کد خبر: ۱۱۲۶۳۷
تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۸۹ - ۰۹:۴۲

مقالات لوموند دیپلماتیک

ماه اکتبر
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: لوموند دیپلماتیک نشریه‌ای است که به 29 زبان و در 57 کشور جهان منتشر می‌شود. آفتاب قصد دارد از این پس مقالات این نشریه را در بخش نگاه از دیگران خود منتشر کند.

کاوش در تاریخ برای خروج از بن بست -مرز میان افغانستان و پاکستان، هم منشاء جنگ و هم کلید صلح( ژرژ لوفور (GEORGES LEFUVRE) قوم شناس و دیپلومات، رایزن سیاسی پیشین کمیسیون اروپا در پاکستان)

رأی گیری مجلس قانون‌گذاری افغانستان درماه سپتامبر ۲۰۱۰، همانند انتخابات ریاست جمهوری سال گذشتۀ آن کشور با مشارکت ضعیف رأی دهندگان و تقلبات گسترده رقم خورد. افزایش سؤقصد ها نیز گواهی بر بن بست استراتژی ناتواست، که جایگاه و وزن پشتون‌هائی را نادیده گرفته که مرزی که مرده ریگ استعمار است، آنها را میان پاکستان و افغانستان دوپاره کرده.

در سال ۲۰۰۹، دو هزار و ۴۱۲ غیرنظامی در افعانستان کشته شدند(۱)؛ شمار جان باختگان فقط در شمال خاوری پشتون نشین پاکستان، از غیرنظامیان گرفته تا نظامیان و شورشیان، به رقمی نزدیک به دوازده هزار تن می‌رسد (۲). همه نشانه‌ها برآنند که نتایج کنفرانس‌های بین‌المللی لندن (۲۸ ژانویه ۲۰۱۰) و کابل (۲۰ زوئیه) آنچنان نبوده است تا این دور فروکشنده مرگبار را متوقف سازد و بیم فروپاشی دو کشوری را از میان بردارد که ساکنانشان به رویهم دویست میلیون نفرند. به جز دست دوستی که به سوی طالبان دراز شده، آیا رویکرد ممکن دیگری یافتنی است؟ جستجوی چاره ای جایگزین به ورطه‌هائی حساس و مشخصا به قلمرو میراث‌های استعماری سامان نایافته‌ای می‌کشاند که موضوع تمام ادعاهای ناگفته میان کابل و اسلام آباد و ناگزیر به دور از ساده انگاری‌های معمول است. تاکنون درباره اشتباهات استراتژیکی ارتکاب یافته از سال ۲۰۰۱ در افغانستان تمام یا تقریبا تمام آنچه گفتنی است گفته شده، اما از سؤ تفاهم آغازین کمتر سخنی به میان آمده.

در سال ۱۹۸۶، آقای اسامه بن لادن در شرق افغانستان نزدیک به ولایت «خوست» در چند کیلومتری نواحی قبیله نشین وزیرستان پاکستان مستقر شد. همزمان آقای جلال الدّین حقانی، از اهالی «خوست»، چهره برجسته پشتون و «حزب اسلامی [افغانستان، شاخه مولوی محمد یونس] خالص»، نیروهای خود را در ناحیه «میران شاه» وزیرستان شمالی سامان می‌داد و از همان جا بود که ارتش چهلم شوروی را شکست داد. همین محور «خوست – میران شاه»، که با خط «دیورند» ((Durnad تقاطع دارد، اکنون کانون تروریسم وهابی است که به پر جوشش‌ترین نقطه خویش رسیده. (این خط مرزی را سرهنگی از ارتش بریتانیا به همین نام در سال ۱۸۹۳ ترسیم کرده بود تا امپراتوری هند را از افغانستان آشوب زده جدا سازند.) هیچ عنصری از این همه تصادفی پدید نیامده است. در واقع، افراطیون وهابی امت را به مثابه یک ملت واحد و هدف جهاد مقدس خود را درهم شکستن دولت-ملت‌ها می‌دانند تا بدین منوال گشودن اقلیم یگانه امت مسلمان، یا همان «خلافت عظمای» مشهور ممکن شود. استراتژی جهاد عالمگیر آنها استفاده از ناسیونالیسم های محلی است تا مرزها را شکننده تر سازند و قدرت مرکزی کشورهای را سست و ناپایدار سازند.

قوم چندپاره پشتون

بدینگونه از همان سال‌های دهه ۱۹۸۰خط مرزی «دیورند» برای آقای بن لادن فرصت مغتنمی به شمار می‌آمد. این سرحدی که دولت افغانستان به رسمیت نمی‌شناسد، اما دولت پاکستان آنرا دست نازدنی می‌انگارد، در واقع همان اقوام پشتونی را دوپاره کرده است که احساس هویت نیرومندی آنان را به مقامت در برابر اشغال نیروهای شوروی برانگیخت. این احساس همچنین از دلسردی و سرخوردگی دیرینه‌ای مایه می‌گیرد که هم از سؤ تفاهمی زبانی و هم از تناقض ساختاری جمعیت [دو کشور همسایه] ناشی می‌شود. از یک سو فارسی‌زبانان همواره لفظ «افغان» را برای مشخص کردن پشتون ها بطور اعم، در هرجائی که زندگی کنند، به کار برده اند و آنهائی که در پاکستان هستند نیز بدون قائل شدن به تفاوتی خود را افغان یا پشتون معرفی می‌کنند. از سوی دیگر از دوازده تا پانزده میلیون پشتونی که در خاک افعانستان به‌سر می‌برند نیمی از جمعیت آن کشورند، حال آنکه پشتون‌های پاکستان، که با اینهمه شمارشان دو برابر بیشتر است، بیش از ۱۵% ساکنان آن کشور نیستند.

