آفتابنیوز : آفتاب - محمدرضا بهرامی: شورای عالی صلح افغانستان، در مهرماه سال جاری، به صورت رسمی با حضور رئیسجمهور این کشور تشکیل شد. در همین نشست آقای برهانالدین ربانی، رهبر جمعیت اسلامی و نماینده مردم بدخشان در مجلس نمایندگان این کشور بهعنوان رئیس این شورا معرفی شد.
مقدمه
شورای عالی صلح افغانستان، در مهرماه سال جاری، به صورت رسمی با حضور رئیس جمهور این کشور تشکیل شد. در همین نشست آقای برهانالدین ربانی، رهبر جمعیت اسلامی و نماینده مردم بدخشان در مجلس نمایندگان این کشور بهعنوان رئیس این شورا معرفی شد.
این شورا که ظاهراً در قالب یک نهاد مستقل و غیردولتی افغانی و با هدف تسهیل درک مشترک و تفاهم میان دولت این کشور و گروههای شورشی سامان یافته است، دارای 68 عضو از بخشهای مختلف جامعه و حاکمیت افغانستان میباشد. اعضای این شورا که با نظارت رئیس جمهور افغانستان برگزیده شدهاند، شامل تعدادی از وکلای هر دو مجلس، اعضای سابق طالبان و حزب اسلامی، روسا و بزرگان اقوام، حقوقدانان، زنان، جامعه مدنی و رسانهای این کشور را شامل میشوند. در انتخاب اعضای این شورا به نظر میرسد تلاش شده است تا ترکیبی فراگیر از بخشهای مختلف جامعه را شامل شود تا خواست و اهدف آن بهعنوان نوعی مطالبه عمومی در افغانستان قلمداد شود.
این شورا به لحاظ شکلی، در اولین جلسات خود علاوه بر تدوین اساسنامه، شرح وظایف داخلی و ترسیم ساختار تشکیلاتی، مبادرت به تعیین کمیتههای شش گانه و همچنین انتخاب و گزینش افراد در بخشهای مختلف آن نمود.
سابقه در دهههای اخیر، سابقۀ نهادسازی و تلاش برای استقرار صلح در افغانستان، به دوران آخرین رئیس جهمور مورد حمایت شوروی سابق یعنی دکتر نجیبالله برمیگردد. در طول همه این سالها و همواره هنگامی که شرایط بهویژه برای دولتهای حاکم دشوار میشده، این ایده برای ظهور و بروز فرصت بیشتری پیدا میکرده است.
در این روند همیشه یک طرف دولت تحت حمایت خارجیها بوده که قادر به تامین امنیت، ثبات و اداره کشور نبوده است و در طرف دیگر، مخالفین مسلح دولت که آنها هم تحت حمایت خارجیها بوده و به کمتر از تصاحب همه قدرت راضی نبودهاند، قرار داشته است.
تمایل دولت فعلی افغانستان به این روند نیز برخواسته از درک واقعی نسبت به دو موضوع عدم امکان حذف مخالفین و توان رو به تزاید آنها از یک سو و نقش موثر و تعیین کننده حلقههائی در کشور همسایه جنوبی (پاکستان)، در استمرار بیثباتی در افغانستان، از سوی دیگر بوده است. بخشی از سیاست توجه عمیقتر نسبت به ارتقای موقعیت پشتونها در افغانستان طی سالهای اخیر، در راستای تمایل ذکر شده و با هدف تلاش برای تقویت جایگاه فردی رئیس جمهور افغانستان در میان پشتونها و طبیعتاً ممانعت از خلاء رهبری و یا پر شدن این خلاء توسط طالبان است. از سوی دیگر، ایجاد فاصله میان اقوام پشتون افغانستان با طالبان و همچنین تلاش برای ایجاد فاصله میان بخشهایی از ردههای میانی و پائینی طالبان که لزوماً انگیزههای ایدئولوژیک را در مبارزه با دولت دنبال نمیکنند، با رهبری طالبان، صورت گرفته است. این سیاست کماکان در دستور کار قرار داشته و پیگیری میشود؛ هرچند نتایج مطلوب و رضایت بخشی به همراه نداشته است. علاوه بر این، در یک مقطع و در سال 2007، دولت افغانستان تلاش کرد تا با تشکیل جرگه امن منطقهای با همکاری و مشارکت پاکستان، فرآیند جذب مخالفین مسلح خود را با کمک کشور همسایه فراهم نماید. این جرگه و همچنین تشکیل کمیسیون آشتی ملی به ریاست سبغتالله مجددی، رئیس فعلی مجلس سنای این کشور، در سال 2008، در تحقق این مهم موثر واقع نشد.
شورای عالی صلح افغانستان را در واقع میتوان برآمده از جرگه مشورتی صلح دانست که در خرداد ماه سال جاری در کابل تشکیل و مصوبات آن از جمله همین شورای عالی صلح، متعاقباً در اجلاس بینالمللی افغانستان که آن هم در تیر ماه و در کابل برگزار شد، مورد حمایت و تایید جامعه بینالملل قرار گرفت.
ارزیابی مواضع و عملکرد چهار طرف درگیر الف) شورای عالی صلح
به نظر میرسد چند نکته در مورد این شورا قابل توجه میباشد:
1- شورا با تاکید بر حفظ استقلال، بر غیروابسته و بیطرف بودن تلاش دارد تا بتواند جایگاه خود را بهعنوان میانجی تقویت کند و فرصتهای بیشتری را برای ادامه فعالیت خود مهیا نماید.
2- به نظر میرسد شورای عالی صلح، بیش از اندازه بر برخی تماسهای غیررسمی با افراد طالبان (همانگونه که مورد تاکید رئیس و برخی از اعضای آن قرار گرفته است)، تاکید کرده و تصور نموده با این تماسها میتواند به یک فرآیند رسمی و تاثیرگذار تبدیل شود. در حالیکه ساختار مبتنی بر رهبری کاریزماتیک طالبان که با حمایت همه جانبه و نظارت متمرکز حلقههای مشخصی در پاکستان همراه است، مانع از شکل گیری و تاثیر گذاری جناحهای منتقد و یا مرکزگریز در میان آنها میشود.
3- مواضع این شورا ظرف مدت کوتاهی که از تشکیل آن میگذرد، نوعی شتاب زدگی را نشان میدهد که قاعدتاً نباید دلیلی به جز عدم وجود سیاست منسجم و دقیق در این شورا داشته باشد. موضع رئیس این شورا مبنی بر اینکه «شرایط مطرح شده از سوی دولت افغانستان و طالبان، هیچکدام نهائی نبوده و میتواند سر میز مذاکره تغییر کند»، بزرگترین امتیازی است که میتوانست توسط این شورا به طرف مقابل داده شود و بیان آن تنها ضعف مفرط در مقابل گروههای شورشی را نشان میدهد. شروط دولت افغانستان برای جذب گروههای شورشی و از جمله طالبان مبتنی بر کنار گذاشتن اسلحه، قطع ارتباط با القاعده و پذیرش قانون اساسی افغانستان بوده است. هرچند در موضع رئیس شورای عالی صلح مشخص نیست کدامیک از این شروط سه گانه قرار است مورد مذاکره و تغییر قرار گیرد، اما ظاهراً تنها این قانون اساسی افغانستان است که در بین این سه شرط، قابلیت چانه زنی را دارد. ورود به این بحث، به مفهوم امکان تغییر ساختار فعلی در افغانستان و همۀ آن موضوعاتی است که از آنها طی سالهای اخیر، بهعنوان دستاورد یاد میشده است.
