آفتابنیوز : آفتاب: پرستو ابریشمی، یکی از اعضای تیم ملی بانوان کوهنوردی ایران از سختیهای این رشته ورزشی میگوید. خواندن این گفتوگو را از دست ندهید.
از اینجا شروع میکنیم که چطور علاقمند به کوهنوردی شدید؟ اصلا از کی شروع کردید که الان مربی هستید؟ ۳۵ سالم است.سال ۷۳ در دانشگاه هنر قبول شدم.
آنجا یکسری واحدهای عکاسی داشتیم و گرایش من عکاسی از طبیعت بود. کوه و طبیعت هم که میرفتیم فقط برای عکاسی بود.حالا بعضی از بچهها بوم میآوردند و بعضیها هم ساز. یک حالت گل گشت و دشت پیمایی داشتیم.
در ادامه این برنامهها با یکسری دوستان کوهنورد آشنا شدم. کوهنوردی را هم به صورت کوهگردی شروع کردیم. از کوههای شمال تهران. تا اینکه سال ۷۷ و ۷۸ با گروه کوهنوردی دانشکده فنی دانشگاه تهران؛ البته من دانشجوی آنجا نبودم و دوستانی داشتم که آنجا تحصیل میکردند کوهنوردی را آغاز کردم. اما من دوست داشتم که از رده باشگاهی شروع کنم. به همین دلیل با 2 تا از دوستانم در باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند ثبتنام کردم و از اینجا بود که "دنیای کوهنوردی" را جانشین همه دنیاهایی که قبلا داشتم کردم.
تقریبا میشود چند سال کوهنوردی حرفهای؟ ۱۱ سال است که دارم کار میکنم. در یکسری برنامههای کوهنوردی برونمرزی هم شرکت داشتم. کوهنوردی را از الفبایش شروع کردم، خوشبختی من در داشتن مربیانی بود که شاید از بهترینهای ایران بودند. پس از گذراندن دورههای آموزشی در باشگاه، جذب صعودهای سرعتی، زمستانی شدم. همان سالی که عضو باشگاه شدم در اسفندماه ۸۹ یک صعود یک روزه به دماوند داشت، حدود بیست ساعت طول کشید. این برای من یک رکورد بود. چون صعود یکروزه به دماوند به خودی خود در تابستان هم سخت است.
تازه آدم باید خوش شانس باشد که هوا هم خوب باشد و هم باید آمادگی جسمانی مناسبی داشته باشد. در آن تیمی که ما به دماوند صعود کردیم من تنها خانم کوهنورد بودم و چند تا از آقایان موفق به صعود نشدن. بعد از آن، صعودهای زمستانی متعددی داشتم به دماوند، از جبهههای مختلف.
کم کم به سمت برنامههای فنی گرایش پیدا کردم. فنی به معنی که کار با طناب و استفاده به جا از تکنیکهای تخصصی کوهنوردی اعم از (سنگ-یخ و برف-غار) . سال ۸۱ اولین صعودم را بر دیواره علم کوه انجام دادم. علم کوه مطرحترین و زیباترین دیوارههای ایران است و در کلاردشت است. دو مسیر از دیواره را در یک برنامه به فاصله ۱ روز انجام دادم. سال ۸۱ یکی از بدترین حادثههای دوران کوهنوردیم، اتفاق افتاد. در این سال دو تا از بهترین دوستانم را در یک برنامه غارنوردی از دست دادم. ویکتوریا کیانیراد و امیر احمدی. یک غاری داریم ما در کرمانشاه به اسم غار( پروا). این غار حدود ۷۵۱ متر پیمایش عمودی دارد. طناب دارد و حدود ۱۴۵۴ متر هم پیمایش افقی-عمودی.
به سمت پایین؟
بله. این غار ۲۶ حلقه چاه دارد و عمیق ترین آن چاه شماره ۱۶ است که ۴۲ متر عمق دارد. دمای غار بین ۱ تا ۳ درجه سانتیگراد است و شرایط سختی دارد..
بعد مشکلی برای تنفس و... به وجود نمیآید؟ نه، من بعدها در سال ۸۴ تا انتهای این غار رفتم. دوستان من در این غار فوت شدند به همین دلیل، برای من برنامه پیمایش غار پراو، مملو از غم و اندوه بود. از قول کاشفان این غار روایت میکنند، اگر کسی در این غار پایش شکست باید پزشکان بروند، پایش را گچ بگیرند تا آن فرد خودش به تنهایی از غار بیرون بیاید. به خاطر این که مسیرها و گذرگاههایهای این غار آنقدر صعبالعبور است که امکان ندارد فرد حادثه دیده را از آنجا کشید بیرون. مثلا گذرگاهی به نام اس لعنتی.