از این‌رو همه اجزاء و عناصر لازم فراهم آمده بود تا آقای بن لادن منطقه را پایگاه (قاعده) خود برای برهم زدن ثبات دو کشور سازد. در آن زمان ایالات متحده و عربستان سعودی هردو منابع مالی جهاد را تأمین می کردند و آقای حقانی، پشتیبان آن، بخش عمده این مائده را دریافت می‌کرد. در هیچ جای دیگری نبود که القاعده بتواند چنان زمین باروری برای ریشه دوانیدن خویش بیابد. در همانجا بود که آقای بن لادن در ماه اوت ۱۹۹۶ با انتشار «اعلامیه جنگ علیه آمریکائیان اشغالگر دو مکان مقدس» (مکه و مدینه) رسما از جهاد عالمگیر خویش پرده برداشت.

در این میان در سال ۱۹۹۴، طالبان به صحنه راه یافتند. اینان هرچند از میان صفوف القاعده برنخاسته بودند اما سالارشان ملا محمد عمر با آقای حقانی که به فرمان وی به پیکار بر خاسته بود ارتباط داشت. اینک موقعیت مغتنم تازه ای برای القاعده پیش آمده و فقط کافی بود که به امواج خروشان طالبان پیوسته و پاسدار راست کیش‌اندیشی سفت و سخت شان باشد. طالبان در پایان بخشیدن به جنگ داخلی افغانستان که از زمان سقوط رژیم کمونیستی در سال ۱۹۹۲ آن کشور را به خاک و خون کشیده بود سهمی داشتند. آنها کشور را تا کناره‌های آمو دریا به روی قوم پشتون گشودند، گیریم که این فتح دوباره را زیر بیرق شریعت و نه به هوای دلبستگی‌های قومی به انجام رساندند. اما طالبان با کشورگشائی خویش همانقدر به منافع آمریکا خدمت کردند که به منافع عربستان سعودی و پاکستان: شرکت نفتی اونوکال (Unocal) کالیفرنیا، که حمید کرزای رئیس‌جمهور کنونی افغانستان آنوقت نماینده آن نزد طالبان بود برای اجرای طرح خط لوله‌گازی خود نیاز به کشوری داشت که امنیت در آن برقرار شده باشد؛ عربستان سعودی نیز منطقا حامی برپائی امارت سنی سختگیری در جناح شرقی ایران شیعه بود – استراتژی مهار کردنی که هم راه دست واشنگتن بود و هم به درد اسلام آباد می‌خورد که از نفوذ ایران بر ۲۰% شیعه مذهبان در میان مردم کشورش نگرانی داشت؛ و سرانجام مسأله «ژرفای استراتژیک» هم مطرح بود که همه اذهان در پاکستان حتی ذهن بی‌نظیر بوتو، نخست وزیر وقت، را به خود مشغول داشته بود.

غالبا سماجت در مورد این «ژرفای استراتژیک» را با نیاز ارتش به عقب‌نشینی در خاک افغانستان در صورت حمله هند به پاکستان توضیح داده اند: هرکسی که از پستی و بلندی سرزمین‌های منطقه اندکی آگاه باشد، چنین اندیشه‌ای را پوچ و باطل در خواهد یافت. در واقع این مسأله ریشه در تشویش‌های ژئوپلیتیک دارد که به‌سر برتافتن افغانستان از شناسائی رسمی خط «دیورند» چونان مرز میان دو کشور باز می‌گردد.

در دوره بیست ساله ۱۹۷۰- ۱۹۵۰، ناسیونالیزم عرفی مسلک پشتون که اتحاد شوروی از آن حمایت می‌کرد نمود تند و خروشانی یافت. محمد داود رئیس‌جمهور افغانستان (۱۹۷۸- ۱۹۷۳) مدعی حاکمیت بر تمامی نواحی پشتون نشین پاکستان چون بخش جدائی‌ناپذیر کشورش بود. پاکستان که همانوقت هم با مناقشه ابدی کشمیر در مرزهای شرقی‌اش (۳) دست به گریبان بود، از خطری دیگر در غرب کشور به دهشت افتاد؛ از اینرو کوشید تا در کابل رژیمی اسلامی که پشتون‌ها بر آن چیره باشند را بر سر کار آورد که خود بتواند دوام و ماندگاری آن‌را تضمین کند و بدینسان هر روزنه‌ای را بر ملی‌گرائی توسعه‌طلبی بربندد که رویای ایجاد یک «پشتونستان بزرگ (۴)» را در سر بپروراند. در سال ۱۹۹۴، پاکستان می‌انگاشت که طالبان (مسلمان و پشتون و تا اندازه‌ای ملی‌گرا) به شرط آنکه بتوان آنها را مهار نمود خواست وی را برآورده می‌سازند.

