آفتابنیوز : آفتاب- مسعود شفیعی*: هفته گذشته «انحلال» دانشگاه علوم پزشکی ایران به خبر اول محافل علمی، دانشگاهی و فرهنگی کشور تبدیل شد. هر چند که بلافاصله پس از انتشار این خبر، مسئولان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تلاش کردند تا اساساً منکر واقعه «انحلال» این دانشگاه شده و از «ادغام» این دانشگاه با دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی و درمانی تهران سخن به میان آوردند اما واقعیت این است که بر اساس تصمیم اتخاذ شده در دولت، از این پس چیزی بهنام دانشگاه ایران وجود ندارد و این هیچ معنایی را غیر از «انحلال» این دانشگاه به اذهان متبادر نمیکند.
این موضوع که نگرانی آشکار بسیاری از دانشجویان، اساتید و کارکنان این دانشگاه را در پی داشت و با مخالفتهای زیادی هم در سطح نمایندگان مجلس و دلسوزان حوزه آموزش عالی و علوم پزشکی کشور مواجه شد، عمدتاً از منظر اجازه قانونی این «انحلال» و نیز آثار و تبعات این تصمیم برای نظام بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کشور مورد توجه بوده که علیرغم اهمیت همه آنها، به اعتقاد نگارنده نکتهای مهم و فرادستی در این ابراز مخالفتها مغفول مانده است.
اگرچه شاید به این علت که تاکنون مسئولان دولتی دلیل اصلی این تصمیم را مسائل مدیریتی و ایجاد زمینه برای کاهش جمعیت پایتخت ذکر کردهاند، بسیاری از ابراز مخالفتها با آن نیز اساساً این توجیه را به چالش کشیده است و بر بیتاثیری آن در روند اصلاح نظام مدیریتی کشور تاکید میکند، اما به نظر میرسد که مسأله اصلی یعنی «انحلال» یک دانشگاه معتبر و با حداقل 35 سال سابقه در نظام آموزش عالی ایران و آثار فرهنگی آن برای کشور و تبعات هویتی آن برای دانشجویان، دانشآموختگان، اساتید و حتی کارکنان آن، مسأله اصلی است که باید به آن توجه شود.
این مسأله که میتوان در ابعادی کلانتر تحت عنوان مسأله «ناپایداری نهادها» در ایران به آن پرداخت البته موضوع جدیدی نیست و در طول اعصار پیشین به انحاء مختلف خودنمایی کردهاست؛ چه آنکه اگر چنین نبود دستکم در حوزه آموزش عالی هیچگاه نباید جندیشاپور عصر ساسانیان با آن ساختار منحصر بهفردش که پس از سقوط ساسانیان نیز مدتی با سرپرستی ایرانیان به کار خود ادامه میداده، در طول چندین قرن به فراموشی سپرده میشد.
اکنون از این دانشگاه جز آثار خرابهای در موقعیت کنونی شهر جندیشاپور - روستای شاهآباد دزفول - چیزی نمانده که آنها هم، در اثر فعالیتهای کشاورزی در خطر نابودی کامل است این در حالی است که کتابهایی که از فعالیت در این دانشگاه باقی مانده است، در دنیا هنوز در بسیاری از موضوعات مورد توجه است.
ویل دورانت، تمدن ایرانی را، بواسطه داشتن این دانشگاه میستاید و انیشتن، در غیاب شاگردش پروفسور حسابی، او را بهخاطر تعلق به کشوری که در ١٧٠٠ سال پیش دانشگاهی آنچنان داشته است، میستاید و میگوید: «در زمانی که پیشینیان من در جنگلهای اروپا یکدیگر را میخوردهاند، در سرزمین ایشان دانشگاه برقرار بوده است. جالب اینجاست، که در خود این سرزمین، کمتر کسی حتی نام این دانشگاه را میداند».
همچنین شاید اگر «پایداری نهادها» در کشورمان اهمیتی میداشت قاعدتاً دارالفنون هم با ساز و کاری امروزی، کماکان به حیات خود ادامه میداد و با بیش از یک قرن پیشینه، یک نهاد آموزش عالی اصیل و مهم برای کشورمان محسوب میشد. البته نمونههای دیگر این پدیده نه فقط در حوزه آموزش عالی بلکه در عرصههای دیگر هم به کرات در میهن ما مشاهد شدهاست که از جمله آخرین نمونههای آن، میتوان به انحلال سازمان مدیریت و برنامهریزی و مرکز بینالمللی گفتو گوی تمدنها در دولت نهم اشاره کرد.