برای عبور از اینجا بدن باید و آنقدر انعطاف داشته باشد که بتواند گذر کند. جایی دیگر از غار قسمتی است به نام آروارههای جهنمی. شما یک جاهایی را باید به صورت پاگستر بروید و رد شوید. به هر حال هیچوقت پیکر دوستان من، از آن غار بیرون در نیامد. شاید سختترین ضربهای که این سالها خوردم، آن اتفاق بوده. هنوز که هنوز است، با گذشت ده سال از مرگ دوستانم و تلخی آن روزها، را نمیتوانم فراموششان کنم. خود من هم قرار بود که از کوهنوردان آن غار باشم اما یک هفته قبل از عزیمت بنا به دلایل شخصی انصراف دادم.
فکر میکنید خطرهایی که این رشته و به خصوص رفتن به این غار دارد چرا باز هم کسانی پیدا میشوند که دست به این ریسکهای بزرک بزنند. اصلا ارزشش را دارد؟ این طوری نگاه نکنید. یک لذت خاصی دارد. کوهنوردی کلا این طوری است که هم در ذاتش سختی است و هم لذت.
چه چیزی باعث میشود که ۷۰۰ متر رفتن زیر زمین یا صعود به قله به آدم لذت بدهد؟ آن ۷۰۰ متر زیر زمین رفتن برگشتی هم دارد. صعود و فرود را باید تجربه کنید. من نمیتوانم کلمهای برای توصیف کردن آن پیدا کنم اما واقعا جذاب و لذتبخش است.
چه زمانی تصمیم گرفتید که به صعودهای بلند فکر کنید. تا اینجا بیشتر صعودهای، شما داخلی بود. سال ۸۲ یک صعود به آرارات داشتیم ۸۳ دو تا صعود دیگر به علمکوه مسیر لهستانیها و کرمانشاهیها و...بعد از اینجا به بعد صعودهای بلند در برنامههایم قرار گرفت. فدراسیون یک برنامه برای صعود به اورست گذاشت و از ۱۰۰ نفری که در آن اردو بودند به ۱۲ نفر آخر رسیدم و در گروه ب قرار گرفتم که به اورست اعزام نشدم.
دلیل آنها این بود که اگر ما در تیم الف باشیم تیم ملی میشود تیم استان تهران. ما را خط زدند و گفتند شما به قله دیگری صعود خواهید کرد، اما هیچ وقت به قله دیگری اعزام نشدیم. بگذریم اما خودشان هم حالا به انتخاب بعضی افراد تیم معترضند! آن قضیه تمام شد و من رفتم در چین و صعود به قلهای به نام موستاق آتا، یعنی پدر کوه یخ و در جاده ابریشم از نزدیکی آن میگذرد. خیلی جالب بود بیابانی بزرگ و دو کوه بلند در اعماق آن.
یعنی کوه در وسط بیابان قرار گرفته است؟ نه به این صورت اما دامنه کوه کاملا هموار است و دو تا قله ۷۰۰۰ متری، آنجا قرار دارند.
با شرایطی که برای شما پیش آمده الان بزرگترین حسرت شما صعود به اورست است این طور نیست؟ من حسرت نمیخورم، چون حتما به اورست میروم.
اگر اعزام ملی نداشته باشید چطور؟ با هزینه شخصی میروید؟ اسپانسر پیدا میکنم. احتمالا امسال احتمالا یک برنامه میروم هیمالیا. اما اورست نیست. اورست قله پولدارهاست.
چقدر مگر هزینه دارد؟ حدود ۳۰ میلیون تومان.
صعود به آنجا شرایط خاصی دارد. ممکن است کمی در مورد شرایط صعود به اورست حرف بزنید؟ ما شنیدهایم صعود به آنجا تنها در فصل خاصی امکانپذیر است. در کره زمین ۱۴ تا قله ۸ هزار متری دارد که همه آنها در رشتهکوههای هیمالیا قرار دارند. همه آدمهای دنیا برای اینکه این قلهها را فتح کنند باید به آسیا بیایند. مثلا کشوری مثل نپال که کشاورزی یا صنعت ندارد. تمام درآمدش از جذب توریست کوهنورد است. البته قلههای ۸ هزار متری در پاکستان را میشود با ۶ یا ۷ هزار دلار صعود کرد. به سمت نپال که میرویم کمی گران میشود. اما k۲ که دومین قله بلند و سختترین آنها است، گرانتر از بقیه است. این کوه را میشود با ۸-۹ هزار دلار صعودکرد.