منافعی چنین درهم تافته نیروی قابل انفجاری را به‌وجود آوردند و منابع و ابزارهای عظیمی را برای چیرگی طالبان بسیج کردند. و گرچه اتحاد شمال که سردار احمد شاه مسعود تا هنگام قتلش در ماه سپتامبر ۲۰۰۱ آنرا رهبری می‌کرد توانسته بود کانون مقاومتی را بر سر پا نگه‌دارد، اما باز میزانی از ساده‌دلی (یا فراموشی) می‌باید تا باور کنیم که پس از رخداد ۱۱ سپتامبر چنین اتحادی میان احزاب تاجیک، هزاره، و ازبک می‌توانست سیر وقایع را دگرگون سازد. مسعود که در صفحه شطرنج سیاسی کشورش مهره مهمی به‌شمار می‌رفت خود به تنهائی نمی‌توانست ستون برپا دارنده یک ملت باشد: کسی قادر نیست خانواده‌ای را که نیمی از اعضای آنرا کنار زده باشند به سازگاری و آشتی وادارد. «جامعه بین‌المللی» که از تاریک‌اندیشی طالبان به هراس افتاده و بخشی از یک کل را به اشتباه همه آن انگاشته بود، خود در این کنار نهادن [پاره‌ای از یک ملت] سهم داشت. ره‌آورد توافق‌نامه‌های بن در دسامبر ۲۰۰۱، دولت تازه افعان بود که بیست و سه وزیر گمارده اتحاد شمال، در برابر هفت وزیر پشتون را در بر می‌گرفت. درست است که رئیس‌جمهور کرزای خود پشتون است اما وی را چون مهره دست آموز کاخ سفید می‌انگارند. همین گفته بس تا در یابیم که جامعه مدنی پشتون احساس نمی‌کند که در این ساختار قدرت نقشی به وی سپرده شده و ناگزیر از ناخشنودی عمیقی در رنج است. در طول هشت سال این جامعه گونه ای سرشت سه لایه ای را پرورانده است: «پشتونیسم» عادی، که هرچند لزوما ملی گرا نیست اما رنگ و لحن قوی هویتی دارد، «طالبانیسم» که بازوی مسلح وی در داخل است و سر انجام القاعده، نیروی کمکی برون‌زائی که به‌شیوه ویروسی در بدنی بیمار جا خوش کرده.

اگر قبائل پشتون توانسته بودند که حرف خود را به کرسی بنشانند، شاید نهضت طالبان پس از شکست و هزیمتش در ماه‌های اکتبر و نوامبر ۲۰۰۱ همچون قطره آبی در شنزار ناپدید شده بود. مطلب در این جا اعتبار بخشیدن به ایده‌ای نیست که افغانستان گویا مقدم بر همه «کشور پشتون‌ها» است؛ گیریم همین پشتون‌ها خود به دلیل سرگذشت و شمار فراوانشان بر این باور باشند. هرچه باشد داده‌های مردم شناسی سیاسی براین واقعیت، هرچند آزار دهنده و در عین حال بی چون و چرا، تاکید دارند. این امر هم در گذشته می‌بایست در نظر گرفته می‌شد و هم در آینده باید به حساب آید. آشتی ملی در افغانستان هنگامی قانع کننده و روا خواهد بود که قبایل شمال فقط «وطن پرستانی» در کنار دیگر «افغان‌ها» انگاشته نشوند و وطن‌پرستانی تمام عیار به شمار آورند. چنین نگرشی به هرحال روی خواهد داد زیرا هیچ تاجیک افغانی را نمی‌شناسیم که خواستار الحاق سرزمین‌اش به دوشنبه (پایتخت تاجیکستان) باشد، بهمین ترتیب نمی‌توان ازبکی را یافت که خیال پیوستن به تاشکند (ازبکستان) را در سر بپروراند یا هزاره شیعه مذهبی که بخواهد به دامان تهران (ایران) افتد! دلبستگی شدیدی به یکپارچگی سرزمینی تقسیم ناپذیر احساس مشترکی میان همه افغان‌ها پدید آورده است که به تقدس پهلو می زند؛ سرزمینی که همه اقوام در طول دو قرن دست در دست هم از آن دفاع کرده‌اند. شکاف‌های قومی لاجرم عاملی برای فسخ [همبستگی ملی] نیست.

