آفتابنیوز : آفتاب – فروزان آصف نخعي: امسال به دليل عدم صدور مجوز از مراكز رسمي كشور و ممانعت آنان، حاملان قلم و انديشه از برگزاري مراسم براي سالگرد شريعتي اين معلم فضايل انساني و انقلاباسلامي 1357 محروم شدند.
با همه اختلاف نظري كه ميان شريعتي و مطهري از نظر مباني انديشه وجود داشت در ملاقاتي ميان آن دو، هريك ديگري را معلم انقلاب خطاب كرده بودند.
در شعارهاي انقلاب اسلامي 1357 و راهپيمايي ميليوني آن كه فيلمش از صدا وسيما در سالگرد انقلاب پخش نميشود از او به عنوان معلم شهيد انقلاب و آغاز بيداري ياد ميشد.
در هنگامه مبارزات خياباني مردم ايران با پليس و نيروي امنيتي ساواك، كتابهاي او مانند پدر- مادر ما متهميم ، خداحافظ شهر شهادت، پس از شهادت، ابوذرغفاري، قصه حسن و محبوبه، اسلام شناسي مشهد و تهران و ... دست به دست ميگشت.
در بازارچه كتاب مستقر در خيابان انقلاب، برخي كه تشنگي جوانان به حقيقت را درمييافتند در غفلت ماموران امنيتي زيرگوشي نجوا ميكردند: كتابهاي جديد شريعتي رسيد.
و جوان كه پيش از اين ممكن بود در كوچه پس كوچههاي شهر به دنبال تمناي غيراخلاقي ناشي از فشار خفقان استبداد برود اكنون به دنبال كتابها و انديشههاي او با اعتماد به نجواي گوينده به دنبالش روان ميشد تا بلكه بخش كوچكي از اين تشنگي تاريخي كه از مشروطيت به اين سو به جامعه ايراني آمده بود و روح تمدني او را بيدار كرده بود سيراب كند.
اين بار جوان ايراني و جوان مسلمان به گونهاي غيرمنتظره و به عنوان انساني كه جرات انديشه و حركت داشت مورد خطاب قرارگرفته بود. او در اين خطاب، با بزرگترين مسئله هويتي خويش بايد مواجه ميشد، جوان بر اساس آموزه شريعتي بايد پوسته اسلام شناسنامهاي را ميشكست و به سوي اسلام انتخابي بر اساس عقل، تدبير و بازگشت به خويشتن خويش حركت ميكرد.
براي اين مقصود شريعتي بيان اجتماعي را انتخاب كرده بود. كلمات در زبان او به مانند كلمات در زبان بسوئه خطيب هر نوع سستي را ميزدود.
شريعتي جوان ايراني را از منظرتاريخي كه اسلام صفوي را به ارث برده بود، به اسلام علوي سوق ميداد كه قادر بود او را به عقل و تدبير و انتخاب و حركت و دريافت قانون رهنمون سازد.
همراهان شريعتي بارها بر اين نكته تاكيد كردهاند كه او در سخنانش به اين موضوع اشاره كرده كه هيچگاه به دختران و زنان شركت كننده در حسينيه ارشاد نگفته حجاب را برگزينند، ولي آنان خود با آگاهي به اين انتخاب رسيدهاند.
شريعتي به پيروي از احياگران انديشه ديني كه سلسله جنبان آن سيدجمالالدين اسدآبادي است دست به نوآوريهاي بزرگي زد و سعي كرد با آشتي ميان علم و دين، آشتي ميان قديم و جديد و نگاه جديد به غرب، اين راه را ادامه دهد.
او با پيشنهاد علم و زمان به اصول اربعه فقهي كتاب، سنت، عقل و اجماع براي استنباط در دين و احكام آن، فلسفه اجتماعي راهنماي تفقه را با صورتبندي جديدي به دانشجويان اين حوزه معرفي كرد. اين همان اصولي بود كه مطهري نيز براي دستيابي به عدالت برآن تاكيد كرده بود .
از نظر مطهري تفقه بدون فلسفه اجتماعي قادر نيست به راهكارهاي جمعي براي حل مسايل مسلمانان نايل شود و تنها به حل مسايل فردي مسلمانان بسنده خواهد كرد.
