آفتابنیوز : آفتاب: آیتالله سید محمد خامنهای که پس از پیروزی انقلاب در مجلس خبرگان قانون اساسی فعالیت میکرد برگهایی از تاریخ انقلاب را ورق زد.
مشرق نوشت: وی تاریخ شفاهی بود که از روند تصویب قانون اساسی، قانون اصل ولایت فقیه، استرداد شاه و بسیاری از مسایل دیگر پرده برداشت و سخن گفت.
وی که از اعضای شورای تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به فرمان امام خمینی(ره) در سال ۵۷ بود و هم اکنون به عنوان یک فیلسوف و مجتهد عهدهدار ریاست بنیاد حکمت اسلامی صدرا است، در گفتوگویی مشروح با همشهریماه به تاریخچه تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و جریانات اوایل پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کرد و از برخی جریانات پرده برداشت.
متن تلخیص شده این مصاحبه به شرح ذیل است:
مبارزان انقلابی خیلی زود شروع کردم حتی قبل از امام (ره). زمینه سازی کردیم و بعد که امام(ره) کارش را آغاز کرد من جز ۱۰ نفر اول بودم. البته این مطالبی که به شما میگویم در هیچ جا هنوز به چاپ نرسیده است اما برای خود من روشن است که ما پای این مبارزات بودیم تا رسیدن به انقلاب من کسی بودم که قبل از انقلاب گفتم این انقلاب پیروز میشود در صورتی که هیچ علامتی نبود.
قبل از سال ۵۷ یعنی در حول و حوش سال ۵۴ موسسه تحقیقاتی حقوق اسلام را با ۳۰ نفر از طلاب و سرمایهگذارهای بازار راهاندازی کردیم و قرار شد در آن قوانین آینده را برای کشور آماده کنیم و این نخستین گام ما برای پیروزی انقلاب بود. بعد از آن در سختترین مقطع وکیل دادگستری شدم و ناظر جریان مبارزات و سختگیرها و دیدن خیلی پروندهها سبب شد حس کنم این انقلاب پیروز است و اینچنین بود که وارد عرصه شدم.
هفته اول انقلاب مدرسه رفاه دست من بود با تمام تشکیلات. بعد دادسرای انقلاب و بعد مجلس خبرگان. البته در مجلس خبرگان احزاب و دستهجات از من خواستند که وارد عرضه شوم و من حس کردم عرصه کار است و شروع به فعالیت کردم.
وضعیت مجلس و تصویب قانون اساسی باید تاکید کنم در سطوح بینالمللی هرکس مدعی قانون اساسی بهتر است حاضرم به مناظره بروم. قانون اساسی ایران بهترین قانون اساسی دنیاست.
وقتی وارد مجلس شدم خیلی شلوغ بود این شلوغی هم از این جهت بود که همه احزاب بودند از نهضت آزادی بگیرید تا باقی دستهها و همه هم با هم درگیر بودند. احساس مسئولیت کردم و پای کار ایستادم. در حال حاضر هم صورت مذاکرات مجلس نشان میدهد در آن زمان کجاها حرف زدم دقیقا اگر نگاه کنید هر کجا احساس وظیفه کردم وارد میدان شدم . در مجلس دوم اما مسایل و دعواها خانوادگی شد. در هر دو دوره مجلس به طور معمول بسیار بد اداره میشد آییننامهها خوب عمل نمیشد. اواخر مجلس دوم بود که احساس کردم که دیگر کاری در مجلس نداریم، همه دارند سر نخود و کشمش دعوا میکنند. ملت هم آگاهی لازم را پیدا کرده بودند و بسیاری از جوانها که بسیار با فهم بودند نیز وارد میدان شده بودند و من عملا کنار کشیدیم و مجلس های بعد هم شد جای افراد با خطوط سیاسی ناهنجار و ضد هنجار.
روحانیت در زمان خطر باید وارد عرصه شود زمانی باید یک روحانی وارد سیاست شود که احساس خطر کند، زمانی که چهار تا جوان میتوانند خطر را دفع کنند و برای خودشان مشکلی پیش نیاید و خطری در پیش نیست چه نیازی به حضور من و امثال من است؟ من به هر قیمتی وارد صحنه نمی شوم هر وقت احساس کنم جوانترها بر زمین افتادند من به جلو میآیم آن زمان وظیفه من است. ما کار پشتیبانی میکنیم. در یک سطحی اقتضا میکرد که شبانه روز کار کنیم و در میدان باشیم، بودیم. من در آن مقطع شبها خیلی کم میخوابیدم و از صبح بعد از نماز مشغول کار های مربوط به مجلس بودم. به پروندههای مختلف در کمیسیونهای مختلف میپرداختم و بعد جلوی پادگان روبروی مجلس ورزش میکردم و وقتی بر میگشتم به عنوان رئیس کمیسیون مشغول کار میشدم و تازه ساعت هشت نمایندههای با چشمهای نیمه باز می امدند و من آن زمان تمام کارها را کرده بودم و در مجلس مینشستم و بعد از آن در کمیسیون مشغول فعالیت میشدم و تازه شب طرح و لوایح را مطالعه میکردم.