این اشتباهات در ارزیابی‌ها همواره به سود القاعده تمام شده است. این سازمان که تا ریشه در خاکی نداشته باشد قادر به ادامه بقای خود نیست باید بی‌وقفه مطالبات طالبان به قصد الحاق سرزمین های اقوام همزبان به یکدیگر را پر و بال دهد، زیرا اگر این خواسته در میان نباشد جهاد ملی به یقین در مقابل جهاد عالمگیر القاعده قد علم خواهد کرد(۵). وانگهی آقای بن‌لادن هم در این مورد راه خطا نپیموده است: از همان سال ۱۹۹۶ او هراس داشت که مذاکرات میان طالبان و شرکت نفتی یونوکال به عادی سازی [روابط با] رژیم ملا عمر بیانجامد. در ماه اوت ۱۹۹۸ هنگامی که ایالات متحده به کین جوئی سؤقصد‌ها علیه سفارت آن کشور در تانزانیا و کنیا، با بمباران خاک افغانستان برای نخستین بار به القاعده حمله کرد بیم چنین سازشی به یکباره از میان رفت.

[آن بمباران] فرصت زرین دیگری برای آقای بن لادن فراهم آورد که می‌دانست چگونه از خشم ملا عمر بهره گیرد: ماه اوت ۱۹۹۸ نقطه تبلور یک رهبری دو سر در قندهار را رقم زد و در دوران پس از ۱۱ سپتامبر [۲۰۰۱]، دیگر هرگز بنیاد این هم پیمانی به لرزه در نیامد. اما القاعده به محور «خوست–میرانشاه» عقب نشسته بود، جائی که آقای حقانی همچنان پیوند میان جهاد عالمگیر و جهاد ملی را تضمین می‌کرد، و در همان حال طالبان ملاعمر محور «قندهار –کویته» را در دست داشتند. چنین کنترلی از آن‌رو آسان‌تر بود که این‌ها همانند ۸۵% مردم شمال بلوچستان عموما برخاسته از قبیله «غرزی» هستند. آیا ژرفای استراتژیک مشهور پاکستان به سوی افغانستان اینبار وارونه گشته بود؟ به عقیده رزم آرایان پاکستانی، نه به راستی: در انتظار بازگیری کنترل در افغانستان به دست طالبان، آنها فقط پیکارجویان بیگانه را دنبال می‌کردند و به بیرون می‌راندند، شبکه های تروریستی برون زا را از هم می پاشیدند، و در همان حال کم و بیش دستی هم به سر و گوش طالبان بومی می‌کشیدند.

با اینهمه دور نبود که القاعده به لطف عملیات موسوم به «چکش و سندان» که ژنرال آمریکائی دیوید بارنو (David Barno) در سال ۲۰۰۴ طراحی کرده بود جهشی دیگر را آغاز کند. قصد از راه اندازی آن عملیات گردآوری پیکارجویان نهضت اسلامی ازبکستان در مرز بود که پاکستان به بیرون راندن آنها از وزیرستان جنوبی همت می‌گماشت. نخستین درگیری نظامی رو در رو چنین رخ داد. با وجود این ارتش پاکستان در این نبردها بیش از یک هزار سرباز را در ظرف یکماه از دست داد و ناچار به مذاکره با نیک محمد، شورشی جوان دهکده شد. دو ماه بعد یک هواپیمای بدون سرنشین آمریکائی وی را از پای درآورد. نیک «فزرند هیچکس»، که در برابر هشتاد هزار سرباز سرسختانه سینه سپر کرده بود، قهرمان حماسه‌ای شد که تمامی نسل جوانی اینک آماده کین جوئی از خون ریخته او بود. بیت الله محسود حانشین هولناک وی آنگاه دست به دست القاعده داد تا دولت پاکستان را که از وی به هراس افتاده بود به ستوه آورد: حمله به کاروان‌های نظامی، پادگان‌ها، ستاد عمومی بزرگ ارتش، دادگاه‌ها؛ پرویز مشرف رئیس‌جمهور از سه سؤقصد جان به در برد و بی‌نظیر بوتو در دسامبر ۲۰۰۷ کشته شد. محسود سپس نهضت «تحریک طالبان پاکستان» را پدید آورد که حدود بیست سازمان پاکستانی را در بر می‌گرفت و اقتدار خویش را در شمال خاوری کشور تحمیل کرده و از همانجا جنگ تازه پاکسازی مذهبی را به راه انداخته بود: در تنها یکی از عملیاتش در «اورکزی» در روز ۱۰ اکتبر ۲۰۰۸ صد و شصت و دو شیعه به قتل رسیدند.

