آفتابنیوز : آفتاب: تهران امروز به نقل از سایت مقام معظم رهبرب نوشت:
آمدی جانم به قربانت، بالاخره!
اینجا قم است؛ شهر خون و قیام؛ پایگاه بصیرت؛ خاستگاه انقلاب. اینجا قم است؛ مبدا انقلاب، محتوای انقلاب، امید انقلاب. اینجا قم است. شهر خواهر امام رضا(ع)، روز میلاد امام رضا(ع)، در انتظار همشهری امام رضا(ع). اینجا قم است و مردم در انتظار. هر ماشینی را كه نگاه میكنی، یا در و پنجرهاش را پر كرده با عكسهای آقا، یا شعاری را روی بدنه و شیشهاش خطاطی كرده است. روی در خانهها و مغازهها هم همین برنامه است. بعضی كاروانهای دنبال عروس دیشب هم از همین ماشینها و با همین آرایش تشكیل شده است. در و دیوار شهر پر شده از بنر. از بانک و ادارات دولتی گرفته تا تعمیرگاه و داروخانه و كارخانه صابونسازی، هر كس به نحوی خواسته ابراز ارادتی بكند. و البته بعضی هم از این فرصت استفاده كردهاند برای تبلیغ خودشان؛ مثل فلان شركت كه اطلاعیه زده به مناسبت حضور رهبر، اجناسش را با 5درصد تخفیف ارائه میدهد. فرق بنرهای مردمی از مدلهای رسمی كاملا مشخص است. مردم راحتتر حرف میزنند. تكلف ندارند، آن هم با رهبرشان. نباید انتظار رسمی نوشتن از آنان داشت. پس عجیب نیست دیدن چنین شعری: «سید علی! جونم فدات ای رهبر ما / سید علی! كم نشه سایهات از سرِ ما / سید علی! نذر تو روح و پیكر ما»
- اینجا از آن دوراهیهای زندگی است كه باید انتخاب كرد. یا میتوانی توی مسیر استقبال باشی و بعد از دو، سه ساعت انتظار، شاید رهبرت را از چند متری ببینی و یك دل سیر اشك بریزی. بعد هم بروی توی خانه و پای تلویزیون، پخش مستقیم صحبتها را نگاه كنی. یا بیخیال استقبال شوی و بروی حرم، محل سخنرانی و بعد از سه،چهار ساعت انتظار، یك ساعتی را پای صحبتهای رهبر بنشینی و سیر نگاهش كنی، از فاصله چندده متری. انتخاب با شماست.
- وانت خبرنگاران، یكی از پرتراكمترین نقاط كره زمین است. حتی بیشتر از اتوبوسهای شركت واحد. 25خبرنگار عاقل و بالغ را میریزند توی یک وانتی كه هر خبرنگاری هم یكی، دو تا وسیله گرفته دستش، از دوربین عكاسی و لنزش گرفته تا دوربین فیلمبرداری و پایهاش. وانت ما میرود روی پل باجك و میایستد تا خبرنگارها چند عكسی از جمعیت بگیرند. آقا هنوز نیامده. راننده و محافظها تصمیم میگیرند حالی به خبرنگار جماعت بدهند. مردم كه ماشین ما را میبینند، شعارهایشان را شروع میكنند. عدهای اسفندشان را دود میكنند. چند نفری میزنند به خط و با نیروهای حفاظت درگیر میشوند تا خودشان را به رهبر برسانند. اما وقتی یک وانت با 25 خبرنگار را میبینند، خشکشان میزند. حالا متلكهاست كه نصیب ما میكنند: «پس آقا كو؟»«دفعه آخرت باشه اینوری میای»«یه عكس از ما بگیر» یک نفر هم یک مشت گُل رُز را محكم پرت میكند توی صورتمان. دردش از شاخههای درخت كمتر نیست، اما لابد تویش كلی مهر و محبت بوده. این چند تا عكس و فیلمی كه میگیریم، به قیمت چند زخم روی چشم و صورت و دستمان تمام میشود. زخمهایی كه شاخههای درخت روی بدنمان میاندازد.
- هنوز ماشین آقا 10 متر هم وارد خیابان نشده كه جنگ مغلوبه میشود. دور ماشین را مردم میگیرند و ماشین متوقف میشود. راننده ما كه حواسش نیست، فاصلهمان را تا ماشین رهبر به 30 متر میرساند. خیالمان راحت میشود كه تا چند دقیقه دیگر، خبری از ماشین رهبر نیست. چشم میاندازیم توی جمعیت.