پس چرا اورست اینقدر گران است؟
چون اورست بلندترین است. اورست دو جبهه صعود دارد یکی جنوبی که از سمت نپال است(بچههای تیم ملی ایران هم در هر دو صعود، از این سمت صعود کرده اند) و دو ایرانی هم به صورت مستقل دو سال پیش از جبهه شمالی صعود کردند.
صعود شمالی سختتر است؟ سختتر نه اما سردتر است. پای کوهش بلندتر است و به نسبت مسیر جنوبی کمی ارزانتر است. در حقیقت یک هزینه ورودی (پرمیت)، هزینه شرپا و باربرها... ورودی، شرپا، کمپ، افسر رابط که باید صعود شما را تایید کند و...
یعنی اگر آن بالا بروید و افسر تایید صعود را تایید نکند صعودتان قبول نیست؟
باید عکس بیاندازید و بیاورید. خیلیها به قلل ۸۰۰۰ متری صعود کردهاند اما به دلیل اینکه عکسهایشان گویا نبوده صعودشان مورد تایید قرار نگرفته است. نه در ایران بلکه کوهنوردهای کشورهای خارجی بودهاند که صعودشان تایید نشده است. در دنیا تعداد محدودی از کوهنوردان هستند که هر ۱۴ تا قله ۸ هزار متری را صعود کرده باشند. بودند کوهنوردانی که ۱۳ تا قله را صعود کردهاند و در چهاردهمی مردهاند. یک کوهنوردی هم بوده که به قله چهاردهم صعود کرد و در برگشت بهمن زد و مرد. تا سال گذشته همه کسانی که به چهارده قله صعود کردن مرد بودند.
تا پارسال که یک رقابت بین خانم اوه کرهای و پاسابان اسپانیایی به وجود آمد. این دو نفر با هم برای صعود چهاردهمین تلاش میکردند. میس اوه بسیار شناخته شده و مورد حمایت است. صعودش آنلاین پخش میشد و سالی دو تا ۸ هزار متر میرود. یک قران هم پول نمیدهد. تمام لباسها و تجهیزاتش پر از مارک اسپانسرهایش است. او صعود کرد و عکس هم انداخت اما به دلیل اینکه عکسش نامفهوم بود یکی از صعودهایش مورد تایید قرلر نگرفت و پاسابان به عنوان نفر اولانتخاب شد. هنوز هم مبهم بودن عکس، یک معضل است. گاهی اوقات هوا خراب میشود و شما نمیتوانید عکس بیاندازید.
این عکس چطور باید باشد. از کجا میفهمند که عکس انداخته شده در قله است؟ معمولا قلهها یک نشان دارد. کسانی که صعود میکنند باید در کنار آن نشان عکس بیاندازند.
حالا اگر شارژ دوربین تمام شد و یا همان مشکل هوا که خودتان گفتید؛ آنوقت باید برگردید. نمیشود در آنجا ماند. یک مثال بزنم مثلا زنده یاد، آقای غدیر یزدانی، یک صعودی به یکی از قلههای کانادا داشتهاند که خیلی کم هستند افرادی که صعود به آنجا را تجربه کرده باشند.
ایشان با یک کانادایی به کمپ آخر صعود میکنند که آن فرد کانادایی بنا به دلایلی بر میگردد. آقای یزدانی راهش را برای صعود ادامه میدهد و بر میگردد و دوربینش به مشکل میخورد و نمیتواند عکس بگیرد. ایشان در سر قله نمیدانم طناب انفرادیاش یا یک وسیلهای از خود باقی میگذارد و بر میگردد. کسی صعود او را قبول نمیکند تا سال آینده که تیم بعدی میرود و به نشانههای او بر میخورد و میبینند که او صعود کرده بود.
به هر حال این هم از مشکلات کوهنوردی البته به غیر از هزینههایش هم هست. ما بیشتر صعودها را باید با پول شخصی برویم. باید بگویم در افکار عمومی این طور جا افتاده که اسکی ورزش گرانی است اما باور کنید هزینه کوهنوردی به خصوص در سطح هیمالیانوردی با هیچ ورزشی قابل مقایسه نیست. اما در رشتههای دیگر مثل پینگ پنگ، والیبال و فوتبال این پولها خرج نمیشود یعنی ورزشکار دغدغههایی از جنس دغدغههای ما ندارد. به هر حال کوهنوردی هم یک ورزش حرفهای است و نیاز به حمایت دارد.