وحشت به اوج رسیده بود. مزدوران جوان آدمکش آن نواحی را که این آخرین مصیبت القاعده در آنها یکه تازی می‌کرد، بر سر دست می‌چرخاندند. بیش از سیصد تن از رؤسای قبایل را به اتهام جاسوسی گردن زدند. محسود شالوده مناسبات خویش را با شبکه‌های تروریستی پنجاب که به کمک و یاریش می شتافتند بنا نهاد: «لشکر طیبه وهابی»، همانند گروه‌های غیر وهابی اما ضد شیعه مصممی مانند «لشکر جهنگوی» یا «جیش محمد». حتی ملا عمر هم نگران شد. او در برهم زدن ثبات پاکستان که در آنجا مقاومت خویش را سامان می داد هیچگونه نفعی نمی‌دید. بدینسان تا تابستان سال ۲۰۰۹ ارتش توانست با تکیه بر طالبانی که به وی وفادار مانده بودند با «تحریک طالبان پاکستان» که آنرا یگانه تهدید می‌انگاشت به نبرد برخیزد. نتایج به دست آمده قاطع و قانع کننده نبود، اما سرانجام محسود در ماه اوت کشته شد. عمو زاده وی حکیم‌الله محسود جانشین وی شد و ملا عمر کوشید به لطف شبکه حقانی باز زمام امور را در دست گیرد. در ماه اکتبر، ارتش پاکستان تهاجم تازه‌ای به وزیرستان را به راه انداخت. «تحریک طالبان» به تلافی برخاست: میان ماه‌های اکتبر ۲۰۰۹ و سپتامبر ۲۰۱۰ تعداد ۸۱ سؤ قصد انتحاری ۱۶۸۰ کشته بر جای نهاد.

می‌توان دریافت که کنفرانس‌های لندن و کابل به چه میزان به جز بازپخت شگردهای کهنه دست آورد دیگری نداشته‌اند. سپاهیان سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) اینک خود را گرفتار دشواری های بزرگی می یابند، اقتصاد توسعه در نواحی شورشیان کار بردی ندارد و شاخه سیاسی [مداخله بین‌المللی] هم رک و راست در حد و اندازه این مهم نیست. چگونه کمک به «حکومت صالح» در کابل و اسلام آباد می‌تواند گره کور چنین آشفتگی و اوضاع درهم و برهم را بگشاید.


میان ناسیونالیزم و جهادی عالمگیر

فقط چاره رئیس‌جمهور کرزای مانده است، یعنی مذاکره با طالبان. بارک اوباما همتای آمریکائی وی، در اعلام موافقت خویش در اینباره درنگ داشت، اما با نبود راه‌حل بهتری سرانجام پذیرفت. هرگز موقعیت تا به این حد وخیم و دشوار نبوده است. «تحریک طالبان پاکستان»، سرنوشت طالبان پاکستانی را عمیقا به القاعده و گروهای تروریستی پنجاب گره زده، قدرت سنتی قبیله ای را غصب کرده و غیرنظامیان را به سیه‌روزی نشانده است و بدون آنکه هیچگونه سستی به خود راه دهد به عملیات تروریستی ادامه می‌دهد. در این آشفته بازار کجا می‌توان طالبانی را یافت که بتوان باز خرید؟ و بالاخره چنانکه قرار باشد رزم آرایان بین‌المللی نیز به گفت‌و گو ها درآمیزند، چگونه می توانند یقین یابند که بازیچه دست نظام‌های خویشاوندی و فرمانبری نخواهند شد که از فهم درست آن ها عاجزند؟ ناگزیر مذاکره با طالبان راهبرد خوبی نیست؛ بهتر آنکه مشکل را از ریشه سر و سامان داد. دیدیم که القاعده بدون داشتن جای پائی در یک سرزمین توان ادامه بقای خویش را ندارد، اما این نیز هست که یک جامعه پشتون آرامش یافته هم دیگر نیازی به بازوی مسلح طالبان خویش ندارد. از اینرو درست به سراغ همین جمع مردم است که می‌باید رفت.

ایراد خواهند گرفت که نظام قبیله ای فرو پاشیده است. اما هیچ یقینی سست تر از این نمی توان یافت. تصرف و غضب قدرت‌ها لزوما برگشت ناپذیر نیست. رؤسای سنتی را سر بریده اند، اما منظور از «سنتی» چیست؟ بینشی قوم محور از فئودالیسم به اشتباه گیری این واژه با واژه «موروثی» می‌انجامد، زیرا در اروپا قدرت فئودال را پادشاهانی می‌بخشیدند که فرمانروائی خویش را حق و ودیعه‌ای الهی می‌پنداشتند، که خود به منزله بیعتی سرمدی با خداوند و انتقال میراث مقدس از طریق هم تباری بود. اما در نظام زمین‌داری شرقی که در آن قادر ملکوت قدرت را تفویض نمی کند، چنانچه هر فرد ناشناخته ای قدرت ناسوتی خویش را به اثبات رساند و نسبت به کسانی که با وی بیعت کنند خود را سخاوتمند نشان دهد می‌تواند به سروری دست یابد. هر پشتون متنفذی مخاطبی بالقوه است، چه از روی اعتقاد یا به ابن الوقتی خود طالب یا هوادار طالبان باشد یا نباشد. حتی می‌توان گفت که همین حقانی مهیب، پیش از آنکه یک طالب و همپیمان استراتژیک آقای بن‌لادن باشد یک پشتون است، هرچند کسانی شاید از این حرف یکه بخورند. او از قدرت خویش و ثروت‌های تیولی دفاع می‌کند که در دو سوی مرز میان «خوست» و «میرانشاه» گسترده و با زیرپا نهادن خط مرزی «دیورند» از آنها بهره می برد. القاعده و «تحریک طالبان پاکستان» برای وی ابزار و دستمایه این کارند؛ و الا جهاد عالمگیز به راستی دغدغه خاطر وی نیست.

از اینروست که می‌بایستی به سخنان اشفاق پرویز کیانی رئیس ستاد عالی ارتش پاکستان هنگامی که روز ۲ فوریه ۲۰۱۰ پیشنهاد می‌کرد تا از نفوذش نزد آقای حقانی بهره جوید گوش فرا می دادند. اگر چه او مفهوم «ژرفای استراتژیک» را رسمیت می‌بخشید، با اینهمه تصریح می کرد که «غرض به مهار خویش درآوردن افغانستان نیست، بلکه می‌باید امنیت مرز خاوری پاکستان را برقرار ساخت». بدین‌گونه وی بدون آنکه نامی از خط «دیورند» ببرد بدان اشاره داشت، اما سپس با به باد انتقاد گرفتن حضور قوی هند در افغانستان که آن‌را همچون به محاصره در آوردن خصمانه‌ای ارزیابی می‌کرد از نگرانی خویش سخن می‌گفت. این نشانگان [انگاشتن خطر محاصره] هرچند گزافه به نظر آید، اما باز بی‌پایه نیست: در دوران جنگ سرد محور دیپلوماتیک واشنگتن–پکن از اسلام آباد می‌گذشت و محور مسکو–دهلی نو را قطع می‌کرد. پشتیبان ناسیونالیسم عرفی پشتون در آن هنگام اتحاد شوروی، اما همچنین هند بود.

در این سخنان واقعیت ناگفته‌ای را هم می‌توان باز یافت که به راستی مناسبات افغانستان و پاکستان را زهرآلود کرده است. برای پاکستان از همان آغاز پیدایش‌اش در سال ۱۹۴۷ سرحد «دیورند» مرزی قانونی و نه «مرده ریک» عهدنامه‌ها بوده است، که حقوق بین‌المللی نیز آنرا تضمین کرده؛ اما افغانستان همواره از پذیرش آن سر برتابیده. چگونه می‌توان آنچه را که بنیادی مقبول ندارد قانونی ساخت؟ کوتاه بگوئیم، خط «دیورند» دملی پایدار است که به دلیل به حاشیه راندن پشتون‌ها همچون یک «بومرنگ»کمانه کرده و به نقطه آغازین باز می‌گردد. این دمل حساس را ویروس القاعده چرکین کرده.

حتی احزاب ناسیونالیست عرفی مسلک چپ، مانند «حزب ملی عوامی» که پیش از این به اتحاد شوروی نزدیک بود و اکنون در پیشاور زمامدار است آزرده و معذب‌اند. رخدادی حیاتی در آوریل ۲۰۰۷ از نظرها پنهان ماند: رئیس‌جمهور کرزای به جلال‌آباد نزدیک مرز پاکستان رفته بود تا مرکزی فرهنگی را افتتاح کند که نام خان عبدالغفار خان معروف به «باچا خان» بنیان‌گذار «حزب ملی عوامی» را بر آن نهاده‌اند. «باچا خان» در سال ۱۹۴۸ تصمیم به ترک پاکستان گرفته و به سرزمین افغانستان پناه برده بود. در سال ۱۹۸۸ وی را در همانجا به خاک سپردند. اسفندیار ولی خان نوه او و رئیس «حزب ملی عوامی»، میهمان افتخاری طبیعی این مراسم، در پایان سخنرانی خود فریاد برآورده بود که «چه در این سو یا آنسوی مرز، من افغانم!» (لر او بر، یو افغان!)، که آقای کرزای [به شنیدنش] با شور و حرارت برایش کف زده بود. مرکز دیگری به نام «باچا خان» نیز در آنسوی مرز پاکستان در پیشاور وجود دارد.

خط مرزی «دیورند» بدینسان مسائلی را پیش آورده است که هم حساس و هم گنگ و پر ابهام اند، و مادام که هیچگونه تصمیمی قاطع موقعیت [حقوقی] واقعی بدان نبخشد صلح در منطقه همچنان دور از دسترس باقی خواهد ماند. صحبت از «خط»، ناگزیر مفهوم آتش بس و از ای‌نرو ستیزه‌ای پایان نایافته را در ذهن پدید می‌آورد. همین امر در باره خط کنترلی که کشمیر را به دو پاره تقسیم کرده است نیز صدق می‌کند. اما چه کسی مرز میان ایران و پاکستان که هردو کشور به رسمیت شناخته‌اند را «خط گلدزمید°» می‌نامد؟

افغانستان از دیر زمان چنان بر موضع خویش علیه وجود خط «دیورند» تکیه کرده است که رئیس‌جمهور کرزای طبیعتا نمی‌تواند بی‌آنکه آبرویش بریزد و یا حتی جانش به خطر افتد به عقب برگردد. با اینهمه چنانچه کابل این مرز را به رسمیت بشناسد، دیگر مفهوم «ژرفای استراتژیک» برای پاکستان از هررو بی معنا می‌شود، همپیمانی‌های ضد تروریستی به خودی خود کارائی بیشتری می‌یابند و حتی وحشت از به محاصره هند در آمدن فروکش می‌کند. در ماه اوت ۲۰۰۹ پاکستان که از کوره به در رفته بود، تهدید به بستن مرز یا مین‌گذاری این خط را می‌کرد. کاری ناشدنی، زیرا شاید مناسب‌ترین وسیله برای افزودن بر شورش‌های محلی و توسل شورشیان به ظرفیت عمل القاعده همین باشد.