- خانمی با صدای بلند به شوهرش میگوید: «فقط عكس بگیر» و قاعدتا شوهر هم چاره دیگری ندارد. موبایل را بالا میگیرد تا تصویر بهتری شكار كند. كاری كه خیلیهای دیگر هم دارند میكنند.
- جمعیت دور ماشین رهبر، همه را به این نتیجه رسانده كه میشود پشت نردهها هم نماند. پیرمردی سعی میكند از نردهها بپرد. انتظامات جلویش را میگیرد. خیلی مخالفت نمیكند. عصایش را برمیدارد و برمیگردد. معنی یكی از بنرها را بهتر میفهمم: «كلنا عمار»
- ماشین رهبر آتش گرفته یا موتورش سوخته. دود تمام ماشین را گرفته. فكر كنم الآن نوبت ماشینهای آمبولانس و آتشنشانی پارک شده در كوچههای اطراف است كه دست به كار شوند. اما دود كه كم میشود، معلوم میشود یک نفر جوگیر شده، منقل و زغال و اسفند را برده پای ماشین، چند مشت اسفند ریخته روی زغال، دود همهجا را گرفته.
معذرت میخواهم كه منتظر شدید
- آنقدر خلوت بود صحن قدیمی، كه صدای بالبالزدن كبوترهای حرم شنیده میشد، همینطور صدای آبنمای وسط حوض. وقتی خواستیم برگردیم به مسجد بالای سر كه علما میآمدند و یكییكی مینشستند، باز هم از كنار ضریح حضرت معصومه(س) رد شدیم و اینبار دیگر به حرف محافظها گوش ندادیم... زیارتمان كه تمام شد، یك روحانی گفت: «اینجا كه الان زیارت كردید، قسمت خواهران بود. دیگر معلوم نیست قسمتتان بشود از اینجا زیارت كنید!» علما یكییكی میآمدند و كفشهایشان را در كفشداری میگذاشتند و میرفتند مسجد بالایسر. هركدام كه وارد میشدند، بهحسب قدر و منزلت علمی و اخلاقی كه داشتند، عدهای برایش بلند میشدند و عدهای هم نیمخیز به احترام. بعضی هم كه ساكن قم نبودند، یا خوشسلیقهتر بودند، اول میرفتند زیارت میكردند ضریح خلوت از زائرین را. مثل آقای ریشهری، آقای مصباح، دكتر لاریجانی و...
- جمع علما جمع بود. از نوه آیتالله بروجردی كه خودش آیتالله است بگیر تا آقازادههای آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی نجفی و آیتالله بهجت و آیتالله فاضل و...
- علما از حدود ساعت 8 میآمدند و حدود ساعت 10 بالاخره آقای محمدی گلپایگانی آمد پشت تریبون و از علما معذرتخواهی كرد و دلیل دیرشدن برنامه را گفت؛ رهبر در میان استقبال و ازدحام مردم مانده. و این یعنی ازدحام، یعنی هیجان، یعنی شور مردم. كمكم داشتیم نگران میشدیم كه حدود ساعت 10:30 زمزمه آمدن رهبر زیادتر شد. پیرمردی كه كلیددار به نظر میرسید و كلیدهای قشنگ و بزرگی در دستهایش بود، آرام قدم میزد.
آقای محمدی گلپایگانی و آقای حقانی هم قدم میزدند. برنامه بیش از 40 دقیقه دیر شده بود. بالاخره رهبر را از پشت شیشهها دیدم كه بالای سر مزار آیتالله بروجردی ایستاد و فاتحه خواند و بعد داخل شد. پیرمرد كلیددار همه را خبر كرد كه: «برای سلامتی آیتالله خامنهای صلوات» رهبر بعد از زیارتی كوتاه و دو ركعت نماز، رفتند سراغ حضرات علما. از همان ورودی با همه سلام و علیک رودررو كردند و كل مسجد بالاسر را چرخیدند. اول كار، حیا مانع بود، ولی كمكم كه جو صمیمی مجلس برای حضرات معلوم شد، جلو رفتند و دست رهبر را بوسیدند، به شانه و عبایش دست كشیدند و آخر كار ازدحام زیادشد. جوری كه محافظها مجبور شدند دور رهبر را بگیرند كه در فشار ازدحام علما نرود، وقتی میآیند برای دستبوسی.