4- اساس فکر تقاضا از عربستان سعودی به منظور کمک در استقرار صلح که در نخستین پیام این شورا آمده است، مشخص نمیباشد. قاعدتاً و بر مبنای تجربه موجود، عربستان سعودی نه از لحاظ ایدئولوژیک و معنوی و نه از لحاظ کمکهای مالی، بر طالبان نفوذی ندارد. ضمن اینکه به نظر میرسد عربستان زمانی بهصورت همه جانبه و با استفاده از تمامی ظرفیتهای خود حاضر است به کمک غرب و آمریکا در افغانستان بیاید، که توانسته باشد در عراق، مابهازایی را به دست آورد. با عنایت به موارد فوق، به نظر میرسد تقاضای شورای عالی صلح از عربستان، بیش از آنکه برخواسته از سیاست حساب شده و مشخصی باشد، ناشی از نوعی عوام زدگی سیاسی است.
ب) دولت افغانستان
در ارتباط با نوع رویکرد دولت افغانستان چند نکته قابل توجه وجود دارد:
1- نفس تشکیل این شورا و جمع نمودن بخش قابل توجهی از شخصیتهای این کشور که بعضاً در رقابت با رئیس جمهور میباشند، آن هم در قالبی که تعریف روشنی از میزان موفقیت آن وجود ندارد، نوعی موفقیت برای دولت و رئیس جمهور افغانستان محسوب میشود و ظرفیت آن را برای جذب نیروهای موجود در حاکمیت نشان میدهد.
2- به نظر میرسد امکان هدایت و مدیریت این پروسه برای رئیس جمهور افغانستان، مهمتر از نتیجۀ حاصل از آن میباشد. غیبت دولت افغانستان در مدیریت تعامل با گروههای شورشی، با توجه به نوع مواضع این گروهها نسبت به دولت، میتواند منجر به قرار گرفتن موجودیت دولت فعلی بهعنوان موضوع تعامل و گفتوگو میان گروههای شورشی با طرفهای خارجی، شود.
3- به نظر میرسد تلاش دولت افغانستان در راستای پیشبرد مستقیم روند مصالحه با گروههای شورشی، بدون توجه به ماهیت وابستۀ این گروهها و انکار عمدی نقش سایر طرفهای خارجی و خصوصاً حلقههایی خاص در پاکستان، در حال انجام میباشد. این موضوع جدا از جوهره اصلی سیاست پاکستان نسبت به افغانستان، موجب عکسالعمل ظاهری مقامات دولت در پاکستان نسبت به این بیتوجهی عمدی و بینتیجه قلمداد نمودن شکل گیری این شورا در صورت ادامه این سیاست شده است.
4- نکته قابل توجهی که به نظر میرسد در نگاه مقامات دولت افغانستان مغفول مانده این است که هرگونه ناکامی احتمالی شورای عالی صلح، با توجه به ترکیب آن در دستیابی به تفاهم با گروههای شورشی، به مفهوم به بن بست رسیدن راه حلهای داخلی بوده و در واقع ناکارآمدی ظرفیتهای داخلی افغانستان را در این روند نمایان مینماید. این موضوع میتواند به معنای ضرورت انعطاف پذیری در برابر ایدههای طرفهای خارجی باشد.
ج) آمریکا و ناتو
در مورد نگاه آمریکا و ناتو نسبت به موضوع این شورا میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1- هرچند پذیرش عدم موفقیت در حوزه نظامی بهویژه برای نظامیان آمریکا دشوار است، اما به نظر میرسد که همه به نوعی غیر موثر بودن تلاشهای نظامی در افغانستان را پذیرفتهاند.
2- به نظر نمیرسد تشکیل شورای عالی صلح، هیجان خاصی را در میان نیروهای آمریکائی و ناتو ایجاد کرده باشد. بخشهای نظامی در آمریکا و ناتو، برخلاف نظر برخی جناحهای افغانی، آشکارا تمایل خود را بر تشدید فشار نظامی بر طالبان ابراز کرده و از آن بهعنوان عامل فشاری برای تشویق بیشتر طالبان به روند مذاکره یاد نمودهاند.
