آفتابنیوز : آفتاب- سرویس ورزشی: 1- 28 نوامبر، یک معبد جاودانه فوتبال، در قلب کاتالان، در نیوکمپ؛ مهلکه افسونها، رازها و شیفتگیها...آنجا قرار است در هیاهوی ال کلاسیکو، در معمای برناگشوده کارزار ابدی میان بارسلونا و رئال، شور بیپایان فوتبال باری دیگر معنا شود، یا شاید هم تصویر. آنجا قرار است شیفتگی جوزپه گواردیولا، مرد آرام اهل کاتالان، با دیوانگی های خوزه مورینیو، مرد ناآرام خاص، هر لحظه به جدال در آمیزد و جدالی که البته نه بر سر افتخاری تازه، که بر سر جاودانگی ست.
باید یادمان باشد که گواردیولای جوان، واپسین رویارویی این جدال پایانناپذیر را فتح کرده است، آن هم در قلب مادرید، در سانتیاگو برنابئو،جایی که شاگردان مانوئل پیگرینی شیلیایی، تاب مقاومت زیادی داشتند یا شاید اقبال زیادی، که در برابر هجمه ویرانگر تیکی تاکای ناب و رویاگونه ستارگان کاتالان، تنها دوبار فروریختند؛ دو گل که با نام لیونل مسی و پدرو رودریگز، برای ابد، به تاریخ لیگا آدلانته آویخت.
اما یادآوری دیگری هم هست؛ این که بر صدر کادر رهبری ستارگان نوپای مادرید، دیگر از مانوئل پیگرینی، خوان ده راموس یا کارلوس کروش، خبری نیست، بل اینبار، پای خوزه مورینیوی بزرگ در میان است، همان شرور بزرگ تحملناپذیر، که کمتر از یک سال پیش، در راه فتح لیگ قهرمانان اروپا همراه با اینترناسیوناله میلان، گواردیولا و همه ستارگان دست نیافتنیاش را، در افسون نبوغ حیرتانگیزش ناکام گذاشت.
این بازخوانی البته وقتی با پیشینه درخشان خوزه مورینیو آمیخته گردد، بدون تردید، تخمین زدن هرگونه حدس و گمانی را در راه پیشبینی نتیجه بازی، با دشواری افزونی رو بهرو خواهد ساخت.
همین حالا هم رئال، هرچند کمترین فاصله را با رقیب دیرینه دارد، اما باز بر تارک لیگا آدلانته ایستاده و در جدال با رقیب دیرآشنا، اندکی هم کوتاه نیامده است.
پیش از این هم وقتی یک مربی افسانهای دیگر، یعنی فابیو کاپلو، هدایت رئال مادرید را، آن هم در دوران طلایی فرانک رایکارد در بارسلونا، پذیرفت، نه تنها نتیجه هر دو بازی ال کلاسیکو بهگونهای ناباورانه و بر خلاف پیشبینیهای متعارف رقم خورد، که عمر دوران اقتدار چندینساله بارسا هم بهسر آمد.
این فصل هم بارسلونا پس از دو سال درخشان و رویایی، همچنان در اوج است و شگفت اینجاست که تیم مورینیو هم برخلاف انتظارات موعود از سبک فوتبال او، در شمار گلهای زده و خورده، و نیز در شیوه هجومی بازی، دست نیافتنی بهنظر میآید.
وقتی تیمهای مورینیو فوتبال را بسته، ملالانگیز، و کسالتبار بازی میکردند، قهرمان اروپا میشدند و جامها میبردند، پس اکنون که بازی زیبای رئالیها، ستایشی دیگرگونه را برای آقای خاص در پی داشته است، حتی آبیاناریهای دو آتشه هم نباید قدری از خوشبینی آرمانی در حصول پیروزی خود بکاهند؟
2- ال کلاسیکوی نخستِ امسال، البته برای رئالیها توام با حسرتی از پیش سرشته است؛ حسرتِ یک جای خالی بزرگ، حسرت شماره 7 فراموشناشدنی مادرید، حسرت پسر برنابئو؛ رائول گونزالز افسانهای... هرگونه تصویری که از ال کلاسیکوی بدون رائول، به ذهن شیفتگان فوتبال خواهد آمد، درست به تصور ال کلاسیکوی بدون کارلوس پویول، شبیه خواهد بود؛ آمیخته با حسرتها و خاطرهها. و این از حسرتهای تکرارناپذیر فوتبال است؛ برخی نامها به روح یک تیم تنیده میشوند، رسوب میکنند به ذهن هوادران، از مرزهای جاودانگی میگذرند و خاطره میشوند. این تفاوت را باید در روز مصافی همچون ال کلاسیکو حس کرد. و گرنه از دیرباز، شماری از بزرگترین نوابغ تاریخ فوتبال در این دو تیم بازی کردهاند و از طنین ساقهایشان، آهنگی ماندگار برای هواداران ساز شده است؛ مارادونا، استویچکوف، لینهکر، هاجی، روماریو، ریوالدو، زامورانو، هوگو سانچز، زینالدین زیدان، رونالدو، پرداگ میاتوویچ، فرانتس پوشکاش، اینها همه روزگاری افسون ال کلاسیکو را رقم زدهاند، در قلب هوادارن بودهاند، اما یوهان کرایف هم بوده، آلفردو دی¬استفانو، خوزه ماریا باکه رو، کارلوس پویول، امیلیو بوتراگوئنو و البته رائول گونزالز. و این یعنی که میان فناناپذیری یادگاران برجا مانده از ستارگان فوتبال هم، جدالی هست، جدالی بر سر جاودانگی؛ جاودانگیای البته بهرنگ حسرت.
3- در تاریخ لالیگا این ال کلاسیکوی صد و شصت و یکم است. اما وقتی تاریخ جدال میان این دو تیم را با دادههای دقیقتری بکاویم و اسپانیش سوپرکاپ، کوپا اسپانیا و عناوین این چنینی را هم در نظر آوریم، پای مسابقه 213 درکار خواهد بود. و این حیرتانگیز است. با این حال، شمارش تعداد برتریهای هریک از دو تیم و برآورد یک تخمین آماری کلیاز ال کلاسیکو، نه کار این نوشته است و نه در شان و تبار این بازی رویایی. از سویی دیگر، درباره مسی، ژاوی، اینیستا، اوزیل، رونالدو و دی ماریا هم، نوشتهها بسیار است. درباره کله خوک مشهوری هم که هواداران سرسخت بارسا به نشانه خیانت، زیرپای لوئیز فیگوی بزرگ انداختند، حرف تازهای به میان نیامده است. پس در پایان بندی این نوشته از چه باید سخن گفت که تازه باشد یا دست کم تکرارش آویخته به هزار معنا.
4- نگاه که میکنم همان تبار تاریخی ال کلاسیکو برای هر پایانی بسنده است. تاریخ به یاد دارد که رئال، همین رئال محبوب دوستداشتنی، روزگاری تیم محبوبِ دیکتاتور جلاد اسپانیا در دوران حاکمیت فاشیسم، یعنی فرانسیسکو فرانکو، بهشمار میرفت. و همین شیفتگی و حمایت فرانکو از تیم بزرگ پایتخت کافی بود که رئال مادرید را، ناگهان، به نماد فناناپذیر فاشیسم، دیکتاتوری، خشونت و جنایت بدل کند. در دیگر سو، اما بارسلونا به سبب رشدیافتگی در قلب کاتالونیا، به عنوان یکی از مناطق مخالف با حکومت مرکزی فرانکو، آرام آرام، رنگی ماندگار به سان یک شمایل آزادیخواهی و مقاومت در اسپانیا، به خود گرفت. از همان دوران سیاه فاشیسم به اینسو بود که تنشها و تقابل سیاسی و الگوهای مدنی مبارزه با قدرت تباهیزا، همه تار و پود ال کلاسیکو را فرا گرفت و دیگر هیچ لحظه هم از آن جدا نشد. وقتی تاریخ برگزاری همین ال کلاسیکوی پیشرو، بهسبب برآوردهای نگران کننده و مبهم دستگاه امنیتی اسپانیا از تنشهای احتمالی، بهخاطر نزدیکی زمان مسابقه به روزهای انتخابات پارلمانی اسپانیا، به تاخیر افتاد، خود واکنشی معنادار بهحساب میآید. سر راستترین معنایش هم البته این است که حتی امروز هم، ال کلاسیکوی تمامناشدنی، تبلور یا چکیدهای از تقابل انگارههای سیاسی در سراسر اسپانیا بهشمار میرود، جدال پایان نیافته میان قدرت و آزادی، که این هم البته جدالی جاودانه است.