ولي شريعتي تنها دراين بخش متوقف نماند. او معتقد بود مسلمانان بايد براي رهايي از جمود، آن را به درستي بشناسند؛ اين شناخت نيز از دل سنت ميسر است. او معتقد بود كه با پالايش سنت ميتوان به گوهر موجود درآن دست يافت.
شريعتي پالايش در اين حوزه را به فقه امام جعفرصادق (ع) و به كارگيري عقل براساس آموزههاي قرآني مربوط ميدانست كه درآن بر اساس روايت موثق تاكيد شده بود هر حديثي كه با قرآن هماهنگي نداشته باشد آن را به ديوار بكوبيد.اين موضع فكري او را از مكتب اشاعره دور و به مكتب معتزله در جهان اسلام نزديك ميكرد.
راهنماي او در اين راه آياتي چون "افلا يتدبرون القرآن" و " افلا تعقلون" و " هذا بيان للناس" ( اين قرآن كتابي براي همه مردم است )كمك ميگرفت. آياتي كه دائما مخاطبان خود را به تعقل فرا ميخواند و شان همراهي با خود را تقليد كوركورانه نميداند.
اين به معني حركت در فلات جهان بيني ايرانيان بود كه در ازمنه تاريخي دچار تحجر و گنديدگي و جمود شده بود. اين بيداري مسبوق به يك اصل اساسي ديگري بود كه براساس علمگرايي مدرنيته در عكسالعمل به فجايع كشيشان مدعي نمايندگي خدا در زمين به عينه شريعتي با آن درگير شده بود و شايد بايد زمينه به وجود آمدن فاشيسم و كشتار در اروپا و ايجاد دو جنگ جهاني را درآن جست وجو كرد؛ تخصص زدگي انسان و اليناسيون.
در اين حوزه هرچند شريعتي خواهان آن بود كه ميان علم و دين آشتي برقرار كند و نشان دهد كه اساسا اديان ابراهيمي مروج علم و مشوق انسانهاي آگاه هستند ولي براي موضوع جديد كه همانا فرداي مسلمانان، ديروز غرب خواهد بود به دنبال راهحلي براي سرگرداني انسان مدرن ميرفت.
در اين باره او مفهوم جديدي از روشنفكري ارائه ميدهد. ابتدا براي خودش اين مسئوليت را قايل است كه به جاي علم، بينش بدهد؛ موضوعي كه منذران و مبشران و پيامبران به دنبال آن بودهاند. ديگر اين كه اين بينش و پيام، اصل و مبنايش علاوه بر گوينده در مخاطب است.
بازگشت به خويشتن خويش و نجات انسان از نارسيسيسم . فلسفه بازگشت را شريعتي از اقبال لاهوري اخذ ميكند و با نگاه جامعه شناختي از آن بينشي جامعه شناسانه ارائه ميدهد. نگاه نارسيس در اسطورههاي يوناني يك نگاه به ديگري براساس منزلت خود است.
در اين نگاه، ما ديگري را تا آن جا درك ميكنيم كه نافي و منتقد ما نيست. در اين نگاه ديگري آن زمان وجود دارد كه احترام به منزلت " من " چشمان او را پر ميكند و برزبانش جاري ميشود.
او از ما به دليل تخصص و منزلت اجتماعي ناشي از تخصص تجليل ميكند و اين همه زندگي انسان مدرن را تشكيل ميدهد. انساني كه قادر نيست تلويزيون را از صحنه زندگي حذف كند، تنهايي را برنميتابد و از خودش جدا افتاده است.
شريعتي به دنبال آن است تا عشق ورزي و دوستي با آدميان را خصيصه اصلي روشنفكري در ايران تبديل كند. تا تنها با جهان آزاد سر و كارنداشته باشيم ؛ بلكه با جان آزاد در آحاد بشري كه بر اساس آموزه قرآني انسان اشرف مخلوقات است سر و كارداشته باشيم.