3- ابراز نظر کلی در مورد اعلام حمایت از موضوع مذاکره میان دولت و مخالفین و آمادگی برای تسهیل روند این مذاکرات، در کنار عدم تاکید و تصریح بر نقش شورای عالی صلح، میتواند به نوعی بیان کننده بیاعتمادی و بیباوری آمریکا و ناتو نسبت به نقش این شورا تلقی شود. البته هر دو طرف یعنی آمریکا و ناتو، علیرغم این بیباوری، تمایل دارند عامل تولید فرصت برای این پدیده یعنی شورای عالی صلح قلمداد شوند و هزینه عدم موفقیت شورا به حساب عدم همکاری آنها نوشته نشود.
4- برخلاف موضع دولت افغانستان، خصوصاً در ارتباط با تشکیل شورای عالی صلح، به نظر میرسد آمریکا توجه بیشتری به نقش پاکستان در فرآیند استقرار صلح در افغانستان داشته و این را حداقل در شرایط فعلی بهصورت موضوعی ثابت، در دستور کار دوجانبه قرار داده است. مجموع مباحث و نتایج حاصل از دور سوم مذاکرات استراتژیک آمریکا و پاکستان، این توجه آمریکا را برجسته کرد.
5- مخالفت روشن آمریکا با هرگونه مشارکت احتمالی ملامحمد عمر در روند مصالحه و تاکید بر عدم صلاحیت رهبر طالبان در ایفای هرگونه نقش سازنده در آینده افغانستان، در شرایطی که نه تنها تاکنون چنین موضعی توسط شورای عالی صلح اتخاذ نگردیده بلکه رئیس جمهور افغانستان موضعی کاملاً مخالف در گذشتهای نزدیک اتخاذ نموده است، نشان از ادامه اختلاف نظر میان مقامات افغانی با آمریکاییها بر سر این فرآیند دارد.
د) پاکستان
مناسب است در مورد پاکستان، به موضوعات زیر توجه شود:
1- هر چند مقامات رسمی و دولتی در پاکستان با بیانی گلهآمیز از عدم جلب نظر پاکستان در هرگونه مذاکره با طالبان انتقاد میکنند و این روند را بینتیجه ذکر مینمایند، اما این موضع را باید تنها ژستی سیاسی محسوب کرد که تغییری در ماهیت تاثیرگذار بخشهای خاص این کشور در هرگونه فرآیند موثر در استقرار صلح در افغانستان نخواهد داشت.
2- علیرغم خسارات ناشی از سیل در پاکستان، ارتش این کشور نشان داد بهعنوان تنها حزب قدرتمند سیاسی- نظامی، منسجم عمل کرده و بروز این مشکلات موجب فراموشی اولویتهای استرتژیک آن در معادلات منطقهای نخواهد شد. استمرار رفتار دو گانه در پروژه افغانستان، بزرگترین گواه بر این مدعاست.
3- کارت افغانستان عمدهترین کارت چانه زنی منطقهای و بعضاً بینالمللی پاکستان محسوب میشود. تجربۀ سالهای گذشته نشان داده است که پاکستان، خصوصاً با توجه به خلاء متحد منطقهای استراتژیک آمریکا در مورد افغانستان، بهخوبی از قابلیت بازی با این کارت برخوردار میباشد.
4- هرچند بخشی از اعضای شورای عالی صلح در گذشته از روابط نزدیکی با پاکستان برخوردار بوده و بعید است این روابط بهطور کامل قطع شده باشد، اما موفقیت این شورا در مقطع کنونی، نمیتواند با سیاستهای بخشهای امنیتی در پاکستان، همخوانی داشته باشد. از نظر این بخشها ماهیت چگونگی توافق و دستیابی به اهداف مورد نظر، مهمتر از مکانیزم دستیابی به آن است.
5- ادامۀ حضور نظامی آمریکا در افغانستان، به دلیل افزایش امکان تاثیرگذاری بر محیط داخلی پاکستان و همچنین ماهیت رفتاری ارتش و سیستم امنیتی این کشور، چه در محیط داخلی و یا منطقهای، عامل محدود کننده و یا حتی تهدید کننده برای ارتش پاکستان محسوب میشود. از این منظر هرگونه تعامل مثبت و تعیین کننده از سوی ارتش و سیستم امنیتی آن کشور با فرآیندهای صلح در افغانستان، در شرایطی که تکلیف خروج نیروهای نظامی خارجی از افغانستان نامشخص باشد، با تردیدهای جدی روبهرو میباشد.
ه) گروههای شورشی
در مورد این گروهها باید توجه داشت که در حال حاضر سه جناح عمده درگیر مبارزه با نیروهای دولتی افغانستان و همچنین نیروهای خارجی مستقر در این کشور میباشند. دو جناح عمده متعلق به طالبان (شورای کویته و جناح حقانی) و همچنین نیروهای حزب اسلامی به رهبری حکمتیار میباشند. علاوه بر این باید نیروهای القاعده را نیز که بعضاً در قالب این گروهها و یا بهصورت مستقل فعال میباشند را مورد توجه قرار داد. عمدهترین این نیروها که قاعدتاً موثرترین آن نیز میباشد را در شرایط فعلی باید شورای موسوم به کویته که رهبری آن را ملامحمد عمر بر عهده دارد، تلقی نمود؛ ضمن اینکه نمیتوان میان این جناح و جناح موسوم به حقانی، تمایز عمدهای را قائل شد.
تشکیل شورای عالی صلح و حضور تعدادی از اعضای سابق طالبان در آن، تاکنون نتوانسته تغییری در مواضع کلی این جریان نسبت به تحولات داخلی افغانستان ایجاد نماید. متعاقب تشکیل این شورا، طالبان با انتشار بیانیهای این اقدام را بیهوده نامید و تاکید کرد که چنین تلاشهایی به برقراری صلح در افغانستان کمکی نمیکند.
از نظر طالبان، خروج نیروهای خارجی پیش شرط هرگونه تعامل و یا فرآیند صلح است. جنگ نامتقارن طالبان که بر پایه مبارزه در زمان و نه زمین، استوار میباشد، با برخورداری از پشتوانۀ مطمئن در آن سوی مرزهای جنوبی افغانستان، توانسته است موقعیت آنها را در شرایط بهتری قرار دهد.
نتیجهگیری
1- با توجه به اینکه شورای عالی صلح، فاقد قدرت ذاتی بوده و حدود اختیاراتش وابسته به میزان همکاری دولت افغانستان و نیروهای خارجی مستقر در این کشور میباشد، لذا برای پیشبرد امور نیازمند تعریف یک نقشه راه و اخذ حمایت طرفهای ذیربط در پیگیری آن میباشد.
2- یکی از موضوعات کلیدی برای دولت افغانستان، حفظ و پایداری این شورا بهعنوان مکانیزم دستیابی به تفاهم و صلح میباشد. این فرآیندی است که ممکن است نیازمند زمان بیشتر و همچنین تغییرات دیگری در ساختار آن باشد و لذا باید از هزینه شدن سریع این شورا جلوگیری نمود.
3- افغانستان را میتوان به واقع عمدهترین موضوع استراتژیکی این بخش از آسیا نامید که نتیجۀ تحولات آن نه تنها میتواند جنوب و حوزه آسیای میانه این قاره را متاثر نماید، بلکه در چگونگی حضور نیروهای فرامنطقهای نیز موثر است. این اثر بخشی را میتوان در سه موضوع زیر قابل ارزیابی دانست:
1=3 شکل گیری نظم امنیتی آتی در جنوب آسیا؛
2-3 چگونگی انتقال انرژی به جنوب آسیا و خارج از این منطقه؛
3-3 ژئوپلتیک آتی منطقه.