تحت پيگرد قرار گرفته و مجازات خواهد شد. مگر آنکه اين اصلاح يا تأسيس بعض حقوق طبق شرايطي باشد که در مسير قانونگذاري معين ميشود.
در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران يک فصل را به شکل مجزا (که از اصول 19 تا 42 را شامل ميشود) بدان اختصاص دادهاند. به اعتقاد نگارنده تمام اصول قانون اساسي حقوق اوليه ملت است زيرا ملت بزرگترين ناظر بر سرنوشت خود (طبق همين قانون و قرآن بزرگ) در همه امور حق پيگيري و اظهار نظر دارند که راهکارهاي آن را به خوبي قانون مشخص کرده است.
در اين مقال سعي بر آن شده است تا حقوق و اختيارات ملت بزرگ ايران با توجه به منابع ارزشمند فرهنگ تشيع (که دين رسمي ايران و پايه تئوري و اجرايي تصميم گيريها است) مورد بررسي قرار گيرد که در ضمن به حقوق اقليتها هم توجه خواهيم داشت.
پايه استدلال مطالب حاضر بر اساس منابع چهارگانه فقه شيعي (قرآن، سنت، اجماع و عقل) است که در مسير استنتاج احکام فقهي مورد استفاده قرار ميگيرد و همچنين قانون اساسي نيز مد نظر ميباشد که خود برگرفته از چهار منبع فوق الذکر است. (که متأسفانه به دليل عدم اطاله کلام به شرح و تفصيل اصول قانون اساسي نميپردازيم).
مقدمه:
براي فهم و درک بهتر موضوع بهتر است در ابتدا مفردات عنوان اين مقال پردازش و معني شود:
1- حقوق:
«حقوق» جمع «حق» است که مرحوم راغب اصفهاني اينگونه معني کرده است:
حق به معني مطابقت و موافقت ميباشد. (1)
المنجد (2) اينگونه معني کرده است:
حق يعني «مطلب لازم، واجب و ثابت»
دهخدا در مورد حق چنين گفته است:
حق، واژهاي عربي است و معادل آن در زبان فارسي هستي پايدار و ثبوت است، يعني هر چه از ثبات و پايداري برخوردار باشد. (3)
در واقع وقتي از حقوق مردم صحبت ميکنيم، يعني آنچه که لازم و واجب است که مردم از آن برخوردار باشند.
حال «حقوق مردم» در جوامع مختلف و بر اساس باورها و آداب و رسومي که دارند ممکن است با ملتي ديگر يک تفاوت ماهوي داشته باشد که هر کدام آن شرايط را براي خود لازم ميدانند.
تأملي در مفهوم حق
كلمه حق و مشتقات آن در قرآن كاربرد فراوان دارد (الحق) 194 بار، (حق) 33 مرتبه، (حقاً) 17 مرتبه و (حقّه) سه بار در قرآن به كار رفته است.
اين واژه كه به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت در آيات قرآن به كار رفته است، در معاني بسياري به كار رفته است كه برخي از آنها عبارتند از: قرآن (زخرف / 29)، اسلام (اسراء / 81)، عدل (اعراف/ 81)، توحيد (زخرف/ 86)، صدق (يونس/ 4)، قرض (بقره / 282)، دليل (حج / 4) و....
برخي از مفاهيم حق در قرآن با اصطلاح به كار رفته از طرف حقوقدانان و فقيهان، هماهنگ و همخوان است، مانند آيات:
(و في أموالهم حقّ للسائل و المحروم) ذاريات/ 19.
و در اموال آنها حقي براي سائل و محروم است.
(فإن كان الذي عليه الحقّ سفيهاً او ضعيفاً) بقره/ 282.
و اگر كسي كه حق بر ذمه اوست سفيه يا ضعيف است.
واکاوي واژه حق به مقال جداگانهاي نيازمند است. مثلا اصطلاح «حق» در بين کلام فقها، حقوقدانان، جامعه شناسان و... گاهي داراي اشتراکاتي است و گاهي افتراقات.
2- اختيارات:
ريشه اين واژه «خير» است که دو معني براي آن شده است؛ معني مناسب با بحث عبارت است از:
«چيزي را بر چيزهاي ديگر ترجيح دادن و اختيار کردن» (4)
3- مردم:
گاهي در کلام فارسي «مردم» را مترادف «ملت» ميدانند. نکتهاي در اين خصوص:
كلمه «ملت» كلمهاي عربي است و به معناي راه وروش است. در قرآن كريم نيز اين كلمه به همين معنا آمده است. اين كلمه [پانزده] بار (در 15 آيه) در قرآن كريم آمده است، ولي مفهومي كه اين كلمه در قرآن كريم دارد ،با مفهومي كه امروز مصطلح فارسي زبانان است و از آن كلمه «مليت» را مشتق كردهاند، متفاوت است. «ملت در اصطلاح قرآن به معني راه و روش و طريقهاي ست كه از سوي يك رهبر الهي بر مردم عرضه شده است؛ مثلاً ميفرمايد: «مِلًهَ اَبيكُم اِبراهيمَ» حج/78 [يعني راه وروش پدر شما ابراهيم]، يا ميفرمايد: «مِلًهَ اِبراهيمَ حَنيفا» انعام/161 راغب اصفهاني در كتاب مفردات القرآن ميگويد: «ملت و املال كه همان املاء است از يك ريشه است». «فَليُملِل وَلِيُهُ بِالعَدلِ» بقره/282 [ولي او به عدل و درستي امضا كند. ] راغب ميگويد: «علت اينكه يك طريقه الهي «ملت» ناميده شده است اين است كه از طرف خداوند امر شده است».
پس، از نظر قرآن يك مجموعه فكري و علمي و يك روشي كه مردم بايد طبق آن عمل كنند، ملت ناميده ميشود؛ بنابراين، ملت با دين يك معنا دارد با اين تفاوت كه يك چيز به اعتباري دين و به اعتبار ديگري ملت ناميده ميشود، به آن اعتبار ملت ناميده ميشود كه آن چيز از طرف خدا به پيامبري املا ميشود كه به مردم ابلاغ نمايد و مردم را بر اساس آن رهبري نمايد.
علماي فقه اللغه ميگويند: يك تفاوت ميان كلمة «دين» و كلمه «ملت» اين است كه كلمه «دين» را به خدا ميتوان اضافه كرد و مثلاً گفت «دين الله» يعني دين خدا، و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه ميشود؛ مثلاً گفته ميشود «دين زيد، دين عمرو». ولي كلمه «ملت نه به خدا اضافه ميشود و نه به فرد پيرو، گفته نميشود: ملت خدا يا ملت زيد يا ملت عمرو، بلكه به آن رهبري كه از طرف خدا مأمور رهبري مردم بر طبق طريقه خاصي است اضافه ميشود، مثلاً گفته ميشود: «ملت ابراهيم» يا «ملت عيسي» يا «ملت محمد(ص)». مثل اين است كه در مفهوم اين كلمه رهبري گنجانده شده است.
از اين نظر ميتوان گفت كلمه «ملت» نزديك است با كلمه «مكتب» در اصطلاح جديد. كلمه «مكتب» نيز معمولا به رهبر يك روش و مسلك اضافه ميشود. اگر اين جهت را كه در كلمه «ملت» نيز مانند كلمه «مكتب» املا و ديكته كردن گنجانيده شده است مورد توجه قرار دهيم، شباهت و نزديكي اين دو كلمه بيشتر روشن ميشود.