به طور مثال دقیقا به یاد دارم که برای نوشتن پیشنویس طرح آزادسازی گروگانهای آمریکایی در قرارداد الجزایر بین ایران و آمریکا را من نوشتم. سید محمود کاشانی گفت حاج آقا شما خودت تنهایی بنویس این قرارداد را. من هم در آن زمان جایی نداشتم رفتم در پستو جایی که برای رختخوابهای اضافه بود از رختخوابها به عنوان میز استفاده کردم و هشت صفحه قرارداد را که در حال حاضر در صورت مذاکرات مجلس هم است نوشتم. فقط یک اصلاحیه داشت که سفارتخانه به جاسوسخانه تبدیل شد.
در آن زمان امام(ره) بود و ما به اعتماد امام جلو آمدیم و در حال حاضر هم مقام رهبری آگاه و ناظر داریم که میتواند دستور دهد و عمل شود و با وجود او نیازی به این نیست شمشمیر بکشم. در جامعه سیاست؛ مجلسیها از پس مجلسیها و دولتیها از پس دولتیها، بر بالای سر همه اینها رهبر هست و ضرورت نیست ما به میدان بیاییم. شما نگاه کنید هرکس در ایران به سربازی میرود سرباز وظیفه است اگر جنگ شود به میدان میآید اما به طور معمول و عادی کاری ندارند و به عنوان یار ذخیره هستند. در سیاست هم همین است ما ذخیره هستیم. سیاست به عنوان وظیقه دینی هیچ وقت تمام نمیشود اگر انسان ۹۵ ساله هم باشد باید عصازنان و خم با عصا دشمن را تهدید کند ولو اینکه شهید شود.
امام خمینی، پدیده عجیب تاریخ در حال حاضر دوره اول انقلاب را در کشورهای دیگر چون مصر، تونس، لیبی و دیگر جاها میبینیم. امام(ره) در آن زمان به عنوان شخص نبود. امام خمینی(ره) پدیده عجیب و غریبی در تاریخ است که سالها بعد همه به اهمیت آن پی بردند که یک نفر همه مشکلات را پیشبینی و حل کرد. امام(ره) خیلی زرنگ بود، اول کار انقلاب را پیروز کرد و این شگرد سیاسی برای کسی که تجربه در این کار ندارد، بسیار ارزشمند است بعد حکومت نظامی را نقد، حکومت را طرد کرد. شاه را غیرقانونی دانست و اعلام کرد میزان رای مردم است.
او در آن سال در شرایط سخت و مشکلات بسیار زیاد گفت: بیایید ببینید مردم چه میخواهند. مردم با بیش از ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی رای دادند و این سندی برای کشورهایی شد که ادعای دموکراسی داشتند. امام(ره) باز هم در آن شرایط معتقد بود باید تکلیف مملکت را روشن کنیم و از ما خواست قانون اساسی را بنویسیم در صورتی که این شرایط در هیچ کشوری مرسوم نبود. در این شرایط تلاشهای آمریکا و صهیونیستها ادامه داشت و قرار نبود که همیشه بمب بیاندازند آنها نفراتی داشتند به اسم علی، تقی، اصغر و غیره که در مجلس، خارج از آن،در دولت و همه مکانها بودند و امام(ره) در آن سال هر چه کشید از اطرافیان بود. آنها خط غلط میدادند و به زور، خواهش و التماس نظر میدادند و گاهی هم موفق میشدند.
امام با شورای انقلاب مخالف بود امام (ره) با تشکیل این شورا مخالف بود من هم به شدت مخالف بودم به خاطر همین در سال ۵۸ به امام (ره) نامه نوشتم. نوشتم، شورای انقلاب عین حکومت بازرگان است. در آن به استناد آیهای از قرآن برای دولت موقت و خطاب به امام (ره) نوشتم "یریدون علو فی الارض و فسادا" و اگر جلو آنها را نگیرید هر اتفاقی وبال مردم را بگیرید به گردن شماست.
از دست دولت موقت بسیار ناراحت بودم. این دولت به من حکم داد و رئیس ساواک شدم به طوری که اطلاعات و امنیت دست من بود. میگفتند: خامنهای آخوند نیست عین خود ما است اما من بعد از مدتی از دست دکتر یزدی قهر کردم و نامهای به امام نوشتم.
مچ آنها (دولت موقت) را در لحظه خیانت گرفتم. داشتند اسناد ساواک را میدزدیدند که من رسیدم. تو صحنه عبدالعلی بازرگان هم بود. دو روز بعد یزدی آمد و به من گفت: آقای خامنهای باید با شما صحبت کنم من هم گفتم حرفی برای گفتن ندارم و بالاخره با دعوا قهر کردم و دیگر نرفتم و بعد از این اتفاق به امام نامه نوشتم.
ببینید بازرگان شخصا ضعف دارد. من داستانهایی دارم که نشان میدهد عبدالعی بازرگان از نظر اجرایی، عقیدتی تنها یک تئوریسین و استاد دانشگاه بود و اطلاعاتی در این زمینه داشت. او عین کسی بود که رانندگی را از روی کتاب یاد گرفتند، دستش در کار نبود و دکتر یزدی به معنای واقعی رئیس دولت بود.
من اولین و آخرین نفری بودم که بازرگان از او شکایت کرد. آن هم سر حرفهایی که در روزنامه کیهان درباره دولت موقت فکر کنم سال ۵۹ یا ۶۰ زدم. بازرگان شکایت کرد و دفاع کردم و در دفاعیه گفتم مرده نمیتواند حرف بزند و شکایت کند. چون دولت موقت مرده پس مرده نمیتواند شکایت کند و من تبرئه شدم.
پیشنویس قانون اساسی اصل پایه قانون اساسی که در حال حاضر همه میگویند دکتر حسن حبیبی نوشته را ما با یک عده حقوقدان نوشتیم او ننوشته است. امام(ره) در آن زمان در فرانسه بود ما پیشنویس را تهیه کردیم و فرستادیم مجلس. بعد هم گفتند حدود دو ماه فرصت دارید برای رای دادن. به ما هم نگفتند. مجلس خبرگان وزارت کشور این نهاد را مجلس بررسی پیشنویس قانون اساسی نامگذاری کرد. یعنی حق ندارید خارج از این را تصویب کنید، اصل ولایت فقیه و شورای نگهبان هم در آن نبود. یکجوری برخورد کردند که اگر میخواهید رای بدهید اگر هم نمیخواهید رای ندهید و بنشینید. در این وضعیت هم یک آییننامه درست کردند که به طور کلی دست را میبست و عملا هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم و حتی نمی توانستیم حرف هم بزنیم. در آن زمانی یکی از کارهای مفیدی که من انجام دادم اعتراض به آییننامه بود.
مرحوم بهشتی گفت: خودمان نوشتیم پس درست است. مرحوم آیتالله منتظری به دفاع از من بلند شد و در آن لحظه بود که مجلس هوشیار شد که با این آییننامه دارد کلاه سرمان میرود. گفتم: اگر ما اختیار داریم باید طرز اداره آن هم با خودمان باشد و خودمان چگونگی آن را تعیین کنیم. دولت نباید دخالت کند. امام(ره) متوجه شد اینها دارند با حول کردن آنچه خودشان میخواهند را در کاسه ما میگذارند. پس به این نتیجه رسیدیم که اینگونه نمیشود. این مجلس خبرگان قانون اساسی است که با حدود ۷۰ آدم خبره که ۵۰ نفر آنها روحانی هستند تشکیل شده است. روحانیانی که هیچ در این زمینهها کار نکرده بودند و تنها هوش ایمانی به آنها کمک میکرد.
مرحوم آیت بسیار آدم هوشیار بود، اصل ولایت فقیه را ایشان باعث شد. البته در کنار وی همه جوانها هم بودند. مرحوم هاشمینژاد، آیتالله العظمی شیرازی. البته باهنر خیلی آرام بود، اصلا صدا نداشت. در یک جلسه برای بررسی بنیصدر حرف میزد آیتالله مکارم شیرازی دفاع کرد که بسیار دفاع خوبی بود و خطر نبود اصل ولایت فقیه از بیخ گوش ما گذشت.
گروه نهضت آزادی همیشه مراقب من بودند، همیشه حواسشان به این بود که من یک جاهایی باشم و یک جایی نباشم در دورهای که قرار شد هرکس کمیسیون خود را اعلام کند من کمیسیون مربوط به دولت و قوه مجریه را نامنویسی کردم زیرا در آنجا بحث اصل ولایت فقیه مطرح میشد، مرحوم باهنر مسئول تقسیمبندی شد و گفت: به جز آقای خامنهای بقیه اعضا در همانجایی که ثبت نام کردند مشغول به فعالیت میشوند و فقط آقای خامنهای به دلیل رشتهاشان به کمیسیون قضایی میروند و این مسأله نشان داد که اینها ولایت داشتند بر من.
۱۰ روز به صورت اجباری باید در کمیسیون اعلام شده توقف میکردیم و بعد از ۱۰ روز آزاد بودیم در کمیسیونهای دیگر شرکت کنیم.
من روز یازدهم رفتم کمیسیون دولت و دقیقا بحث بر سر ولایت فقیه بود. عزتالله سحابی نایب رئیس کمیسیون و مرحوم طالقانی رئیس بود. اما عملا کمیسیون دست سحابی بود. در این کمیسیون به جز این افراد آیتالله حائری، سلطانی، دکتر شیبانی، ربانی، مرحوم طاهری گرگانی و مراغه ای هم بود و البته بنی صدر نبود. او کمیسیون اقتصادی بود.
خلاصه عزتالله سحابی علیرغم رفاقت و همکاری نگاهی به من کردند و ناراحت شدند، بعد که جلسه تشکیل شد من سر جای مرحوم طالقانی نشسته بودم و سحابی رو به مرحوم طالقانی گفت: اعضا مشخص هستند از خارج کسی نباید بیایید. او نمیدانست من برای همین آمدم. مرحوم طالقانی هم که رفیق من بود گفت: مهم نیست آقای خامنهای رفیق ماست و بحث شروع شد و مبحث ولایت فقیه مطرح شد.
نهضت آزادی میگفت شورای نگهبان هست و ما آن را قبول داریم. اینها هم نگهبان قانون اساسی هستند و کافیست. اینها میخواستند یک چیز درست کنند که قم باشد و درب خانه همیشه بسته باشد و اینها تنها تایید کارهایشان را از آنها بگیرند. اما نمیدانستند روحانی زور باطنی دارد و با نور الهی که از زمان مشروطه جمع شده بود تصمیم اینها را وتو میکنند.
در زمان استراحت آمدم بیرون و این جوانها را صدا کردم و به آنها گفتم که آقا اینها دارند برای ما آش میپزند و نمیخواهند بگذارند ولایت فقیه باشد.
جمهوری اسلامی هیچگاه از بین نمیرود فتنه سال ۸۸ یک حمله قوی به یک مرد قوی بود. در این فتنه قدرت نظام حساب نشده بود. شما در حال حاضر در دنیا نگاه کنید این چه چیزی است که قدرتهای بینالمللی را فلج کرده است. رئیسجمهور آنها آدمی نیستند. پشت سر این کشورها یک صهیونیست بینالمللی است که در پس آن هم آمریکا و دولتهای اروپا و ناتو قرار دارند که همه تفنگ به دست هستند اما نمیدانند چه کنند. چون میزان رای مردم است. یک حکومت مثل ایران هیچگاه از بین نمیرود. زیرا رهبر، رئیسجمهور و دولت میگویند مردم چه میخواهند. مردم هم اسلام میخواهد. چرا اسلام میخواهند چون اسلام کرامت انسانی را حفظ کرده و به انسان آزادی داده است به شخصیت افراد احترام میگذارد، با فقر مخالف است همه چیزهایی که دل یک آدم و وجدان سالم میتواند بفهمد را اسلام دارد به او میدهد.
و این مسایل از نظر مبنایی پایه دارد و جای بحث ندارد. انسان دیگر چه میخواهد. همین الان اگر در انگلستان بگویید حکومت اسلامی این است مردم به اسلام روی میاورند. در جامعه این حمله که خیلی حساب شده و قوی بود از سوی یک رهبری که محاسباتش محاسبات غربی است نمیتواند جلو رود و به همین دلیل و با این استدلالات است که مصر جمال عبدالناصر میشود سادات. قذافی مثبت و دیوانه میشود منفی. این دیوانه ضد صهیونیست میشود دیوانه طرفدار صهیونست و مردم را هم میکشد.
اما رهبری درست مبتنی بر اسلام و جامعهای که اسلام را میشناسد و آن را میخواهد هیچگاه تمام نمیشود. مردمی هم که آمدند فریب خورده بودند، رای داده بودند و خوب اشتباه کرده بودند. قبلا هم خیلی اشتباه کردند. مردم ما مردم خیلی خوبی هستند ولی یک مقداری کارشان دیر وقت و دقیقه ۹۰ است. از امروز باید بدانیم رئیسجمهور آینده را چه کسی انتخاب میکنیم. البته یک عده میدانند و و یک عده هم نمیدانند. شب انتخاب تلفن میزنند حسن آقا، حسین آقا به کی رای میدهید. سه چهار نفر میگفتند به فلانی، میرود رای میدهد و بعد که از آنها میپرسید چرا به این رای دادید و میگویند اشتباه کردند.
مهمترین مسأله برای نگهداری یک مملکت آگاهی مردم است و رسانه مسئول این کار است و اگر آگاهی ندهد یا معکوس بدهد خیانت کرده است. باید رسانه مردم را همیشه آگاه نگاه دارد.
ماجرای استرداد شاه به ایران شما میدانستید برای استرداد شاه فعالیت میشد؟ ما برای این کار فعالیت میکردیم. قطبزاده تنها با وکیل فرانسوی خائنش میآمد و میرفت. در جریان کار هم نبود. تازه در این میان مخالف هم بود اما به دلیل شرایط موجود مجبور بود این کار را هم انجام دهند.
آقای دکتر محمود کاشانی به من گفتند که کمیسیونی از طرف دولت در این رابطه راهاندازی شده است و شما بیایید مسئولیت آن را بپذیرید.
امام(ره) موافق بودند و مردم هم میخواستند این اتفاق صورت گیرد و به نوعی یک مطالبه مردمی بود اما کار تخصصی و حقوقی سنگینی بود و احساسی هم نبود. ما رفتیم منابع را جمع کردیم و یک عده حقوقدان را هم در کنار خودمان قرار دادیم و شروع به کار کردیم. محمود کاشانی، دکتر مدنی کرمانی، دو نفر استاد حقوق جزا از دانشکده حقوق بودند اسمشان یادم نیست. یک نفر از دیوان کشور هم بود.
بعد از مجلس خبرگان اوایل دی ماه ۵۸. مرحوم بهشتی بعد از مجلس خبرگان همان محل را محل دفترشان گذاشتند و همان جا که رئیس مینشست ایشان نشستند. به ایشان گفتم یک اتاقی به ما بدهید و لوازم و ابزاری. ایشان هم به ما دادند و ما هم از این اساتید دعوت کردیم و مدتی این پیگیریها ادامه داشت و مکاتباتی انجام شد تا جایی که آمریکا مجبور شد شاه را به پاناما فرستاد و به طور کلی و به قول معروف کارها در هوا ماند.
در آن زمان قطبزاده یک وکیل فرانسوی هم داشت تا این وکیل فرانسوی آمد و رفت من اعلام کردم این نعل وارونه میزند و با آنهاست در صورتی که پول زیادی هم میگرفت قطبزاده یک جلسه آمد و گفت: آقای خامنهای، اینها را نمیشناسم به اعتماد شما آمدهام. من هم گفتم دستوپاشو میبندیم و میآوریم. اما شاه به پاناما رفت و تمام کارهای ما در هوا ماند. اگر در آمریکا میماند باید به ایران میآمد.
سید علی تنها میگفت: به من بگویید برای انقلاب چکار کنم اگر دنبال عنصرها میگردید، چند تا عنصر اصلی وجود دارد که مهمترین آن صداقت است. ایشان در جمع انقلابی که بودند از همه صداقتشان بیشتر بود و است و در این بین کوچک و بزرگ هم فرق نمیکند.
در آن برحه زمانی خیلیها دنبال مقام بودند اما سید علی تنها میگفت: به من بگویید برای انقلاب چکار کنم؟ میزها را تمیز کنم. روزی زمین بشینم. مملکت را اداره کنم. فرقی برایشان نمیکرد. اگر تاریخ بدانید یادتان میآید ایشان حاضر نشد رئیس مجلس بشود. معاون چمران شد. در اوایل انقلاب در مدرسه رفاه کارهای تبلیغاتی میکرد. هیچ وقت نمیگفت: این کار را نمیکنم.
در حزبی که داشتند همه با هم رفیق بودند. هر کجا گفتند بنشین او نشست. ریاست مجلس را حزب داد ولی قبول نکرد. گفتند رئیسجمهور گفت با من چه تناسبی دارد. آنها برای گرفتن این پست هولش دادند. در دوه دوم اگر به تصاویر خوب نگاه کنید میبینید ایشان خندهاشان گرفته بود. عین این کسانی که نقشهای مصنوعی بازی میکنند. حالا شما ببنید چه فرقی میکند با کسی که سر میکشند برای قدرت. سر رهبری هم همینطور هم بود و این نشانه صداقت است.
دوم دارا بودن استعدادهای خدایی که به درد کار مردم میخورد. عین یک راننده که باید باهوش باشد اگر راننده بنا باشد تا خطری دید بلرزد و یادش برود ترمز کند و به جای ترمز گاز بدهد نمیشود. عناصر و استعدادهای خدایی در ایشان وجود دارد از لحاظ جنبههای علمی عالی هستند و باید قبول کنیم که هر عمامهبهسری با سواد نیست. کار ایشان در بیان و خطبه درست است. تواضع هم در برخورد با دیگران دارند و فکر میکنم دیگر چیزی نمیماند.
خوب یادم میآید یک فردی در مجلس نماینده بود با همه قهر و بداخلاقی میکرد و کلا رفتار بسیار بدی داشت. زمان ریاستجمهوری چند نوبت از ایشان وقت خواستند ایشان وقت نداد. تا رهبر شد دوباره این فرد وقت خواست ایشان گفتند: بگو بیاید، من حالا پدر اینها هستم. در این زمان بود که ایشان تمام مسایل گذشته را فراموش کردند حالا شما بگویید چند نفر این روحیه را دارند. و این مسائلی بود که من به عنوان یک شخص همکار بیان کردم همین.
مدیریت بحران یک هنر است [مدیریت] اجرایی برمیگردد به استعدادهای شخص. به قول معروف گاهی میگویند فلانی مدیریت بحران دارد. یعنی کشتی به تلاطم میافتد این خودش را نشان میدهد این یک استعداده. یک نفر است که درب را میبندد، میگوید به من بیچاره چکار دارید. مهندس بازرگان به من این را گفت. یک شب ساعت ۱۱ شب آن زمان که من مسئول اطلاعات بودم با آقای سید جوادی پیشش رفتیم و من درباره چگونگی ورود اسلحه با وی صحبت کردم و پیشنهادهای کاری را به او دادم. داد زد: همه میآیند سر من میریزند، هیچ کاری نمیشود کرد. منم گفتم: ول کن برو آقا.
مرحوم رجایی هم اینطور بود. هر وقت کاری را به او میگفتیم میگفت: همه میریزند سر من. اینها روحیه کار نداشتند خسته میشدند از کار. امام(ره) هیچ وقت خسته نمیشد، میگفت کار بیاورید مسأله بیاورید حل کنم.