بلوغ در اين حوزه مستلزم آن است كه با رنسانس اسلامي مواجه شويم . شريعتي در اين باره انتظار دارد در تمايز ميان تشيع صفوي با تشيع علوي مانند آنچه در مسيحيت به وقوع پيوسته يعني ايجاد تمايز ميان كاتوليسيسم و پروتستانيزم، جهان اسلام نيز با پروتستانيزم اسلامي مواجه شود.
او براي اين مقصود سعي كرد در اسلام شناسي مشهد ابتدا با توسل به شناخت پيامبر و صحابه به اين هدف نزديك شود. روح جستجوگر او به زودي دستگاه فكرياش را دچار تحول كرد و او را به سوي تحول در اسلام شناسي مشهد سوق داد تا جايي كه در اسلام شناسي تهران به تدوين تفكر هندسي روي آورد.
از منظر روش، او براي پرداختن به جهان شامل خلقت، تاريخ، جامعه، انسان، ديالكتيك را برگزيد و براي تفسير هستي معتقد بود بايد به انديشه توحيدي تنها ابزار كارآمد در اين حوزه است.
اين روش توحيدي تفكر درباره هستي ، هيچگاه او را از ديگر روشهاي فكري بينياز نميكرد؛ از اين رو در زيرمجموعه تفكر عقلاني توحيدي درباره هستي و نحوه آشتي انسان با آن، خود را ملزم به جست وجو در روشهاي ديگر درباره تحليل ابعاد جهان زندگي ميدانست.
او براي بازگشت به خويشتن خويش به " راه " ميانديشيد. راهي كه ابتدا از خود او ميگذشت؛خودآگاهي. خودآگاهي او را به عرصه آزاد ي ميكشاند.اما اين آزادي تنها به من و گروه من در انديشه شريعتي اختصاص نداشت. آزادي پايدار در گرو آزادي مخالف است و به همين دليل شريعتي حاضر بود براي آزادي بيان ديگري و غير، بميرد.
اما اين راهي بود كه از عبادت و خودسازي انقلابي عبور ميكرد. او در اين مسير الگويهاي اسلامي مانند پيامبر(ص) و علي (ع) را الگوهاي دستيافتني در زندگي روزمره ميدانست و به جاي " ابرانسان" از آنان انسان برتر با مزيت كيفي در ابعاد به ويژه شخصي و اجتماعي ياد ميكرد.
اين همان گمشده دنياي مدرن و زندگي ناشي از آن است. كتابهاي شريعتي در سالهاي آغازين انقلاب از كتابخانهها تصفيه شد و جواناني كه با فرهنگ او وارد خيابان شده بودند از برخورد عقلاني با آن محروم شدند. آيا انقلاب معلم خودش را خورده بود؟
امروز تلاش شريعتي در حوزه تمدن اسلامي، به مانند قلهاي است كه براي بررسي تحولات آن هيچ انديشمندي گريزي از رجوع به آن ندارد. دكتر محمد محمدي گرگاني در خاطراتش تاكيد ميكند زماني كه در دوره مبارزه مخفي قبل از انقلاب با مرحوم رضايي به ملاقات شريعتي رفته بودند اودائم با پك زدن به سيگارش بر اين جمله تاكيد ميكرد كه "خوب ميداند دارد چه ميكند " . كاري كه ضرورت مرحله كنوني حركت ايرانيان براي رسيدن به سعادت و رفاه و رستگاري است.
شهيد بهشتي معتقد بود كه حركت جهادي امام خميني، نبرد مسلحانه مجاهدين و حركت فرهنگي شريعتي در وقوع انقلاب اسلامي سهمي شايسته داشتهاند.
اسلام را بخاطر خوش آمد لیبرالها و برخی روشنفکران غربی بزک نکنید
اسلام خودش زیباست
اسلام را بخاطر خوشامد لیبرالها از ریشه "سلم" بمعنای صلح معنی نکنید
اسلام همیشه بمعنی نبرد حق و باطل است
...
از معلم شهید، دکتر علی شریعتی
.
.
.
از اینکه در تلویزیون کمتر راجع به ایشان میشنویم و میبینیم ، ناخرسندم
امیدوارم بیشتر دقت شود.