اسپانسر هم که به راحتی برای شما گیر نمیآید. بحث اسپانسر کاملا جداست. برای این رشتههایی که نام بردم به راحتی هر چه تمامتر اسپانسر پیدا میشود اما کمتر کسی پیدا میشود که برای کوهنوردی اسپاسر شود. آنها میگویند هم دیده نمیشوند و هم ممکن است با مرگ یک کوهنورد بدنامی داشته باشد. اما در رشتههای دیگر دوربین مدام روی نام شرکتها زوم میکند و آنها کمتر به سمت کوهنوردی میآیند. البته بعضی تولیدکنندگان لوازم کوهنوردی داخلی، حمایتهایی کردهاند.
یکی از دلایلی که این رشته حمایت نمیشود و جذابیتی برای سازمان تربیت بدنی ندارد که روی آن سرمایهگذاری کند عدم حضور در المپیک و اگر اشتباه نکنم المپیک زمستانی است.
الان فکر میکنم اسکی کوهستان و سنگنوردی داخل سالن مقام جهانی دارد. فدراسیون کوهنوردی در عرصه جهانی برای رشد این ورزش هزینه میکند.
در ایران چه اتفاقی افتاد که یک دفعه خانمها به این فکر افتادند که کوهنوردی کنند؟کوهنوردی خانمها در ایران قدمت هفتاد ساله دارد. اولین صعود مستند در سال ۱۳۱۵، خانم ملوک تیموری به قله توچال است. از میان زنان دهه ۲۰ تا۵۰ میتوان به مهری زرافشان، نرگس حکیمی، نلی یقیاییان، عصمت قاضی، نصرت کوهکن، فرخ کوهکن، مهرانگیز حکیمی، لیدا مارکاریان و بسیاری دیگر اشاره کرد که صعودهایی به دماوند علم کوه تخت سلیمان و همچنین در رشته اسکی و سنگنوردی فعالیت داشتهاند.
مثلا خانوادهتان با این کار شما مشکلی نداشتند؟ با کوهنوردی؟ آنها ابتدا خیلی مخالفت میکردند. به خصوص مادرم. اما رفته رفته آنها را با کوهنوردی آشنا کردم. با عکس و اسلایدهایی که از صعودهایم میگرفتم و خیلی چیزهای دیگر. من فکر میکنم هر کس یک راهی در زندگیاش دارد که باید به هدفش برسد.
بعد از حادثه معروفی که برای شما در برنامه لنین پیش آمد. آنها نگفتند دیگر به کوهنوردی نرو؟ ما قله لنین را صعود کردیم، اما نتوانستیم به خاطر شرایط جویی تا قله صعود کنیم برویم. در راه فرود بودیم. ۳ نفر بودیم. من، یک خانم و یک آقا. سه نفری توی یک طناب بودیم. در اصطلاح کوهنوردی میگوییم صعود و حمایت هم زمان. کرامپون یک یخ شکن است، کرامپون یکی از بچهها فاقد قطعه ضد برف بود و به همین دلیل برف زیر کرامپونش را جمع میشد. حوادث کوهنوردی و اتفاقات بعد از آن معمولا در خستگی اتفاق میافتد.
یک مربی داشتم که میگفت اتفاقات کوهنوردی مثل صاعقه نیست که یک آن و بیخبر بزند و همه چیز تمام شود. اتفاقات کوهنوردی نشانه دارد. نشانهها را باید دید و شناخت. یعنی باید زبان کوه را فهمید. اگر آن نشانهها را ندانید منجر به فاجعه میشود. دقیقا همین اتفاق برای ما هم افتاد.
رسیدیم کمپ دو، خسته بودیم، بهتر بود چادر میزدیم. اما این کار را نکردیم و گفتیم برسیم به کمپ یک و در آنجا چادر بزنیم که امکانات بیشتری دارد و ارتفاع کمتر است. نیشهای کرامپون هم طنابم درگیر نمیشد و من وسط بودم. یک دفعه من چشمهای دوستم را دیدم که کاملا گرد شده بود. آن صحنه اصلا از یاد نمیرود. من چیزی که یادم است این است که دیدم نفر پشتیام سر خورد و رسید به من. من هم با بغل سر خوردم به یخ.
فقط صحنهای که یادم است دیدم خون ریخت روی برف. یک ضربه و یک شوک هم یادم میآید. همه اتفاقات در کمتر از ۳ ثانیه افتاد. ولی بعد از آن خیلی وحشتناک بود. به خاطر اینکه من سر و ته شده بودم و پاهایم هوا بود.حدود ۱۰ متر پرت شدم و زیر پایم ۲۰ متر خالی بود. اون نفر هم حدود ۱۵ متر زیر پایش خالی بود. ما یک حالتی مثل حرف انگلیسی یو شده بودیم و تقدیر ما این بود که طناب ما به یک تکه یخ گیر کرد. ما داشتیم با سرعت میرفتیم پایین، میرفتیم که بمیریم، که طنابمان دور چرخید و به آن قارچ یخی گیر کردیم و نفر سوم اصلا در شکاف نیفتاد و تحت کشش طناب ثابت ماند.
و چطور از مرگ نجات پیدا کردید؟ این اتفاق حدود ساعت ۷ برای ما افتاد. برف میبارید و هوا هم تاریک شده بود. بیسیم ما هم آخرهای شارژش بود. همان لحظه که بیسم را روشن کردیم دو راهنما به نام دیما و یتالی پای دستگاه بودند. با دیما آشناتر بودیم. دیما میخواسته بخوابد که موقع خواب یک لحظه رادیواش راروشن کرده بود. همان لحظه صدای ما را شنید. همه این کارها شانسی و البته لطف خدا بود.
حتی تصور کردن آن صحنه هم سخت است چه برسد به اینکه آن اتفاق برای خودت بیفتد.
کسانی که در شکاف سقوط میکنند کمتر زنده میمانند. من در وضعیت بدی قرار داشتم. اولا که سر و ته بودم بعد هم ۲۰ کیلوکوله روی دوشم بود. تا توانستم بچرخم و کولهام را باز کنم و همه وسایلم را بریزم پایین که نفس بکشم چند دقیقهای طول کشید. ساعت ۱۲ شب ما نور هدلمپ دیما و ویتالی را دیدم که دارند به سمتمان میآیند.
فکر میکردید که این اتفاق گریبان شما را بگیرد؟
راستش فکر نمیکردم. بارها از این شکافها گذر کرده بودم. حتی هارنس نداشتم. با تسمههای مخصوص برای خودم هارنس درست کرده بودم.
یعنی بدنت کلا روی این دو تا تسمه سوار بود؟ دقیقا. من از یک جایی به بعد، پاهام حسشو از دست داد. حس میکردم دارم فلج میشوم. دیگه فقط تلاش میکردم که تا خودم را بالا بکشم و خون در بدنم جریان داشته باشد. احتمال شکستن قطعه یخ بود اما ترجیح میدادم که بمیریم تا اینکه فلج شوم.
بعد آن خونریزی چطور؟ آن خونریزی زیاد جدی نبود و خیلی زود بند آمد.
در آن ساعات به چیز خاصی فکر میکردی؟زندگیات و اتفاقهایی که برایت افتاده است. خانوادم، دوستانم. یک چیزی است به اسم مرگ شیرین یا خواب شیرین. وقتی که سرما وارد بدنت میشود و دمای مرکزی بدن پاییم مییاد، کم کم حالت خوابآلودی به آدم غالب میشود. آدم بیحس میشود. دقایقی بود که من فهمیدم دارم دچار همان حالت میشوم. بدنم دچار یک گرمای کاذبی شده بود و در هر صورت با خواستن، توانستم برگردم. گروه امداد رسید و تقریبا ساعت ۲ نیمهشب بود که ما را بالا کشیدند. وقتی رسیدم بالا نه میتوانستم بنشینم و نه میتوانستم بایستم. خشک شده بودم. راستش هیچ وقت فکر نمیکردم که برای زندگی و زنده ماندن اینقدر بجنگم. من تا آخر عمرم مدیون این دو نفر هستم.
وفتی این اتفاق برایت افتاد پیش خودت نگفتی دیگر کوهنوردی نمیکنم و ...
پس از این اتفاق تا قبل از اینکه به تهران برسم میگفتم که دیگر کوهنوردی نمیکنم و فقط مربیگری. اما سال بعد با تیم کوهنوردی استان تهران راهی قله ۷۰۲۷ متری اسپانتیک شدم.
تا به حال شده که خود شما هم کسی را نجات بدهید؟ من به صورت داوطلبانه در مسیرهای پر خطر کوههای شمال تهران، در قالب تیمهای اطلاعرسانی و امداد نجات شرکت میکنم. به هر حال اتفاقات و حوادث در کوهنوردی همیشه بوده هست.