اینگونه وقایع در طول چند دهه گذشته در نظام آموزش و پرورش ایران هم بسیار دیده شد و آن زمانی بود که طی سالهای دهه 60 و 70 شمسی، ادارات آموزش و پرورش خصوصاً در برخی شهرستانها برای کاستن از فشار ناشی از تراکم دانشآموزان جدید، اقدام به جابجایی و یا انتقال محل مدارس برای پاسخگویی به نیازهای مناطق پرجمعیتتر مینمودند و مثلا دیده میشد که ساختمانی که تا دیروز متعلق به مدرسهای پسرانه بوده در اختیار مدرسهای دخترانه قرار میگیرد و یا ساختمان یک دبیرستان به دبستان و ساختمان یک مدرسه راهنمایی به یک دبیرستان تبدیل میشود!
این بدین معناست که در حالیکه در بسیاری از کشورها یکی از مولفههای مهم برای اهمیت قائل شدن برای نهادها سابقه، پیشینه و ثبات آنها در طول سالیان متمادی است و خصوصاً درباره دانشگاهها و مدارس، آنچه بیش از همه به آنها اعتبار میبخشد گذشته و سابقه قابل استناد آنهاست و تلاش دانشگاههای معتبری چون آکسفورد، کمبریج، سوربن و... برای به رخ کشیدن پیشینه و قدمتشان از طریق حفظ اماکن و ساختمانهای قدیمی مربوط به دانشگاه، در همین چارچوب قابل تحلیل است، اساساً در ایران قرار نیست مکانها و نامها هیچ اصالتی را تداعی کنند و به عنوان مولفهای هویتبخش مورد توجه قرار گیرند.
متاسفانه باید بپذیریم که اساساً به لحاظ فرهنگی کمتر کارکردی برای ساختارها و نهادهایی که در گذشتههایمان بهوجود آمده و در گذر زمان با کارکردهای خود هویت یافته و خود به عواملی هویتبخش برای حال و آینده ما تبدیل شدهاند قائل هستیم و یک کارکرد ناخوشایند برای ما از یک ساختار و یا نهاد، کافی است که فوراً حکم «انحلال»، «تخریب» و یا «تغییر ماهیت» آنرا صادر نماییم! حتی اگر آن نهاد و ساختار بخشی از هویت تعلیم و تربیت و یا آموزش عالی کشورمان باشد که هزاران دانشآموز و دانشآموخته در دامان آن پرورش یافته و بخشی از هویت اجتماعی خود را نشات گرفته از هویت آن مدرسه یا دانشگاه بدانند. این دقیقا مانند آن است که بخواهیم خانواده، که یک رکن مهم در شکلگیری هویت و شخصیت یک فرد است، منحل کرده و یا با تغییر شکل مواجه سازیم! آیا کسی هست که در آثار سوء فروپاشی یک خانواده در زیست اجتماعی پرورشیافتگان آن، تردیدی داشته باشد؟
به اعتقاد نگارنده نهادهای آموزشی اعم از مدرسه یا دانشگاه با اساتید و مدرسان، گذشته، تربیت یافتگان و حتی موقعیت جغرافیایی، نمادها و ساختمانهایشان میتوانند در طی زمان بهوجود آورنده هویت و شخصیتی در دانشآموختگان خود باشند که به یک امتیاز بزرگ فرهنگی و اجتماعی برای هر نسل یک جامعه تبدیل شود.
از این روست که «انحلال» دانشگاه علوم پزشکی ایران نه صرفاً از منظر «حذف» یک دانشگاه از محدوده جغرافیایی شهر تهران، که بیشتر از نگاه آسیب شناسانه فرهنگی، اجتماعی و هویتی برای دانشجویان، مدرسان و دانشآموختگان و جامعه و کشور نگرانکننده است؛ چرا که سرمایه اجتماعی کسب شده در طی حیات دستکم 35 ساله این دانشگاه به راحتی نادیده انگاشته شده و سعی میشود «فقدان» نام و نمادهای مربوط به آن، با عباراتی چون «ادغام» و...توجیه گردد.
آیا اگر باور داشته باشیم که مدرسه و دانشگاه خود چون خانواده، «نهادی حیاتی» برای تربیت و آموزش و مهارتآموزی فرزندان این سرزمین هستند، بیتفاوتی در برابر ازهم گسیختن آنها را جایز خواهیم دانست؟
*عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه