آفتابنیوز : آفتاب: کتاب «سوگند مقدس» را با شماره تقلبی چاپ کردیم. سال 56 ساواک اصفهان به شاه نامه نوشت که ما هر انقلابی را که میگیریم، یکی کتاب ولایت فقیه آیتالله خمینی همراهش است، یکی سوگند مقدس. چرا به این کتاب اجازه چاپ دادید؟
محمود حکیمی، نویسنده و پژوهشگر با ذکر خاطرهای از مشکلات ارشاد در دوره پهلوی به خبر گفت: کتاب «پیکار سرنوشت» را که در مورد مبارزات مردم فیلیپین است، برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد بردم، گفتند باید 63 صفحهاش حذف شود. شمارهای که کتابخانه ملی با اجازه ساواک برای کتابها صادر میکرد را دستکاری کردیم و کتاب را خودمان بدون تغییرات منتشر کردیم! دولت نفهمید که کتاب با شماره قلابی چاپ شده، ما هم دیدیم که روش خوبی است و جواب میدهد(!) چند کتاب دیگر هم با همین شمارههای تقلبی چاپ کردیم...»
وی اضافه کرد: «اما کتاب «سوگند مقدس» را با شماره تقلبی چاپ کردیم. سال 56 ساواک اصفهان به شاه نامه نوشت که ما هر انقلابی را که میگیریم، یکی کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی همراهش است، یکی سوگند مقدس. چرا به این کتاب اجازه چاپ دادید؟ تا بیایند ما را بگیرند و تهدید کنند و ... سال 57 شد و انقلاب پیروز شد و گرنه آنها کسی را که 7 جلد کتاب با شماره تقلبی چاپ کند به این راحتیها رها نمیکردند.»
وی در مورد فضای کتاب خوانی در کشور نیز گفت: «ابتدا باید انگیزه کتابخوانی ایجاد کرد، در ذهن انسان باید سوالی ایجاد شود تا در اثر آزار آن سوال، برای یافتن جواب سراغ کتاب برود. کتابخوانی با صرف گفتن این که کتاب خوب است، در جامعه جا نمیافتد، ریشه کتابنخوانی برمیگردد به آموزش و پرورش و اینکه دانشآموزان را باید با کتاب انس داد، در ضمن بچههای دانشآموز سلیقههای متفاوتی دارند، نمیتوان آنها را مجبور کرد که یک کتاب خاص بخوانند.»
حکیمی اضافه کرد: «بیشتر مشکلات ما در آموزش و پرورش بعد از اینکه معلمها خودشان اهل کتاب نیستند (با توجه به تحقیقات من) این است که معلم دانشآموز را مجبور به خواندن کتابهایی خاص میکند. در حالی که معلم خوب و آگاه، سلیقه بچهها را تشخیص میدهد و سوالهایی به منظور ایجاد انگیزهشان طرح میکند.»
وی خاطرنشان کرد: «من در دبیرستان «پروین اعتصامی و آذرمیدخت» قم، ادبیات فارسی و تعلیمات دینی تدریس میکردم (سالهای 52 و53) و معمولاً در همه کلاسها در ده دقیقه آخر، قسمتهایی از یک رمان، کتاب یا مقالهای ارزشمند را برای شاگردان میخواندم تا آنها با نویسندگان معاصر بیشتر آشنا شوند. گاهی هم، شاگردان علاقمند به نویسندگی نوشتههای کوتاه خود را در کلاس میخواندند. کمتر ساعتی میشد که ساعت درس ادبیات تمام شود و من به مناسبتی از زرینکوب و غلامحسین یوسفی و محیط طباطبایی نام نبرم.»
حکیمی درباره انتشار نخستین کتابش نیز گفت: «اولین کتاب من که خیلی مورد استقبال واقع شد «اشرافزاده قهرمان» بود. این کتاب داستان «مصعب بن عمیر»، اولین سفیر رسول اکرم(ص)، به مدینه بود. این شخص پسر ثروتمندترین خانواده مکه است. من همیشه گفتهام در تشویق من برای نوشتن کتابهای دینی، حجتی کرمانی و شهید مطهری بسیار موثر بودند . زمانی که سرپرست دفتر مکتب اسلام در تهران بودم؛ شهید مطهری مقالاتی درباره نهج البلاغه در «مکتب اسلام» مینوشت. من خودم میرفتم و مقالات را از او میگرفتم.
وی ادامه داد: یک بار که رفتم مقاله را بگیرم گفت: به حکیمی بگویید این داستان «سوگند مقدس» هفته گذشتهاش به قدری من و همسرم را تحت تاثیر قرار داد که هر دو گریه کردیم. بگویید مطهری خیلی راضی بود.» شهید مطهری میدانست که من فامیلیام حکیمی است اما نمیدانست همان حکیمی مورد خطاب او هستم! وقتی تبسمم را دید خیلی تعجب کرد و گفت: «حکیمی خودت هستی؟» بعد که ماجرا روشن شد، یک ربعی مرا کنار خودش نشاند و تشویق کرد. تشویق او آن زمان برایم خیلی شیرین و مؤثر بود. مرحوم علامه جعفری که منزلشان نزدیک منزل ما بود هم، خیلی مرا تشویق میکرد.»