مدیریت بحران هنر هم است اینکه در جاده صاف حرکت کنید و در آب آرام شنا کنید هنر و مهارت نیست. سید علی این خصوصیات را دارد.
ماجرای روز جهانی فلسفه در آنجا یک حرکت مقطعی صورت گرفت. مثل یک لگد زدن. یعنی یک فرصتی پیش آمد که آنها لگدی بزدند یعنی یونسکو که بانی این مسأله بود گفت: پس گرفتیم. ارزش ایران یک ارزش جهانی نیست که بشود یک جشن جهانی را در آن جا گرفت. ما حرفمان را پس گرفتیم. خوشبختانه وضعیت ما یک جوری است که هر کس هر جوری خلاف ما بگوید، مردم میگویند باز شروع کردند. یعنی میفهمند یک مرض خاصی است و یک گروه خاصی دنبال تخریب ایران هستند. این هم حرکتی از آن حرکات خاص بود.
ببینید در بخش اقتصادی از این ترفندها میشود بکار برد. مثلا اگر ۱۰ دلار هم در بانکهای آنها داشتیم میتوانستند بگویند، نمیدهیم. کسی میخواهد یک سفری برود میگویند ورود ممنوع است. خوب این تحرکات کاملا مقطعی است.
ما باید همیشه منتظر این قضایا باشیم و مثل همیشه این درجه خوشبینی خود را نسبت به غرب منظورم آمریکا و چند دولت مخصوص مانند انگلیس و دیگر کشورها کم کنیم. البته همین صهیونیستها بودند که رفتند آمریکا و در حال حاضر مرکز اصلی آنها این کشور است البته گاهی هم سر از دیگر کشورها هم در میآورند، کشورهایی مانند ژاپن، کرهجنوبی.
ما باید حواسمان جمع باشد در جامعه چه کسی که اسلحه به دست میگیرد و خلاف مصالح ملت حرکت میکند، چه جوانی که به خیابان میآید و شعار میدهد چه کسی که میخواهد رای بدهد نمیداند به چه کسی بدهد به کسی رای میدهد به فردی که طرفدار غربیها است.
هیچ کس دوستدار اینها در غرب نیست. خوب من غربشناس هستم و خوب آنها را میشناسم و میدانم باید با آنها به مانند خودشان رفتار کرد.
حکومتهای غرب مانند اختاپوس هستند غرب به لحاظ مردمشان هرچه که هستند بیتقصیرند. اما به لحاظ حکومتهایشان مانند یک شبکه هستند دقیقا به مانند یک اختاپوس که چند تا دست دارد. اینها از تو آستین آنها در میآیند، این بدبختها منظورم همین سرسپردههای آنها هم بیتقصیرند. پشت اینها شبکههای پشتپرده وجود دارد. در انگلیس بعد از سقوط تاچر به صورت یک دست که سوسمارهای بزرگ شدن نشان داده شد. اینها امثال تاچر را هم میخورند و برایشان مهم نیست. این تحریمات با صهیونیست بینالملل هماهنگ است. گاهی فقط نامشان تغییر میکند. گاهی، هفت خواهران، اسلحهسازی و یا تولیدات دیگر است. هر کسی صاحب اینها است جز دسته اینها است.
ای کاش ما میتوانستیم تغییرات در تعلیمات صهیونیستها را بیان کنیم. کاش میشد پروتکلها را بیاوریم وسط و موارد آنها را بیان کنیم. اینها معتقد هستند "بشر ماییم، این موجودات زیبانما که شما میبینید حیوانند، اینها را خداوند آفریده که شما استفاده کنید اگر هم نخواستید از بین ببرید." این که دسته دسته میکشند از همین تفکر نشات میگیرد. شما بیایید یک ملتی که مسلمان است و ۳۰ سال این غربیها را چزانده است را تاب نمیآورند.
اینها به جوانی که سبز بسته چقدر میتوانند محبت داشته باشند؟ فرض کنید جوان که میآاید در خیابان من خودم را در کنار آن بگذارم و همان کار را انجام دهم. بعد میبینم که من چرا باید این کار را انجام دهم. اینکار چه نفعی برای ما دارد. بعد میبینم نه برای من و نه برای نسلهای بعد از من هیچ نتیجهای ندارد. نتیجه این میشود که این ملت باید به صورت ید واحد در مقابل دشمن خارجی بیاستد و نباید اینکارها را انجام دهد. رای میخواهد بدهد باید رای درست بدهد و کسی را انتخاب کند که بتواند حقوق، شخصیت و عزت آن را حفظ کند با این وضع هم هیچ مشکلی پیش نمیآید.
تاریخ تکرار ی شود شما اگر همین الان به من بگویید چایی ضرر دارد، من هم شما را وادار میکنم که بپذیرید چایی ضرر ندارد اما وقتی خانه میروم دو تا چایی کمتر میخوردم. پس ببینید حرف کار خود را میکند. آموزش غیرمستقیم بسیار موثر است و خطر بزرگی دارد.
لزوم یک رابطه دائمی با جوانها و آگاهسازی آنها راهکار این مسأله است. مانند واکسن زدن میماند. با این کار جامعه را واکسینه میکنیم. باید به آنها تاریخ و ماجراهای گذشته را به عنوان عبرت انتقال دهیم. باید برایشان مثال بزنیم مانند این مسأله که در زمان ما مسایل صدر اسلام مطرح میشد. تاریخ تکرار میشود ما خوارج، یاقی و تاقی داریم.
البته اینکه در مملکت هیچ اتفاقی هم نیفتد نمیشود. مدیریت باید قویتر باشد. این هم یک ضرورت است مدیریت ما ناقص است. دولت، قوه مقننه و قوه قضاییه، قوای ما خوب کار نمیکنند. در بخش فرهنگی مشکل داریم. بنده در این سن و سال نباید بیایم این کارها را انجام بدهم. تازه هیچ کس هم نمیگوید بارک الله.
صدا و سیما مثل حلوافروشی میماند
رسانه عمده ما صدا و سیماست و من کارش را قبول ندارم. اگر یک مغازهای یا رستوران غذاپزی ۹۹ درصد غذاهایش لذیذ و مفید باشد و یکی از آنها مسموم باشد درب آن را میبندید. صدا و سیما هم تا ۱۰۰ درصد سالم نشود باید درب آن را بست.
البته این تلویزیون برنامه خوب هم دارد اما صدا و سیما درست مثل حلوا فروشی میماند که حلوای سالم هم دارد اما در کنار آن حلوای پر از میکروب هم دارد. در حال حاضر نگاه کنید ببینید من فردی هستم که با ورزش، هنر و دیگر موارد آشنا هستم و میبینیم این مسایلی که پخش میشود خارج از دون است. در این رسانه فیلم نداریم، یکبار یک فیلم سطح پایین را آنقدر تعریف کرد که همه را شوکه کرد. ما حتی در سطح دنیا هم فیلم خوب نداریم. حالا میگویند فلان فیلم خوب است پس شما ببینید بد آن چه میشود که این خوبش است.
جوان ما در مدرسه نمیداند برای چه زندگی میکند مثلا آموزش و پرورش چطور در مدارس درس میدهند. در بخشهای مختلف در آموزشهای ما نیمی از مردم ما زن هستند. از دختر ۱۰ سال تا زن ۶۰ ساله که در جامعه نقش دارند. خوراک فرهنگی برای آنها نداریم. اسلام برای ما یک مسئله خاص است. زن ایرانی باید دنیا را تکان دهد. در فیلمهایی که نهضتها نشان میدهند در بحرین کوچولو زنها صف مقدم هستند و این همه از آثار تشیع است. در مصر روز اول زن نبود بعد آرام آرام به میدان آمدند. متاسفانه جوان ما در مدرسه نمیداند برای چه زندگی میکند و تمامی این مسائیل در آموزش و پروزشة دانشگاه و دیگر موارد خلاصه میشود. من در دانشگاه بودم و تمام این دورهها را دیدم. در کوی دانشگاه خوابیدم و همه این مسایل را درک میکنم.
بنده از قدیم ارتباط با جوانها داشتم. باید فرق جوانها را با یکدیگر دید. من در زمان انقلاب در مدرسه نهضت آزادی کمال و کارآموز درس میدادم و مسئول پذیرش من هم مرحوم باهنر و بهشتی شدند. آنها آنجا درس میدادند اما گفتند ما گرفتاریم و حالا نوبت شماست و من میرفتم آنجا و در کنار جوانها بودند.
در آن محیط بچهها پرپر میزدند کسی به سئوالاتشان جواب بدهد یا مشکلشان را حل کند. دانشآموزی پیش من آمد و اعتراف کرد که سیگار میکشد و خانوادگی مشروب میخورند و ما با حرفهایمان از آنها جوانهای انقلابی ساختیم که توانستند بر روی خانواده خود هم تاثیر بگذارند.
یکی از ضرورتهای جامعه این است که با جوان حرف زده شود. در همین رسانه تلویزیون که من به هیچ عنوان نمیپسندم در برخی از مواقع حرفهای خوبی از روحانی و غیرروحانی در آن زده میشود ولی آیا کفایت میکند یا نه؟ شبکه سه دائما فوتبال نشان میدهد معلوم است در این شرایط جوان به حرفهای یک پیرمرد گوش نمیکند ذائقهاشان نمیکشد و مزه آن را نچشیده است.
یک زمانی در سال ۶۰ در رادیو برنامه خانواده داشتم، یک افرادی میگفتند که این برنامه را گوش میکنیم که آدم تعجب میکرد. خانمها که به طور کلی مشتری این برنامه بودند. در آن زمان یک نفر با من تماس گرفت گفت: اگر یکسال جلوتر این برنامه پخش میشد من طلاق نمیگرفتم.
ماجرای شکلگیری ۹۹ نفر در مجلس دوم چون دوره اول نخست وزیری میرحسین موسوی سراسر با مصالح ملی و مذهبی برخورد داشت و ناهماهنگی آن با رئیسجمهوری و خط مستقیم مجلس و روحانیت مشهود و مسلم شد، پس از انتخاب مجدد رئیسجمهور این موضوع مسلم بود که نه رئیسجمهوری مایل به انتخاب مجدد موسوی برای نخستوزیری است و نه قشر اصلی مجلس و نه اکثریت ملت و قراین نشان میداد که امام(ره) هم با وی موافقت ندارند. بنابرین دورنمای سیاست هم نشان نمیداد که شخص مذکور مجدداً از طرف رئیسجمهوری معرفی شود و مجلس به آن رأی بدهد، از اینرو همه عوامل طرفدار سیاستهای مخرّب وی بکار افتادند که میرحسین موسوی دوباره به قدرت برسد.
چون از انصراف مجلس و رئیسجمهوری مأیوس بودند به امام خمینی روی آوردند و همه عناصر مؤثر در توطئه به کار افتادند و با حضور مکرر نزد امام(ره) و مدح موسوی چنین وانمود کردند که جوانان جبهه جنگ با صدام طرفدار موسوی هستند و انتخاب نشدن وی صدمه محسوسی به جبهه خواهد زد و این همان نقطه حساسی بود که امام نسبت به آن فوقالعاده حساسیت داشتند و اطرافیان هم این را بخوبی میدانستند؛ درست همان وضعی که بعد درباره جام زهر دادن به امام تکرار شد و یکی دو نفر مؤثر جنگ چنین به عرض امام رسانده بودند که جبهه امکان دفاع بیشتر ندارد و امام ناگزیر به سختی و به تلخی برای حفظ نظام و جان جوانان جام زهر را نوشیدند و با متارکه جنگ موافقت کردند.
ولی بعد که خلاف گفته امنای خائن برایشان ثابت شد جبران آن ممکن نبود و امام نتوانست حکم خود را پس بگیرد. از اینرو نه به صورت حکم شرعی یا قانونی بلکه به صورت نقل قول از ایشان توسط یک نفر اعلام شد که امام(ره) به مجلس پیام دادهاند که میرحسین را انتخاب کنند.
این موضوع در میان نمایندگان غلغلهیی راه انداخت و روح و وجدان عدهای از مجلس در فشار قرار گرفت که آیا به تجربه و علم خود عمل کنند یا به میل امام؟ من یکی از افرادی بودم که به شدت در فشار روحی بودم، از طرفی نمیخواستم خاطر امام آزرده شود و از طرف دیگر وظیفه شرعی و قانونی خود میدانستم که به میرحسین رأی ندهم و تا صبح روز رأیگیری در همین تردید بودم و برای بسیاری از نمایندگان که با من مشورت میکردند جوابی نداشتم و این حالت اکثریت مجلس بود که خیرخواه بودند و با میرحسین عقد مودت نداشتند.
نتیجه این شد که سرانجام ۹۹ نفر به میرحسین موسوی رأی نداند و بقیه که عدهای طرفدار میرحسین و عدهای در شک و تردید بودند به وی رأی دادند و او نخستوزیر شد. پس شکلگیری ۹۹ نفر در واقع اتفاقی بود و بر اساس نوعی جبههگیری و یا فراکسیون و مانند آن نبود و اکثر این ۹۹ نفر از رأی و اقدام دیگری خبر نداشتند ولی وجدانشان راحت بود که کار درستی انجام دادهاند و مشکل آخرتی ندارند.
سال ۱۳۸۸ میوه تلاش حدود سی ساله صهیونیسم و بینالملل و آمریکا و انگلیس بود. دشمنان وقتی از دولت موقت و بنیصدر و واقعه طبس و نوژه و صدام مأیوس شدند، تمام نیروی خود را روی دولت و اطرافیان میرحسین موسوی متمرکز کردند؛ اطرافیانی که عدهای از آنها امروز در زندان هستند یا بودند.
جبهه مقابل این توطئه نیمه پنهان، مجلس بود که متأسفانه اکثر هیأت رئیسه و عدهای از اوباش مجلس بهنمایندگی از دولت بدترین رفتار را با این عده داشتند. پس از مجلس دوم، عدهای از این افراد به دولت رفتند و به محکم و استوار کردن زیر ساخت (فونداسیون) یک براندازی از درون نظام پرداختند و این کار در ابعاد فرهنگی، اقتصادی و پولی، دیپلماسی و سیاسی و تبلیغاتی و رسانهای و حتی جمعآوری و سازماندهی اوباش و اراذل شهر تهران و برخی مراکز استانها انجام شد.
شما در ادوار پیش از آقای احمدینژاد میبینید که چگونه از هر طرف به سود دشمن بود و دشمنان خارجی با سکوت و یا کلام خود رندانه از دولت و دولتمردان حمایت میکردند.
وقایع براندازی، اقدام رسمی و جزمی دشمنان برای بهرهگیری از سرمایهگذاریهای سی ساله خود بود و چون به فرمول انقلابهای رنگین اطمینان داشتند بدون ترس از شکست به میدان آمدند و با دست انتقام الهی روبرو شدند.