تفاوت دو واژه «ملّت» و «مردم»
در كتاب اصول علوم سياسي جلد اول، صفحه 327 چنين آمده است:
«با تفكيكي كه در قرن بيستم از «ملت» و «مردم» ميشود، لغت «مردم» بيشتر براي تعيين گروه اجتماعي به كار ميرود وليكن «ملت» از نظر حقوقي و سياسي واحد جمعيت است كه بر قلمرو ارضي كشوري مستقر ميشود و اين استقرار نتيجه وحدت تاريخي، زباني، مذهبي يا اقتصادي يا آرمانهاي مشترك و خواستن ادامه زندگي مشترك است. كلمه «مردم» جنبه جامعهشناسي بيشتري دارد، در حالي كه «ملت» بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلي يا بينالمللي مورد نظر قرار ميگيرد. به علاوه، استعمال اين كلمه در عرف ماركسيستها و ليبرالها فرق ميكند و بايد توجه داشت كه در به كار بردن، گوينده يا نويسنده، پيرو چه ايدئولوژي و انديشه است.
نتيجه:
آنچه که بايد براي يک گروه عظيم از انسانها که داراي قلمرو مشترک هستند در نظر گرفته شود و هيچ کس مجاز به تخلف و گرفتن آن حق از مردم نباشد. البته در اموري اين حقوق در طول هم هستند که مردم حق انتخاب داشته باشند.
آنچه در پي ميآيد بررسي و واکاوي اين حقوق، اختيارات و دامنه آن در چهار بخش ميباشد که بدين شکل تقديم حضور خوانندگان عزيز قرار ميگيرد:
بخش اول: حقوق معنوي مردم:
انسان به عنوان اشرف مخلوقات از ابعاد مختلف و پيچيدهاي برخوردار است. هم جنبههاي مادي در او به وديعه گذاشته شده است و هم جنبههاي معنوي. بدون شناخت و بررسي ابعاد گوناگون اين دو جنبه، قانونگذاري و برنامه ريزي براي سعادت انسان ابتر خواهد بود.
ابتدا حقوق معنوي مردم از منظر قانون اساسي را مرور ميکنيم:
* مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوي برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود. (اصل18)
توضيح: هيچ عاملي باعث تبعيض در «حقوق مساوي» نميباشد.
* همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت و موازين اسلام برخوردارند. (اصل19)
توضيح: هيچ عاملي باعث تبعيض در «حمايت قانون» نميباشد.
اهم حقوق معنوي انسان را شايد بتوان اينچنين بر شمرد:
مطلب اول: حق انتخاب دين:
شريعت همان دين است که در آن طاعت و پيروي مد نظر است که با ملت و طريقت به يك معني است لكن انقياد و طاعت درآن ملحوظ است (مفردات راغب)
طبرسي در ذيل آيه 19 آل عمران ميگويد: طاعت و انقياد را دين گفتهاند زيرا كه طاعت براي جزاست.
آيات و روايات فراواني وجود دارد که پذيرش دين اختياري است و البته تمسک به آن راه کمال را هموار ميکند.
الف: عدم اجبار در دين:
لا إِكراهَ فِي الدِّينِ[بقره/256]. پذيرش دين با بينش صحيح است.
ذلِك الدِّينُ الْقَيمُ[روم/30]. (دين فطري است و در پذيرش آن اجبار و اكراه نيست)
قانون اساسي اگر چه «مذهب جعفري اثنا عشري» را دين رسمي ميداند اما مذاهب و اقليتهاي ديگر را هم «داراي احترام کامل» ميداند و آنها را مجبور به اطاعت شيعه دوازده امامي نکرده است.
دين رسمي ايران، اسلام و مذهب جعفري اثني عشري است و اين اصل الي الابد غير قابل تغيير است و مذاهب ديگر اسلامي اعم از حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي و زيدي داراي احترام كامل ميباشند و پيروان اين مذاهب در انجام مراسم مذهبي، طبق فقه خودشان آزادند و در تعليم و تربيت ديني و احوال شخصيه (ازدواج، طلاق، ارث و وصيت) و دعاوي مربوط به آن در دادگاهها رسميت دارند و در هر منطقهاي كه پيروان هر يك از اين مذاهب اكثريت داشته باشند، مقررات محلي در حدود اختيارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پيروان ساير مذاهب. (اصل11)
ايرانيان زرتشتي، كليمي و مسيحي تنها اقليتهاي ديني شناخته ميشوند كه در حدود قانون در انجام مراسم ديني خود آزادند و در احوال شخصيه و تعليمات ديني بر طبق آيين خود عمل ميكنند. (اصل12)
ب: اوصاف دين:
دِينَ الْحَقِّ[توبه/29]. (ثابت و مطابق با فطرت)
دين بدون کلفت و سختي:
ما جَعَلَ عَلَيكمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ[حج/78]. (در دين کلفت و سختي قرار نداديم)
دين كامل:
أَكمَلْتُ لَكمْ دِينَكمْ[مائده/3]. (دين شما را کامل گردانيديم)
فطري بودن دين:
فاقم وجهک للدين حنيفا... [ روم /30]. پس روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار کن، اين فطرتي است که خداوند انسانها را بر آن آفريده است و دگرگوني در آفرينش الهي نيست، اين است آئين استوار.
ج:شناخت دين:
در آيات و روايات بر شناخت دين بسيار تأکيد شده است. در واقع بدون شناخت دين نميتوان فرد دينداري بود. اگر چه شبها را به عبادت و روزها را به روزه داري سپري کند.
به يک روايت در اين زمينه عنايت بفرمائيد:
قال علي (ع): «اول الدين معرفته و کمال معرفته التصديق به و کمال التصديق به توحيده و کمال توحيده الاخلاص له و کمال الاخلاص له، نفي الصفات عنه» (5)
در اين روايت شناخت خدا بر چند پايه استوار است که هر کدام مقدمه مرحله بعد است.
1) معرفت:
معرفت به معني شناخت است، البته شناخت شناسنامهاي منظور نيست. مثلا کسي ميخواهد براي امر ازدواج از کسي تحقيق کند. دانستن نام، نام خانوادگي و... مهم نيست بلکه دانستن ويژگيها و خصوصيات فردي او را شناخت ميگويند.
شناخت خدا يعني اينکه بداني او در حق تو چه کرده؟ با چه خصلتهايي به او نزديک ميشويم و با ارتکاب چه کارهايي از او دور. بعد از شناخت اين مرحله به سراغ مرحله بعد ميرويم.
2) باور:
حال که صفات و ويژگيهاي حضرت حق را علم و شناخت پيدا کرديم، نوبت به باور ميرسد. علم بدون باور بي فايده است.
مثلن يک پزشک به خوبي ميداند که مشروب و سيگار مضر است و بدان علم دارد اما بعضي از اينها ممکن است علي رغم آن علم خودشان، استفاده کنند. يا اينکه فرد عالم و تحصيلکرده علوم دينيه ميداند که معصيت باعث دوري از خداست اما خودش مرتکب شود و...