برای پرهیز از زمین لرزه‌ای منطقه‌ای، این خط گسل را باید به خط صلح مبدل ساخت. از آنجا که دو کشور همسایه به دلیل کشاکش های هویتی و سرحدی بسیار دیرینه به زحمت می‌توانند بسوی یکدیگر گام بردارند، اکنون بر «جامعه بین‌المللی» است که در این راه به یاری آنان بشتابد. پس از هشت سال حضور در ناحیه حداقل کاری که از دست‌شان بر می‌آید همین است. اما شناسائی یک خط مرزی مشترک فقط در چهارچوب شرایطی توافق شده با رؤسای قبایل دو سمت این مرز می‌تواند تحقق پذیرد، و هدف آن باشد که شیوه عملکرد متداولی را تعریف کنند که خلقی واحد دیگر از پارگی و پراکندگی در رنج نباشد، و مردمان یک قوم بی‌آنکه حاکمیت دو کشور را نقض کرده باشند فضائی مشترک را باز یابند. آیا بحث بر سر گونه ای فضای خُرد «شنگن» مانند است، نظیر آنچه اتحادیه اروپا پدید آورده؟ در آنصورت آیا چنین فضائی محل همه گونه قاچاق نخواهد شد ... در پاسخ باید گفت که همین حالا هم وضع چنین است، و شاید در منطقه ای آرام گشته اینگونه کجرفتاری ها بی نهایت کمتر شود. در عین حال وجود چنین فضائی، می‌تواند مساعد بیرون بردن افغانستان از قلمروی در بسته باشد. گذشته از آن هیچ نکته تکان‌دهنده‌ای در اصل رسیدن به توافق در باره «طرز استفاده» از مرز نمی توان یافت، زیرا خط «دیورند» تا به حال هم موضوع چهار عهدنامه بوده است (در سال های ۱۸۹۳، ۱۹۰۵، ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱). وانگهی همین بازنویسی پر حشو و زواید است که سایه تردیدی بر ماندگاری و حتی واقعیت آن انداخته است.

سرانجام، علائم و نشانه‌های چندی حکایت از آن دارند که پشتون‌ها وقتی دیگر به شبکه‌های تروریستی نیازی نداشته باشند خود به مقابله با آنها برخواهند خاست. این امر بنیان جدی عقیده ای است که صلاح می‌‌داند که دو کشور به جای مذاکره در باره صلحی نامحتمل با طالبان در کسوت طالبان، با رایزنی با رؤسای قبایل، صرفنطر از همدلی‌های گذشته آنان، در باره مسأله پشتون بازاندیشی کنند. از سوی دیگر از این پرسش طفره نمی‌باید رفت که اگر مذاکرات با طالبان ثمری به‌بار نیاورد، آیا می‌باید آنگاه با القاعده مذاکره کرد؟ آقای خالد عزیر دبیر کل پیشین ولایت مرز شمال خاوری در پاکستان به حق در روزنامه The News نوشته بود که: «منافع ایالات متحده و پاکستان بی‌آنکه مسأله خط مرزی "دیورند" با افغانستان به سامانی برسد یک سویه و همگرا نخواهد شد (۶).»

آنچه اسلام‌آباد و کابل می‌دانند، و فرمانده ارتش پاکستان علنا انگاره‌ای از آن‌را ریخته در قالب همین عبارت آشکارا بیان شده است. خاموش کردن لهیبی که مناقشات مرزی افروخته، شرط نخست گام برداشتن به سوی سازشی ملی در افغانستان است. احساس تعلق هویتی پشتون‌ها دور از آنکه فقط ابزار فرصت طلبی القاعده باشد، به قلب احزاب عرفی که به جان دشمن طالبان‌اند نیز پیوند خورده است! بدینسان ملی‌گرایان چپرو، طالبان و القاعده در عین حالی که هریک در پی اهدافی مختلف‌اند، در عمل اجزای [برانگیزاننده] یک واکنش شیمیائی غیرقابل کنترل در درون یک بوته‌اند.

سازواری دیپلوماسی غربی با پیچیدگی بغرنج ستیزه‌ها مستلزم گذر به فراسوی رفتار‌های عادی است. چنانچه عاقبت حق مردمانی طرد شده اعاده گردد، آنان نه آن‌را چون زرق و برق یک پیروزی بلکه به مثابه عزت و آبروئی بازیافته در خواهند یافت. و شاید روا نباشد که نیرومندترین ارتش های جهان ناچار شوند خفت اگر نگوئیم شکستی گزنده، سرافکندگی عقب‌نشینی بی‌جلالی را بر خود هموار سازند.

° در سال‌های پایانی قرن نوزدهم، مرز ایران و پاکستان در منطقه بلوچستان را کمیسیونی مأمور تعیین سرحدات به ریاست ژنرال گلدزمید، افسر بریتانیائی، ترسیم نمود. (م).