- ساعت از 11 گذشته بود كه صدای رهبر را شنیدم. تشكر كرد و گفت: «راضی به زحمت شما نبودیم... معذرت میخواهم كه منتظر شدید. تاخیر اختیاری نبود. مردم اظهار محبت داشتند و ازدحام زیاد بود... مردم قم گرم و صمیمی و بابصیرت هستند. معلوم است مجاورت حوزه و آقایان علما، اثر گذاشته روی مردم.» رهبر خیلی زود عذرخواهی كرد و چون مردم منتظر سخنرانی بودند، بلند شد.
- با آمدن رهبر، صدای جیغی ممتد از طرف زنها و شعار «نایب مهدی آمد» از طرف مردها بلندشد. چیزی نمیشنیدم از زیادی صدا. تمام میدان یكپارچه مشت شدهبود. همه دستهایشان را گره كردهبودند.
- زن جوانی خودش را روی داربستها كشید این طرف و انداخت كنار یكی از محافظهای خانم. محافظ خانم مدام تذكر میداد و زن جوان توجه نمیكرد. محافظ كمكم از رو رفت. زن جوان فقط حواسش به رهبر بود. معلوم بود وقت زیادی جنگیده تا بیاید این جلو و او را ببیند. وقتی محافظ دست از تذكردادن برداشت، زن جوان لبهایش لرزید. چادرش را كشید جلوی صورتش و بعد آرام شانههایش لرزید.
- رهبر به خاطر نزدیكی به اذان، صحبت طولانی نكرد. وقتی صحبتشان تمام شد، صدای اذان از بلندگو بلند شد. ایشان هم پایین آمد. وقتی رسید به فرشهایی كه پهن كردهبودند وسط صحن تا علما از روی آن رد بشوند، از كنار فرش رد شد و پا روی گلهای قالی نگذاشت. خوب كه دقت كردم، دیدم كفش بهپا دارند.
فیلم نگیر آقا(در حاشیه دیدار رهبر انقلاب با طلاب)
- دیدار، دیدار طلاب بود و ذهن شرطی شده یك طلبه وقتی بشنود «طلبه» دیگر اصلا سراغ كسانی مثل حضرات آیات مصباح و مقتدایی و خاتمی و بوشهری و هادوی و... نمیرود. غافل از اینكه این بار فرق دارد. این بار محور، دیدار بزرگی است كه بارها تاكید كرده، به میثاق طلبگی متعهد است. غنیمتیست این دیدار برای هر حوزویای.
- جمعیت خیلی زیاد بود به این راحتیها نمیشد آرامش كرد. از روی شوق بود یا كمی جا، در نتیجهاش فرقی نداشت. مهم این بود كه كمتر كسی میتوانست بنشیند. یكی از بچهها به شوخی گفت: «این هم صنفه تو داری میرصالحی؟!!.» خندام گرفت. نه از حرف او، از شوخیهای طلبه ای كه زیر دست و پای جمعیت بود اما باز میخندید.
- دوست داشتم به جای سوار شدن در مینیبوس خبرنگارها و رفتن بالای سكوی فیلم بردارها صبح از مدرسه با هم حجرهای و چند طلبه دیگر راه میافتادیم سمت حرم و كلی توی صف میماندیم و با چند نفر كلكل میكردیم كه بیاییم تو و با هزار زور برای خودمان جایی جور میكردیم. دلم تنگ شده بود برای همچین فضایی و حالا نزدیكش نشسته بودم به تماشا. انگار به آن طلبه هایی كه آن پایین، درست روبهروی رهبر جا برای نشستن نداشتند و با جمعیت تاب میخورند، خیلی با حسرت نگاه میكردم كه مهدی پرسید: «دوست داشتی اون پایین بودی؟»
- غریبه نبودم با جمعیت. احساس میكردم همه با همیم. آخر طلبهها هر چقدر هم با هم اختلاف سلیقه داشته باشند باز هم خیلی از اخلاقهایشان شبیه هم هست. یك جورایی یك خانوادهاند كه حرفهایش یك بو میدهد و دغدغههایش یك رنگ دارد. فكر میكنم آنها هم، هم صنفشان را میشناسند. فقط نمیدانم چرا این میان بعضی هایشان بدجوری به من و جایگاه خبرنگارها نگاه میكردند. حس كردم نكنه خدای نكرده خبرنگار بی.بی.سیام و آمدم جاسوسی. یكی كه حسابی بین جمعیت گیر افتاده بود از همانجا به فیلمبردار كنار دستیام میگفت: «فیلم نگیر آقا!»
- كافی است چند تا از برنامههای عمومی رهبر را شركت كرده باشی تا بفهمی استثنایی بودن دیدار با جوانان را. باید چند تا از برنامههای دیدار با جوانان را شركت كرده باشی تا بفهمی استثنایی بودن دیدار با دانشجویان و طلاب را. برنامه امروز هم یكی از همین استثناهای استثناهاست. برنامهای كه اگر بگوییم اصل ماجرای قم به خاطر آن بوده، پربیراه نگفتهایم. برنامه دیدار با طلاب و اساتید حوزه علمیه قم. یعنی طلایهداران مركز استراتژیك مذهب شیعه.
- یک عده كنار ورودیهای حرم دارند امضا جمع میكنند. انواع و اقسام طومارها از در و دیوار آویزان است. طومار شكایت از سران فتنه، طومار درخواست پخش مستقیم درس خارج فقه و اصول رهبر از رادیو، طومار درخواست انتشار رساله احكام از رهبری. برای این آخری، چندین طومار در جاهای مختلف خیابان گذاشتهاند. مردم هم مشغولند به امضا كردن.
- یک روحانی جوان، غرولند میكند: «قرار بود این برنامه مخصوص طلبههای پایههای بالاتر باشد. ولی ناگهان اعلام كردهاند كه تمام طلبهها میتوانند شركت كنند. با این وضع، حتما آنقدر جمعیت زیاد و بینظم میشود كه نمیشود هیچچیزی فهمید. من كه برمیگردم.» ولی بعد میآید و بدون اینكه بقیه بفهمند، میزند توی صف و میرود داخل. میگوید: «من كارت دارم. پس باید در اولویت باشم و حتما داخل بروم.»
- این همه جمعیت و این همه فشار و این همه هل دادن، معلوم است كه هوا حسابی گرم میشود. یک عده وسط همان شلوغی چفیهشان را مثل پنكه روی هوا میچرخانند. آن هم توی شبستان امام خمینی(ره) كه سیستم تهویه بسیار عالی دارد.
- متن شعارها تكراری، اما شدت آن غیرتكراری است. البته شعار ابتكاری هم دارند این جماعت: «رهبر محبوب ما، رساله، رساله.»
- خانمی آرام نشسته وسط جمعیت. یک برگه كوچکتر از كفدست را گرفته دستش كه رویش با خودكار چیزی نوشته. معلوم نیست دلش خوش بوده كه چه كسی این نوشته را میبیند. به عكاس میگویم با دوربین تلهاش عكس بگیرد. حالا میشود نوشته را خواند: «از نام رضاست هرچه ایران دارد/ از لطف خدا شیعه فراوان دارد/ امروز كه اهلبیت جمعند به طوس/ معصومه نرفته چون كه مهمان دارد.» آخرش هم نوشته «جانم فدای رهبر.» اگر بزرگتر مینوشت، قطعا الان شعارش را هیچكس نخوانده بوده.
- تنها چیزی كه ممكن بود این فضا را كنترل كند، اتفاق میافتد. رهبر وارد میشود و حالا شعارها و فشارها و هلدادنها شكل منظمتری پیدا میكند. شكلی كه قابل كنترل باشد. قاری كه قرائت قرآن را شروع میكند، آرامش بیشتر میشود. صحبتهای آرام آیتالله مقتدایی فرصتی میدهد به جمعیت كه باور كنند رهبر آمده و در نهایت... با بسمالله رهبر، همه آرام میشوند، نشسته و ایستاده.
- رهبر دارد اینها را میگوید كه صدایی بلند میشود: «تكبیر.» جماعت میماند كه چه كنند با این تكبیر بیمحل. میفرستند، رهبر هم با ظرافتی اعتراض میكند: «تكبیر خوب است. اما نه همهجا. اینها كه گفتیم، واقعیت است. چه تكبیر بفرستید، چه نفرستید.» بعد از 2 ساعت شعار دادن، اینبار صدای جمعیت به خنده بلند میشود.
خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست
رهبر عزیزم تمام هستی ام رو در راهت فدا میکنم آقا تا آخرین قطره خون ...