مسلم است که علم بدون باور نتيجهاي در بر ندارد.
3) يگانگي خدا:
بعد از شناخت و باور نوبت به «باور به يگانگي خدا» ميرسد. يعني اينکه در افعال و رفتار غير از خدا نبيند. اينکه انسان بگويد «خدا!» و چشم اميد به غير خدا داشته باشد صداقت و باور نيست.
4) اخلاص:
کمال و نهايت باور داشتن يگانگي خدا «اخلاص» است. يعني انسان ذرهاي از کارهايش را به خاطر خوشايند ديگران و تحسين آنان انجام ندهد.
5) او را از صفات مخلوق جدا کنيم:
گاهي ميگوييم خدا ميداند، ميبيند و...
اينگونه صفات را معمولن با انسانها و صفاتي که در انسانها هست مقايسه ميکنيم. اما واقعيت آن است که سنخ ديدار، شنيدار و ديگر صفات خدا با آنچه بشر درک ميکند متفاوت است.
يک مثال براي تقريب ذهن:
در يک سي دي ممکن است چند صد جلد کتاب وجود داشته باشد. در عين آنکه مطالب با هم فرقي ندارد اما از جهت حجم بسيار متفاوت است و از جهت ديگر فضايي که نوشتهها بر آن قرار ميگيرند و...
د: آثار دين
آموزههاي ديني اثرات بسياري در امور فردي و اجتماعي انسانها دارد. دين به انسان انگيزه و توان ميدهد تا به جهان پيرامون خود با نگاه هدفمند تري بنگرد.
1) آثار فردي:
1-1 تفكر در كارها:
قَالَ الصَّادِقُ(ع):إِنَّ صَاحِبَ الدِّينِ فَكرَ فَغَلَبَتْهُ السَّكينَةُ(7)
کسي که اهل دين است در امور مختلف اهل فکر و تأمل است و هميشه آرامش دارد
2-1 تواضع و فروتني:
قَالَ الصَّادِقُ(ع):وَ اسْتَكانَ فَتَوَاضَعَ (8)
هميشه اهل تواضع ميباشد
3-1 رضايت به نعمتهاي الهي:
قَالَ الصَّادِقُ(ع):وَ رَضِي بِمَا أُعْطِي (9)
آزادگي، از بين بردن شرور،دوستي، پاك دامني،امنيت،رستگاري،امانت داري،شجاعت و... از ديگر آثار فردي دين ميباشد (10) و(11)
2) آثار اجتماعي:
1ـ2 برادري:
إِنَّمَا الْمُومِنُونَ إِخْوَةٌ (12)
2ـ2 مردم داري:
قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً (13)
3ـ2 اصلاح:
أَصْلِحُوا ذاتَ بَينِكمْ (14)
4ـ2 عدالت:
لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ[بقره/279].
5ـ2 وحدت:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (15)
6ـ2 تعاون:
تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي (16)
7ـ2 نظارت:
وَ الْمُومِنُونَ وَ الْمُومِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكرِ (17)
8ـ2 سفارش:
وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ (18)
9ـ2 كمك رساني:
مَنْ ذَا الَّذِي يقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً (19)
10ـ2 عفو:
* وَالْكاظِمِينَ الْغَيظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ (20)
* إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ (21)
* وَ جَزاءُ سَيئَةٍ سَيئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ إِنَّهُ لا يحِبُّ الظّالِمِينَ (22)
«مکافات بدي (قصاص)، بدي به همان مقدار است اما اگر عفو و گذشت کرد، اجر او با خداست»
مطلب دوم: عبادت:
عبادت يک امر فطري در همه انسانهاست که عمري به قدمت تاريخ پيدايش انسانها دارد. هميشه آدمي به دنبال پرستش يک نيروي برتر بود. حال در طول تاريخ به دليل جهل و يا سلطه سلاطين، مسير پرستش خداي متعال به انحراف کشيده شده است.
عبادت مخصوص خداست و خداوند فرمان داده که هيچ کس به غير از او شايسته پرستش نيست. (اسراء آيه 23)
عبادت از چند منظر قابل نگاه است که به برخي از آن اشاره ميرود:
الف:عبادت شرط امامت:
تمام کساني که در قرآن به مقام بزرگ امامت رسيدهاند در پرتو عبادت بوده است.
«و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا... و کانوا لنا عابدين» (انبيا 73)
ب: معراج پيامبر(ص):
«سبحان الذي اسري بعبده... » (اسري 1)
«بعبده» شاهد مدعاي ماست که اگر خصلت عبوديت در وجود نازنين پيامبر نبود واقعه معراج اتفاق نميافتاد.
ج: نزول قرآن:
«تبارک الذي نزل القرآن علي عبده... » (فرقان 1)
د: هدف خلقت:
ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات 56)
ها: اثر عبادت خالص:
قالت فاطمه (س): «من اصعد الي الله خالص عبادته اهبط الله عز و جل له افضل مصلحته» (23)
«کسي که عبادت خالص خود را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهترين مصلحت را برايش نازل ميکند»
مباحث بسيار زياد و جالبي در اين خصوص وجود دارد (از جمله: بحث توسعه فرهنگي و معنوي، ارزش و کرامت انسان و... ) که به همين مقدار اکتفا ميشود مخلص کلام اينکه:
دين و عبادت از حقوق اوليه انسانهاست که هيچکس حق تحريف، اجبار و يا سلب آن را ندارد.
بخش دوم: حقوق علمي مردم:
در اين بخش، حقوقي که مستقيم و يا غير مستقيم به داشتن علم و دانش بر ميگردد مورد بررسي قرار ميگيرد. اگر چه نگاه ما به اين موضوع بصورت مجمل خواهد بود اما سعي ميکنيم تا مهمترين مباحث آن را مورد واکاوي قرار دهيم.
مطلب اول: حق تحصيل و توسعه علمي:
قانون اساسي در خصوص اين موضوع در اصل سوم در بندهاي ذيل الذکر به صراحت گفته است:
[دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است براي نيل به اهداف مذكور در اصل دوم، همه امكانات خود را براي امور زير به كار برد:
بند2 - بالا بردن سطح آگاهيهاي عمومي در همه زمينه ها با استفاده صحيح از مطبوعات و رسانه هاي گروهي و وسايل ديگر.
بند3 - آموزش و پرورش و تربيت بدني رايگان براي همه در تمام سطوح، و تسهيل و تعميم آموزش عالي.
بند4 - تقويت روح بررسي و تتبع و ابتكار در تمام زمينههاي علمي، فني، فرهنگي و اسلامي از طريق تاسيس مراكز تحقيق و تشويق محققان.
بند8 - مشاركت عامه مردم در تعيين سرنوشت سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خويش.
بند13 - تامين خودكفايي در علوم و فنون صنعت و كشاورزي و امور نظامي و مانند اينها. ]
دولت موظف است وسايل آموزش و پرورش رايگان را براي همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات عالي را تا سر حد خودكفايي كشور به طور رايگان گسترش ميدهد. (اصل30)
حق و توقع مردم از حكومت به تأمين نيازهاي مادي آنان منحصر نيست. تأمين و ترقي فرهنگ عمومي يا راهكارهاي مختلفي چون گسترش مدارس و رسانههاي جمعي، آموزشهاي تخصصي و عمومي، توسعه دانشگاههاي دولتي، پژوهشکدهها و مراکز تحقيقي، مبارزه با بيسوادي و كم سوادي نيز در شمار حقوقاساسي مردم جاي دارد.
اگر شهروندان به آيين و ديني خاص، مانند اسلام در كشورهاي اسلامي پايبندند حاكم نماينده و وكيل مردم مؤمن و متدين به اسلام است و بايد در مسير توسعه فرهنگ ايمان و مبارزه با ناهنجاريهاي ديني ـ كه خواست مردممسلمان است ـ گام بردارد. حضرت علي(ع) آموزش و تربيت مردم را ازحقوق مردم بر حاكم ميشمارد و ميفرمايد:
اما حق شما بر من اين است... كه شما را تعليم و آموزش دهم تا جاهل نباشيد و نيز ياد دادن آداب اجتماعي بخشي از حق شما است تا در شمار دانايان قرار گيريد.
حضرت، در جاي ديگر، اولين حق مردم بر حاكم را نصيحت مردم ذكر ميكند؛ يعني حاكم بايد با نصيحت و تذكر و خيرخواهي فرهنگ عمومي و ديني مردم را گسترش دهد. حضرت در دستورالعمل خود به فرماندار مكه، وي را به تعليم جاهل و مبارزه با بيسوادي و نصيحت عالم فرمان ميدهد. بيترديد فرمانروايي كه رسالتي چنين سنگين بر عهده دارد، بايد خود از اهلدانش و فضل به شمار آيد:
سزاوار نيست كه حاكم شخص جاهل باشد تا با جهل خود مردم را گمراه سازد.
حضرت واليان خود را به همنشيني با علما و حكما و مشاوره با آنان در كشورداري امر ميكند تا در سايه رأي متخصصان و اهل فن امور كشور به نحو شايسته سامان يابد. ناگفته پيداست دانشور بودن به تنهايي نميتواند براي فرمانروا كافي باشد. حاكم وظيفه دارد پايبندي به قرآن و سنت را بخشي ازحق مردم به شمار آورده، در اين جهت گام بردارد. امام(ع) در اين باره ميفرمايد:
اي مردم حق شماست كه ما (حكومت) به كتاب الهي و سيره رسول خدا عمل كنيم.
آن امام معصوم فرماندارانش را نيز به آموزش و پرورش مردم فراميخواند. در نامه آن بزرگوار به حاكم مكه چنين ميخوانيم:
مراسم حج را با مردم برگزار كن، «ايام الله» را به آنان يادآور شو؛ در بامداد و شامگاه با مردم نشست داشته باش و به تعليم جاهل و تذكر عالم بپرداز.
مطلب دوم: جايگاه علم:
علم گنج است:
عن علي(ع):أَيهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا كنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لَا عِزَّ أَرْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ... (24)
«هيچ گنجي پر سودتر از علم و هيچ عزتي بالاتر از حلم نيست»
قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(ع):تعلموا العلم فإن تعلمه حسنة و مدارسته تسبيح و البحث عنه جهاد و تعليمه لمن لا يعلمه صدقة و هو أنيس في الوحشة و صاحب في الوحدة و سلاح علي الأعداء و زين الأخلاء يرفع الله به أقواما... لأن العلم حياة القلوب و نور الأبصار من العمي و قوة الأبدان من الضعف و ينزل الله حامله منازل الأبرار و يمنحه مجالسة الأخيار في الدنيا و الآخرة بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد... (25)
امام علي (ع): علم را بياموزيد زيرا يادگيري آن [ثواب يک] حسنه است، تمرين آن ثواب تسبيح، و بحث از آن ثواب جهاد، ياد دادن به ديگران ثواب صدقه را دارد. علم مونسي است در وحشت [ آخرت] و رفيقي است در تنهايي، اسلحهاي است عليه دشمنان، و زينتي است براي دوستان، به وسيله علم خداوند ملتهايي را [از جهت عزت و موقعيت] بالا برده است... علم زندگي دهنده قلبهاست. نور چشم در برابر گمراهي، قدرت بدن در برابر ناتواني. خداوند مقام اهل علم را تا مقام مخصوص «ابرار» بالا ميبرد و با نيکان اهل دنيا و آخرت همنشين ميشود. بوسيله علم است که خدا اطاعت و عبادت ميشود و به وسيله علم است که خدا شناخته و يگانه ميشود...
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع):قَالَ طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ فِي كلِّ حَالٍ (26)
يادگيري علم در هر حالي واجب است.
من زار العالم فكانه زار الله (27)
هرکه فرد عالمي [را که جامع شرائط علم و تقوي باشد] را زيارت کند، همانند آن است که خدا را زيارت کرده باشد.
مطلب سوم: حق پژوهش:
چند روايت به عنوان تبرک در خصوص علم مورد اشاره قرار گرفت. اما علم بدون پژوهش ابتر خواهد بود. در جامعه اسلامي حق پژوهش براي افراد حقيقي و حقوقي بايد محفوظ بماند. بايد نتيجه پژوهش افراد ضبط گردد تا کسي سوء استفاده نکند. البته لازم نيست حتما آن را به ثبت برسناد همين که در کتاب و يا روزنامهاي، اثري به چاپ رسيد احدي حق ندارد آن را مصادره کند.
از نگاهي ديگر بايد گفت که معمولا در کارهاي پژوهشي محض هميشه نتايجي به وجود ميآيد که ممکن است افراد و يا دستگاههايي را زير سوال ببرد.
گاهي اين پژوهش منعکس نميشود و دستگاههاي درگير با موضوع اين پژوهش با جهل به اصل يافتههاي پژوهش تصميماتي ميگيرند که در دراز مدت اثرات سويي خواهد گذاشت.
گاهي افراد ذينفوذ نتيجه پژوهش ديگران را به نام خود ميکنند. يعني: «پژوهش دزدي»
گاهي با محقق و پژوهشگر برخوردهايي ميشود که...
گاهي تشکيلاتي با قدرت اجرايي که دارد درصدد مقابله بر ميآيد و نتيجه آن پژوهش را وارونه جلوه ميدهد.
و...
از آيات و روايات فراوان که به بيان «حق»، «علم»، «مديريت» و... ميپردازند به خوبي ميتوان فهميد که هيچ کس حق تخطئه «پژوهش» و برخورد با «پژوهشگر» را ندارد.
مطلب چهارم: حق تدريس:
تا زماني که صاحبان کرسي علم و دانش از منطق و استدلال برخوردارند، حق دارند مطالب خود را بگويند. چه در دانشگاه باشد يا در رسانهها.
اصولا تضارب آرا يعني اينکه افراد بتوانند مباحث کاملا متضاد خود را در عرصههاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، مذهبي و... خود را با توجه به منطق و استدلال بيان کنند. اما اگر از اين مسير خارج شد و به فحاشي، تهمت و عقده گشايي کشيده شد، بايد برخورد مناسب به عمل آيد.
در سيره معصومين (ع) فراوان يافت ميشود که افرادي به مناظره با اهل البيت (ع) بر ميخاستند و آنها هم در کمال صبر و متانت پاسخ ميدانند که در نتيجه اکثريت معاندين و مخالفين به دوستان جان فدايي آن بزرگواران تبديل ميشدند. مگر کساني که خود ميدانستند باطلند و اهل بيت (ع) بر سبيل حق، اما عناد آنان به خاطر دنياپرستي باعث شد که رو در روي امامان (ع) قرار بگيرند.
در نظام اسلامي و آموزههاي دين به همه افراد مجال طرح سوال و اشکال داده ميشود. هيچکس را به جرم بيان اعتقادات علمي و منطقي مورد بازخواست قرار نميگيرد. اما آناني که خود ميدانند بر باطل هستند و هيچگاه با اهل علم مناظره نميکنند و همواره به دنبال پيدا کردن توده عوام و اغفال آنان است را بايد يافت، نصيحت کرد و در پايان در صورت لجاجت بر سبيل باطل خود، مورد پيگرد قضايي قرار داد.
مطلب پنجم: حق چاپ و انتشار:
کليه مطالبي که در دو بحث گذشته اشاره رفت، در اينجا نيز جاري است. يعني در عرصه رسانه و چاپ و اتشار هر موضوعي که از وجاهت علمي و بيان منطق برخوردار است بايد چاپ شده و نويسنده مورد تعقيب قرار نگيرد.
مطلب ديگر اينکه:
هميشه در مميزي و چاپ، گرههاي کوري داشتيم. فرق نميکند در حوزه سياست باشد يا موسيقي يا...
گاهي يک اثر سالها اجازه انتشار نمييابد اما چند سال بعد همان اثر منتشر ميشود. ايراد کار کجاست؟
به نظر ميرسد نبودن مکانيسم لازم و برخورد سليقهاي مسئولان وقت بزرگترين مشکل مميزي و سانسور ما باشد.
اينکه هر اثري با هر محتوايي منتشر شود، غلط است. اينکه يک اثر در زماني منتشر نشود و در زمان ديگر ايرادي نداشته باشد داراي ابهام و ايراد است.
در مميزي اسلام سليقه شخصي جايگاهي ندارد. يک اثر اگر داراي شرايط زير بود قابل انتشار است و احدي حق جلوگيري و برخورد را ندارد:
1) نظم و عفت جامعه:
هر اثري که عفت عمومي جامعه را هدف قرار ندهد و باعث آشوب و درگيري عمومي نشود قابل انتشار است.
2) مخالف دين:
هر اثري که با مباني اسلام و موازين آن در مقابله نباشد، يعني صراحت آيهاي از قرآن در مقابل آن قرار نگيرد و يا اينکه روايتي که از هر جهت خدشهاي بر آن نباشد، در مقابله با آن محتوي نباشد، اين اثر قابل انتشار است.
3) داراي ضرر نباشد:
هر اثري که به شکلي منافع عمومي را هدف قرار بدهد قابل انتشار نيست.
4) در بر گيرنده منفعت:
اثري که در بردارنده بيان منفعتي براي جامعه يا گروهي ميباشد قابل انتشار است.
در واقع علت اصلي سليقهاي عمل کردن بعض افراد آن است که خودشان درايت تشخيص اين چهار بند را ندارند و الاّ اسلام نه تماميتخواه است و نه ديکتاتور. اسلام دين آزادي، منطق و استدلال است.
مطالب مربوط به آزادي را در بخش چهارم، واکاوي خواهيم کرد.
بخش سوم: حقوق اجتماعي:
در اين بخش امور مهمي که در حوزه مسائل اجتماعي محض مورد توجه است پرداخته ميشود (مسائل سياسي که از حقوق اجتماعي ميباشد، به دليل اهميت در بخش بعدي مورد بررسي قرار ميگيرد).
به طور کلي «نظام جامع تأمين اجتماعي» روياي همه دولتمردان دنياست.
اين مبحث در جاهاي مختلف قانون اساسي مورد پردازش قرار گرفته است. از جمله فصل سوم که کاملا درباره حقوق ملت است. فصل چهارم درباره اقتصاد و امور مالي، و همچنين اصل 3 و اصل 29 که در خصوص تأمين اجتماعي است.
مطلب اول: حق حيات:
اولين و بديهيترين حقي که مردم دارند، حق حيات است. يعني بيدليل هيچ کس حق گرفتن جان کسي را ندارد و فصول گوناگون مطرح شده در قانون اساسي به همين منظور است که اشاره ميشود:
* همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت و موازين اسلام برخوردارند. (اصل20)
* حيثيت، جان، مال، حقوق، مسكن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردي كه قانون تجويز كند. (اصل22)
* هيچكس را نميتوان دستگير كرد مگر به حكم و ترتيبي كه قانون معين ميكند در صورت بازداشت، موضوع اتهام بايد با ذكر دلايل بلافاصله كتبا به متهم ابلاغ و تفهيم شود و حداكثر ظرف مدت بيست و چهار ساعت پرونده مقدماتي به مراجع صالحه قضايي ارسال و مقدمات محاكمه، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از اين اصل طبق قانون مجازات ميشود. (اصل32)
* حكم به مجازات و اجرا آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد. (اصل36)
* هر گونه شكنجه براي گرفتن اقرار و يا كسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار يا سوگند، مجاز نيست و چنين شهادت و اقرار و سوگندي فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از اين اصل طبق قانون مجازات ميشود. (اصل38)
زندگي و حيات زيباترين چيزي است که انسانها به دنبال آن هستند. و تا لحظه مرگ اميد و آرزوها را به همراه دارد.
زنده بودن حق طبيعي افراد است و کسي حق ندارد به آن پايان دهد مگر در اموري که به بحث قصاص و جرايم عمومي جامعه مربوط است که آن هم تشريفات خاص خود را دارد.
مطلب دوم: حق ازدواج:
هر فردي حق دارد براي خود زوجي برگزيند تا در کنار آن به کمال و آرامش برسد. طبيعي است که اين دو خصيصه زماني واقع ميشود که انسان ازدواج موفقي داشته باشد، در غير اين صورت ممکن است نتيجه عکس داشته باشد.
قانون اساسي در اين باره دارد:
* از آنجا كه خانواده واحد بنيادي جامعه اسلامي است، همه قوانين و مقررات و برنامهريزيهاي مربوط بايد در جهت آسان كردن تشكيل خانواده، پاسداري از قداست آن و استواري روابط خانوادگي بر پايه حقوق و اخلاق اسلامي باشد. (اصل10)
* تامين نيازهاي اساسي: مسكن، خوراك، پوشاك، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امكانات لازم براي تشكيل خانواده براي همه. (اصل 43 بند 1)
ازدواج بايد از روي شناخت کامل و بدون اجبار صورت بگيرد. در چنين ازدواجي اثرات زير هويداست:
الف: سکون و آرامش:
وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكمْ مِنْ أَنْفُسِكمْ أَزْواجاً لِتَسْكنُوا إِلَيها وَ جَعَلَ بَينَكمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً[روم/21].
«از آيات و نشانههاي الهي آن است که از جنس شما انسانها زوجي را خلق کرد تا در کنار آن به آرامش رسيده و بينتان دوستي و محبت بر قرار شود»
ب: حفظ دين:
حفظ دين به عنوان يکي از ثمرات ازدواج قابل ارزيابي است. يعني با ازدواج کردن زمينههاي انحراف که در رأس آن انحرافات جنسي است، از بين ميرود و از طرفي فرد با تلاش و کوششي که براي تأمين معاش خانواده دارد، وقت اضافهاي براي بسياري از کارها که در زمان مجردي انجام ميداد نخواهد داشت و بدين وسيله از رذائل و بديها فاصله ميگيرد.
شايد مفهوم اين روايت از همين دريچه با موضوع ما مربوط باشد که ميفرمايد:
اذا تزوج العبد فقد استكمل نصف الدين فليتق الله في النصف الباقي (28)
ج: پيشگيري از گناه:
يکي از طرحهاي مهم اسلام براي پيشگيري از گناه همين بحث ازدواج است.
داستان فرشتگاني که ميهمان حضرت لوط نبي (ع) بودند را شنيديد که قوم لوط قصد سوئي نسبت به آنان داشتند. حضرت لوط تصميم داشت تا دختران خود را به ازدواج آنان در آورد تا آنها از اين اقدام گناه آلود نجات يابند. خطاب به آنها گفت:
يا قَوْمِ هولاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكمْ (29)
اما ديگر بحث غريزه مطرح نيست بلکه آنان مست تنوع خواهي مجرمانهاند و صبح روز بعد عذاب الهي گريبان همه آنان را گرفت.
د: عمل به سنت پيامبر(ص):
يکي از سنتها و سيره پيامبر بزرگوار اسلام (ص) بحث ازدواج است. ازدواجها تا جايي که امکان دارد بايد بدون زحمت و سختي و در کمال آساني انجام پذيرد. و به همين منظور است که نبي مکرم اسلام (ص) فرمود:
النكاح سنتي فمن رغب عن سنتي فليس مني (30)
«ازدواج سيره و سنت من است و هر که بدين روش خو نگيرد از من نيست».
ازدواج حق طبيعي افراد جامعه است که هيچ کس حق ندارد آن را سلب کرده و يا دو نفر را مجبور کنند که با هم ازدواج کنند. متأسفانه در برخي نقاط هنوز شنيده ميشود که ديگران تصميم ميگيرند و زوجي که به نظر خودشان مناسب باشد براي فرزندشان انتخاب ميکنند و يا اينکه جلوي ازدواج با فرد مورد علاقه ايشان را گرفته و ميبايست حتما با شخصي که از قبل معين شده است ازدواج کند.
مطلب سوم: انتخاب کار و شغل:
کار و شغل مناسب يکي از دغدغههاي جوامع امروز بشري است. به شکلي که بدون کار و شغل مناسب خطرات جدي به کانون خانواده وارد ميشود که از جمله آنها ميتوان به امور زير اشاره کرد:
افسردگي و استرس، اعتياد، دزدي، فحشا، عدم تربيت صحيح فرزندان، قطع صله رحم، از بين رفتن فعاليتهاي اجتماعي، خدشهدار شدن حيثيت و معنويت خانواده و...
قانون اساسي در اين باره دارد که:
* پيريزي اقتصادي صحيح و عادلانه بر پايه ضوابط اسلامي در راستاي ايجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محروميت در زمينههاي تغذيه و مسكن و كار و بهداشت و تعميم بيمه. (اصل 3 بند12)
* هر كس حق دارد شغلي را كه بدان مايل است و مخالف اسلام و مصالح عمومي و حقوق ديگران نيست برگزيند. دولت موظف است با رعايت نياز جامعه به مشاغل گوناگون، براي همه افراد امكان اشتغال به كار و شرايط مساوي را براي احراز مشاغل ايجاد نمايد. (اصل28)
* برخورداري از تامين اجتماعي از نظر بازنشستگي، بيكاري، پيري، از كارافتادگي، بي سرپرستي، در راه ماندگي، حوادث و سوانح، نياز به خدمات بهداشتي درماني و مراقبتهاي پزشكي به صورت بيمه و غيره، حقي است همگاني. دولت موظف است طبق قوانين از محل درآمدهاي عمومي و درآمدهاي حاصل از مشاركت مردم، خدمات و حمايتهاي مالي فوق را براي يك يك افراد كشور تامين كند. (اصل29)
* داشتن مسكن متناسب با نياز، حق هر فرد و خانواده ايراني است. دولت موظف است با رعايت اولويت براي آنها كه نيازمندترند به خصوص روستانشينان و كارگران زمينه اجراي اين اصل را فراهم كند. (اصل31)
* تامين شرايط و امكانات كار براي همه به منظور رسيدن به اشتغال كامل و قرار دادن وسايل كار در اختيار همه كساني كه قادر به كارند ولي وسايل كار ندارند، در شكل تعاوني، از راه وام بدون بهره يا هر راه مشروع ديگر كه نه به تمركز و تداول ثروت در دست افراد و گروههاي خاص منتهي شود و نه دولت را به صورت يك كارفرماي بزرگ مطلق درآورد. اين اقدام بايد با رعايت ضرورت هاي حاكم بر برنامه ريزي عمومي اقتصاد كشور در هر يك از مراحل رشد صورت گيرد. (بند 2 اصل 43)
الف: اهميت كار دراسلام:
در اسلام، كار امري مقدس است، و از آن به عبادت تعبير شده است، و يا اينکه: به منزله جهاد در راه خداست، و دعاي شخص بيكار مستجاب نميشود و كساني كه بار زندگي خود را بر دوش ديگران مياندازند، مورد لعنت خدايند.
انبيا و رهبران الهي كار را شعار و شغل خود قرار داده بودند. به كارهاي بازويي اهميت بيشتري ميداند، اكثر پيامبران كشاورز بودهاند. در حديث ميخوانيم كسي كه درختي را آب دهد گويا مسلمان تشنهاي را سيراب كرده و آمده است که: هرگز درختي را قطع نكنيد مگر آنكه جاي آن درختي بنشانيد. پيامبر(ص) فرمود: كساني كه آب و خاك دارند، ولي بر اثر عدم كشاورزي فقيرند مورد غضب خدا هستند، و فرمود: بهترين كارها كشاورزي است و سعي كنيد زمين كشاورزي را نفروشيد و فرمود: خدا كساني را كه صاحب حرفه و كار خود هستند، دوست دارد. (31)
روزي امام صادق(عليه السلام) سراغ يکي از دوستانش را گرفت و فرمود: فلاني كجاست؟
گفتند: تنگدست شده.
امام: پس چه ميكند؟
گفتند: در خانه نشسته عبادت ميكند
امام: زندگيش چگونه تأمين ميشود؟
پاسخ دادند: يكي از دوستانش به او کمک ميکند.
امام: به خدا قسم اين دوستش به درجاتي از او عابدتر است. (32)
ب: موازين اخلاقي كار:
1) آزادي در انتخاب کار:
كارگر در انتخاب كار آزاد است و بايد بر اساس قرار دادهايي روشن و رسمي، حقوق و دستمزد او معين شود، در صورتي که سهام هم داشته باشد درصد سود او دقيقا طي قرارداد مشخص گردد، اگر پيش آمدي شد و به ابزار كار خللي وارد آمد كارگري كه در حفظ آن كوتاهي نكرده باشد در امان خواهد بود و بخش بيمه ميبايست جبران خسارت کند.
أَمِيرُ الْمُومِنِينَ(عليه السلام) ميفرمايد:لَا تَكنْ عَبْدَ غَيرِك وَ قَدْ جَعَلَك اللَّهُ حُرّاً (33)
«برده و کارگر کسي نباش زيرا خداوند تو را آزاد آفريد» يعني اينکه از تمام دسترنجت بهره ببر و عمله کسي نباش و مورد استثمار قرار نگير.
بايد تمام سعي و تلاش را مبذول کرد تا رضايت کارگر جلب شود؛ زيرا در غير اين صورت به کار لطمه وارد خواهد شد!
حضرت علي (عليه السلام) درباره مراعات رضايت كارگر در نهج البلاغه ميفرمايد: «من كسي را به كاري مجبور نميكنم». و در حديث ديگري آمده است که: «اگر كسي حق كارگر را ندهد، خدا اعمال او را نابود ميكند و غضب خدا بر اوست و بوي بهشت را استشمام نميكند».
حضرت علي به مالك اشتر (استاندار خود) در ضمن نامهاي مينويسد: «نظر تو به آبادي زمين باشد». طبق اين فرمان حاكم اسلامي بايد تسهيلات كشاورزي را فراهم كند و موانع راه را دور نمايد، و كشاورز را تشويق نمايد. حضرت رسول هنگام وصيت به علي (عليه السلام) فرمود:لا يظْلَمُ الْفَلَّاحُونَ بِحَضْرَتِك(34)
يعني: هرگز در حكومت تو نبايد به كشاورز ظلم شود.
قانون اساسي در بند 9 اصل 43 دارد که:
«تاكيد بر افزايش توليدات كشاورزي، داميو صنعتي كه نيازهاي عموميرا تامين كند و كشور را به مرحله خودكفايي برساند و از وابستگي برهاند»
شخصيت كارگر در اسلام محترم است، تحقير و توهين و احيانا شتم و ضرب كارگر كه معمولا از نشانههاي سرمايه داران است در اسلام اكيدا ممنوع است، رفتار توهينآميز و ظالمانه بعضي از مسلمانها با طبقه كارگر دور از نظام عادلانه اسلام ميباشد. وَيلٌ لِكلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ[همزه/1].
واي بر كساني كه به خاطر جمع سرمايه به ديگران زخم زبان ميزنند.
كارهايي كه انجام آن منجر به خطراتي ميشود ممنوع است:لا تُلْقُوا بِأَيدِيكمْ إِلَي التَّهْلُكةِ[بقره/195].
خود را به هلاكت نيندازيد.
2) رفاه كارگر:
مسأله رفاه، حق استراحت، بهداشت و بيمه براي كارگر چيزي نيست كه دنياي امروز براي ما به ارمغان آورده باشد. در نامه 25 حضرت علي(عليه السلام)در نهج البلاغه ـ حتي براي موجودات پست (حيوان) ـ مسأله رفاه و استراحت و... را مطرح كرده تا چه رسد به انسان.
در نامه 25 حضرت علي (ع) دستور العملي به مامور وصول ماليات ميدهد و در آخر نامه ميفرمايد: هنگامي كه حيوانهاي زكاتي (شتر، گاو و غيره) را براي من ميآوريد، رفاه و استراحت حيوانها را در نظر بگيريد و اگر در مسافت طولاني خواستيد براي سواري از آنها استفاده كنيد بايد عدالت را در ميان حيوانات مراعات كنيد، اگر حيوان به سوي سبزي رفت افسار او را نكشيد و او را آزاد بگذاريد.
در رساله حقوق آقا امام زين العابدين نيز براي حيوانات مختلف حقوقي مطرح شده است. اسلام عزيز به حقوق همه جانداران توجه دارد. اينکه جاندار دو پا گاهي اوقات سرکش، طغيانگر و تماميت خواه ميشود بحث ديگري است که بايد علل و انگيزههاي آن مورد بررسي قرار گيرد.
آنچه در اين بحث مورد عنايت است اينکه:
انسان حق دارد کاري را که مطابق ميل و توانايي او باشد را اختيار کند و هيچگونه اجباري (حتي بيکاري و نداشتن شغل) براي دست زدن به شغلي که مايل نيست، سر راهش نباشد.
مطلب چهارم: تفريح و شادي:
از حقوق اوليه انسانها حق تفريح و شادي است. در بعضي از روايتها آمده که انسان بايد اوقات شبانه روزي خود را به چهار قسمت تقسيم کند؛ يک بخش براي عبادت، يک بخش براي کار و تلاش زندگي، يک بخش براي تحصيل علم و دانش و بخش ديگر براي خواب و تفريح و استراحت.
با بررسي پيشينه تاريخي ايران کهن ميبينيم که به مناسبتهاي مختلف و در ماهها و فصول گوناگون از جشنهاي متنوعي برخوردار بودند. و همين جشنها و سرور باعث ميشد که ايراني از قدرت روحي بالايي برخوردار شده و در طول تاريخ نقش آفرينيها، سلحشوريها، اختراعات، اکتشافات، پرورش عالمان و دانشمندان بزرگ و... در زير بال خود پرورش دهد.
شايد مخاطب عزيز بپرسد که شادي چه ربطي به اين مطالب گفته شده دارد؟
جواب بسيار روشن است. زيرا:
فکر و ذهني که درگير موضوعات مختلف است و به عبارتي آسايش ندارد، هيچگاه نخواهد توانست که به موضوعات بزرگ فکر کرده و براي برون رفت از آن چارهانديشي کند.
بنابراين آسايش و شادي مقدمه هر گونه خلاقيت و پيشرفت است. جامعه افسرده و غمگين يک جامعه رو به انحطاط و سقوط خواهد بود.
شايد يک عزيز بپرسد که:
«فليضحکوا قليلاً و ليبکوا کثيرا» - 82 توبه – خلاف گفته شماست!
جواب:
1- در روايات بسيار بر اهل مزاح بودن مومن تأکيد شده است. که در اين صورت با آيه فوق الذکر چگونه قابل جمع است؟
2- تبسم در روايات جزو اخلاق مومنان است.
3- قطعا خندهاي که براي تمسخر و يا قهقه مستانه باشد مورد نکوهش است و نه هر خندهاي.
4- گريهاي که در اينجا مطرح است گريههاي عاشقانه است که خود آن عين شادي ميباشد.
توضيح: اگر در اين روايت تأکيد شده که گريه مومن بايد بيشتر باشد، اين گريه از نوع گريههاي مرتکز در ذهن ما نيست که يک نوار عزاداري بگذاريم و شب و روز گريه کنيم.
بلکه گريه عاشق در فراق معشوق پسنديده است که آن نمونه گريه سازنده و انسان ساز خواهد بود. اين نمونه گريه ما را متوجه هدف و مسير ميکند. بنابراين گريه همه عشاق روزگار در فراق معشوقشان از نوع غم و غصه نيست، بلکه شادترين و شيرينترين لحظات براي عاشق گريه در فراق معشوق است و اين يعني همان «گريه شوق». در واقع گريه شوق و گريه عشق از نوع غم نيست، بلکه خود کمال شادي و خنده است.
پس با اين تعريف؛ انحراف تفاسير بعضيها از گريه بخوبي مبرهن است.
در نتيجه اگر ملتي شاد بود و با گريه از نوعي که گفتيم عجين شد، اين ملت به هرچيزي دست خواهد يافت.
اما اگر شادي رخت بر بست و گريه احمقانه را به جاي گريه عاشقانه و آگاهانه آورديم، اين ملت به قهقرا خواهد رفت ـ بيتعارف.
مطلب پنجم: حق همسايه:
در منابع روايي شيعه از حقوق و ارتباط با همسايه و اثرات آن صحبتهاي فراواني به ميان آمده است که توجه به آن خود کتابي قطور خواهد شد.
امام صادق (ع) فرمودند: وقتي بنيامين فرزند يعقوب از او دور شد، يعقوب به درگاه خدا ناليد. و عرض کرد: خدايا آيا به من رحم نميکني؛ بينايي ام را از دست دادم و دو فرزندم از من دور شدند.
خطاب شد: من بينايي و فرزندانت را به تو بر ميگردانم، اما به ياد داري که گوسفندي ذبح کردي و از آن استفاده کرديد و فلان همسايهات روزه بود و چيزي از آن به او ندادي؟ (محجه البيضاء ج3 ص 426)
اينک خلاصهاي از اين حقوق تقديم ميگردد:
1) تكريم در حضور:
وقتي با همسايه ات ديدار ميکني بايد او را تکريم کني:
وَ كرَامَتُهُ شَاهِداً (35)
2) حفظ اموال درغياب:
هنگامي که همسايهات حضور ندارد و خانهاش خالي است، در غياب او بايد از اموالش مراقبت کني:
فَحِفْظُهُ غَائِباً (36)
3) نصرت در هر حال:
همسايه از فاميل و بستگان انسان نزديکتر است؛ زيرا بسيار اتفاق ميافتد که به کمک يکديگر نيازمند ميشوند. در هر صورتي ميبايست همسايه به کمک همسايه خود بشتابد.
وَ نُصْرَتِهِ وَ بَرَكتِهِ وَ مَغْفِرَتِه (37)
4) حسادت نورزيدن در نعمت:
گاهي همسايه به يک نعمت مادي و يا معنوي دست پيدا ميکند. انسانهاي فضول دنبال اين هستند که بدانند از کجا آن را بدست آورده است. اما انسانهاي متدين کاري به اين حرفها ندارند همينکه ميبينند نعمتي به همسايه شان رسيده خوشحال ميشوند و حسادت نميورزند.
و لا تحسده عند نعمة (38)
5) ناديده گرفتن عيب:
همه ما انسانها داراي عيب هستيم. از حقوق همسايه آن است که عيوبش را ناديده گرفته و يا مخفي نگاه داريم و در کمال صداقت و محبت به خودش تذکر دهيم. و از او نيز بخواهيم که در حق ما چنين رفتاري داشته باشد.
لَا تَتَبَّعْ لَهُ عَوْرَةً (39)
كنْتَ لِمَا عَلِمْتَ حِصْناً حَصِيناً وَ سِتْراً سَتِيراً (40)
6) بخشيدن لغزش:
پيش ميآيد که در اثر فعل و يا قولي از بچهها و يا بزرگترها بين همسايهها کدورتي پيش آيد، در مرحله اول خود آنها پيش قدمي کنند و اين کينه و نزاع را به صلح و دوستي تبديل کنند و در مرحله بعد افراد موجه محله براي رفع اين اقدام تلاش کنند.
تُقِيلُ عَثْرَتَهُ وَ تَغْفِرُ زَلَّتَهُ (41)
7) صبر در برابر ناداني:
يکي از جاهايي که داراي ثواب فراوان است (در بعضي از روايات آمده که خداوند 300 درجه انسان را ارتقا ميدهد) صبر در برابر جهالت افراد نادان است. نسبت به بعضي از همسايهها چارهاي جز صبر نيست.
لَا تَدَّخِرْ حِلْمَك عَنْهُ إِذَا جَهِلَ عَلَيك (42)
مطلب ششم: حق فرزند:
امام سجاد (ع) ميفرمايد: «حق فرزند اين است که بداني او از توست و در نيک و بد اين جهان، منسوب به توست. پس تو، به حکم آنكه ولي و سرپرست او هستي، در تربيت صحيح و آموختن آداب نيکو و راهنمايي او به (شناخت) خداوند يکتا، و کمک کردن به او در اطاعت از خدا، مسئول هستي. در صورت انجام اين مسئوليت، پاداش ميبري و اگر کوتاهي كني، کيفر ميبيني. پس در امر دنياي او چنان بکوش که (گويي) اثري آفريدهاي و اينک آن را به زيبائيها ميآرايي و در امر آخرتش آنگونه تلاش کن که نزد پروردگارت سر افکنده نباشي. » (صحيفه سجاديه، رساله حقوق)
امام علي (ع) نيز ميفرمايد:
«حق فرزند بر پدر آن است كه نام نيكويي براي او انتخاب كند و در تعليم آداب و سنن اخلاقي صحيح و اجتماعي او بكوشد و به او قرآن بياموزد. » (43)
پيامبر(ص)فرمود: «ازجمله حقوق فرزند بر پدر اين است كه به او خواندن، نوشتن، شنا كردن و تيرانداري بياموزد.» (44)
مطلب هفتم: حق والدين:
در چهار سوره از قرآن دستور به احسان به والدين (بعد از مسأله توحيد) داده شده است و اين اهميت موضوع را ميرساند (بقره 83، نسا 36، انعام 151 و اسرا 23)
حق پدر:
حق پدرت را بايد بداني که او بن تو است و تو شاخه او هستي و بداني که اگر او نبود تو نبودي پس هر زمان در خود چيزي ديدي که خوشت آمد بدانکه از پدرت داري و خدا را سپاسگزار باش و به همان اندازه شکر کن. (صحيفه سجاديه)
مردي از پيامبر (ص) پرسيد: حق پدر بر پسر چيست؟
حضرت فرمود: «پدر را به نامش صدا نزني، جلوي او راه نروي، پيش از او ننشيني و موجبات ناسزا گويي ديگران را براي او فراهم نکني» (45)
حق مادر:
و اما حق مادرت اين است که بداني او تو را در درون خود برداشته که احدي، احدي را در آنجا راه ندهد، و از ميوه دلش به تو خورانيده که احدي از آن به ديگري نخورانده و اوست که تو را با گوشش و چشمش و دستش و پايش و مويش و سراپايش و همه اعضايش نگهداري کرده و به اين فداکاري خرم و شاد و مواظب بوده و هر ناگواري و دردي را و گراني و غمي را تحمل کرده تا دست قدرت او را از تو دفع نموده و تو را از او برآورده تو را به روي زمين آورده و باز هم خوش بوده است که تو سير باشي و او گرسنه و تو جامه پوشي و او برهنه باشد، تو را سيراب کند و خود تشنه بماند و تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختي کشيدن، تو را به نعمت اندر سازد و با بي خوابي خود تو را به خواب کند، شکمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو. جانش فداي تو و به خاطر و به حساب گرم و سرد روزگار را چشيده به اين اندازه قدرش بداني و اين را نتواني جز به ياري توفيق خدا. (صحيفه سجاديه)