پی نوشت‌ها

۱- هیئت نمایندگی سازمان ملل متحد برای کمک به افغانستان، گزارش سالانه، ژانویه ۲۰۱۰.

۲- سامانه دروازه تروریسم آسیای جنوبی (www.satp.org).

۳- هند و پاکستان از سال ۱۹۴۷ برای کنترل کشمیر، که امروز دوپاره شده است، در ستیز و کشمکش اند.

۴- عبارتی که بیشتر از آنرو آزاردهنده است که همواژه افغانستان است. در سال ۱۹۴۸، پرچم پشتونستان مستقل، که ظاهرشاه پادشاه افغانستان پشتیبان آن بود، بر فراز وزیرستان شمالی و دره تیراه برافراشته بود. دولت یاغی بیست ماهی دوام آورده بود.

۵- شهادت ژان– پیر فیلیو (Jean-Pierre Filiu) در برابر کمیسیون روابط خارجی مجلس سنا در روز ۲۹ ژانویه ۲۰۱۰ (www.senat.fr). همچنین نگاه کنید به کتاب ژان – پیر فیلیو با عنوان نُه جان القاعده، انتشارات فایارد، پاریس، ۲۰۰۹.

۶- «همسو کردن سیاست های امنیت منطقه ای»، در روزنامه The News، اسلام آباد، ۲۵ نوامبر ۲۰۰۸.


گاهشمار رخدادها

۱۲ نوامبر۱۸۹۳. ترسیم خط مرزی «دیورند» برای جدا سازی افعانستان از امپراتوری هند (که در آنوقت پاکستان را نیز در بر می گرفت).

۱۹۱۹. «مرز» ی که کابل به رسمیت نشناخت. سومین جنگ انگلیس و افغان. افغانستان به استقلال دست یافت (عهدنامه روالپندی، ۸ اوت ۱۹۱۹).

۱۹۳۳. به قدرت رسیدن ظاهر شاه.

۱۹۷۳. محمد داود، ظاهرشاه را برانداخت و جمهوری افغانستان را اعلام داشت.

۱۹۷۸. کودتای حزب کمونیستی دموکراتیک خلق افغان.

۱۹۷۹. واشنگتن برنامه ای سرّی برای کمک به چریک های ضد کمونیست را برپا داشت. تجاور شوروی. مسکو آقای ببرک کارمل را بر مسند قدرت نشاند.

۱۴ آوریل۱۹۸۸. توافقنامه های ژنو میان افغانستان، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، ایالات متحده و پاکستان در باره بیرون کشیدن سپاهیان شوروی، که در تاریخ ۱۵ فوریه ۱۹۸۹ جامه عمل پوشید.

۱۶ آوریل۱۹۹۲. پایان کار رژیم کمونیستی. مجاهدین پیروزمند در صحنه یک جنگ داخلی پایان ناپذیر به کشت و کشتار میان خویش پرداختند.

۲۷ سپتامبر۱۹۹۶. طالبان کابل را تسخیر کردند و دوسوم خاک افغانستان را به مهار خویش درآوردند. برقراری رژیمی اسلامی بر بنیاد رواج سخت و اکید شریعت.

۲۶ مه ۱۹۹۷. پاکستان رژیم طالبان را به رسمیت شناخت.

سپتامبر ۲۰۰۱. احمد شاه مسعود در سؤقصدی کشته شد.

۷ اکتبر ۲۰۰۱. مداخله نظامی ائتلافی به رهبری ایالات متحده در افغانستان.

۵ دسامبر ۲۰۰۱. در شهر بُن جناح های [متخاصم] افعان، تحت لوای سازمان ملل متحد، به توافق رسیدند که حکومتی موقت به رهبری آقای حامد کرزای برپا دارند.

۲۶ ژانویه ۲۰۰۴. جمهوری اسلامی افعانستان تنفیذ شد.

۹ اکتبر ۲۰۰۴. آقای کرزای در انتخابات ریاست جمهور پیروز شد.

۱۸سپتامبر ۲۰۰۵. نخستین انتخابات قوه قانونگذاری که با عدم مشارکت ۵۰% از رأی دهندگان رقم خورد.

۲۰ اوت ۲۰۰۹. انتخابات ریاست جمهوری و ولایات افغانستان. اعلام شد که آقای کرزای و آقای عبدالله عبدالله رقیب اصلی او هردو آرائی برابر آورده اند. نامزد اخیر از انتخابات کنار کشید.

۳ نوامبر ۲۰۰۹. شورشیان پیشنهاد سازش و آشتی آقای کرزای را نپذیرفتند.

اول دسامبر ۲۰۱۰. آقای باراک اوباما اعلام کرد که سی هزار سرباز دیگر به افغانستان گسیل خواهد کرد.

۲۸ ژانویه ۲۰۱۰. کنفرانس بین المللی لندن خواستار شتاب بخشیدن به پویش «انتقال» و «درخود پذیری مجدد» طالبان نادم شد.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین